۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

به سلامتی هم زنجیره ای شدیم هم از همکاران جریان فتنه! خدا رحم کنه بقیه شو

روزنامه کیهان ، هشت مهرماه 1389- يك زنجيره اي ديگر هم گريخت (خبر ويژه)

يك همكار جريان فتنه و براندازي كه در برخي رسانه ها و نشريات نفوذ كرده بود، پس از احضار و بازجويي از كشور گريخت.

سايت آفتاب (وابسته به مركز تحقيقات استراتژيك مجمع تشخيص) ديروز بدون اينكه به خبر فرار احمد جلالي فراهاني اشاره كند، از احضار نامبرده به وزارت اطلاعات و دادسراي اوين به اتهام جاسوسي و اقدام عليه امنيت ملي خبر داد. وي بهمن ماه سال گذشته به همراه چند نفر از روزنامه نگاران فعال در تحريك به آشوب بازداشت و مدتي بعد آزاد شده بود.

آفتاب در معرفي نامبرده مي نويسد: «فراهاني دبير سرويس اجتماعي خبرگزاري مهر بود كه سابقه همكاري با روزنامه هاي تهران امروز (به عنوان دبير سرويس اجتماعي)، روزنامه همشهري (دبير سرويس حوادث)، خبرگزاري سي اچ ان ]ميراث فرهنگي[، روزنامه جام جم، روزنامه اعتماد، روزنامه اعتماد ملي و شرق را دارد. او از خبرنگاران روزنامه ايران در دوره اصلاحات بود كه در مديريت جديد اين روزنامه اخراج شد.»

هرچند آفتاب به كتمان فرار نامبرده پرداخت اما همزمان سايت ضدانقلابي روزنت از خروج وي از كشور خبر داد و با وي مصاحبه كرد. نامبرده از دوستان حسين درخشان است.

يادآور مي شود عناصر زنجيره اي از اين دست طي چند سال اخير جذب برخي نشريات شبه اصولگرا شده اند. اين طيف از نشريات بيشتر با هدفگذاري رقابت هاي انتخاباتي و سياسي و حزبي تأسيس مي شوند و چون موسسان تخصص يا فرصت كافي براي نظارت بر آنها ندارند عملاً توسط تيم هاي اجاره اي كه توسط برخي دلالان معرفي و پيشنهاد مي شوند، مديريت مي شوند. اين طيف نشريات و سايت ها نقش وسيعي در اختلاف افكني ميان دولت، مجلس، شهرداري و ديگر دستگاه ها ايفا مي كنند.

احمد جلالي در مصاحبه با روزنت گفته است «80 درصد خبرهاي انتخاباتي خبرگزاري مهر، به نفع ميرحسين موسوي بود. استراتژي، حمايت حداكثري از موسوي بود». وي همچنين مي گويد «اگر من خبري را تهيه مي كردم كه ضد آقاي قاليباف و مصالح او بود، آن خبر نمي رفت روي خط حتي اگر مستند بود و عكس و فيلم داشتيم... اين را اضافه كنم كه شهرداري تهران سالانه 300 ميليون بابت اداره سايت سما كه متعلق به شهرداري است، به خبرگزاري مهر پول مي دهد. به همين خاطر مديران شهرداري تهران هر دخالتي كه مي خواستند در خبرها مي كردند]...[»

وي درباره دلايل فرار از كشور گفت: من نمي خواستم در مورد همكارانم تك نويسي كنم. نمي خواستم بنويسم مثلاً فلان كسي كه توي روزنامه همكار من بوده، الان در راديو يا تلويزيون بي بي سي است، در راديو فردا است، كيست؟ زنش چه كاره است؟ نمي خواستم همكاري كنم... الان هم ]در خارج كشور[ برنامه ام اين است كه در يك رسانه خوب و حرفه اي كار كنم ضمن اينكه مي خواهم دوره دكتري را هم بخوانم و تمام كنم.

گفتني است روزنامه «ت»، «خ»،«م» (جديدالتأسيس) «ف» و «ه» در زمره نشرياتي هستند كه در كنار سايت هايي نظير «ع»، «ت»، «ف» و «ش» با بي مبالاتي نسبت به جلب همكاري برخي عناصر زنجيره اي تمايل نشان داده و آنها را در تحريريه خود مستقر كرده اند. اتفاق مشابهي پيش از اين براي روزنامه تعطيل شده خورشيد (مدعي حمايت از دولت) رخ داد و از اين جهت عناصر نفوذي براي نزديكي به نشريات حامي دولت يا شهرداري و مجلس و... تفاوت چنداني قائل نيستند.

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

احمد جلالی فراهانی در مصاحبه با روز: در خبرگزاری مهر کسی طرفدار احمدی نژاد نبود

روز آن لاین - با احمد جلالی فراهانی، دبیر سابق خبرگزاری مهر که اخیرا از کشور خارج شده است، به گفتگو نشسته ایم. او از بازداشت خود می گوید و از بازجوییها و شکنجه هایی که متحمل شده؛ و همینطور می رسد به خبرگزاری مهر و فضای حاکم بر این رسانه دولتی. به گفته او "استراتژی مهر در انتخابات، حمایت حداکثری از میرحسین موسوی بود". این مصاحبه در پی می آید.

آقای فراهانی! بگذارید از اینجا شروع کنیم؛ چه شد که دبیر اجتماعی خبرگزاری مهر از خارج از کشور سر در آورد؟

بهمن ماه سال گذشته، نیمه های شب بود که ریختند خانه ما. هشت نفر از ماموران وزارت اطلاعات وبعد زندانی شدم. بعد از زندان تصمیم گرفته بودم تحت هیچ شرایطی از کشور خارج نشوم. چون توی زندان آدم متوجه می شود که به هر حال با وجود همان شرایط بدی هم که در کشور وجود دارد، باز امکان فعالیت و کار برایش مهیاست. یعنی زندان یک جوری این درس را به آدم می دهد که توی شرایط بد هم ممکن است شرایط بدتری وجود داشته باشد. بنابر این آدم نباید خیلی زود کم طاقت بشود. اما بعد از اینکه از زندان بیرون آمدم متاسفانه ماموران وزارت اطلاعات دست از سرم برنداشتند و تقریبا هر هفته تماس تلفنی برقرار می کردند. قرار می گذاشتند. تقریبا هفته ای نبود که اینها با ما قرار نگذارند. گاهی حتی با خانمم قرار می گذاشتند. یعنی می گفتند حتما خانمت هم باشد. دیگر به این نتیجه رسیدم که نمی شود زندگی کرد. من حتی کار مطبوعات را هم کنار گذاشته بودم ودرگیر کار فیلم سازی و مستند سازی شده بودم.( با توجه به اینکه تخصص اصلی ام غیر از مطبوعات، فیلم سازی است) دوربینم را دزدیده بودند. دستم را شکستند. شروع کردم فیلمی درباره خاویار درست کردم که شاید به زودی از یکی از رسانه ها پخش بشود. منتهی اذیت و آزارها ادامه داشت و هفته ای نبود که زنگ نزنند. یک روز هتل استقلال قرار می گذاشتند. یک روز...

قبل از اینکه به آنجا برسیم، بیشتر از دوره بازداشت تان بگویید. اینکه بیشتر روی چه موضوعاتی حساسیت داشتند.

ببینید، من سال گذشته سفری به دبی کردم و بعد از اینکه برگشتم، در فرودگاه پاسپورتم را ضبط کردند. بعد از یک هفته بازجویی، پاسپورتم را پس دادند و گفتند شما مشکلی ندارید و می توانید به کارتان بپردازید. منتهی 78 روز بعد از آن سفر، شبانه حمله کردند و تمام زندگی ما را به هم ریختند. فکر کنید شما در خانه، یک دختر 7-8 ساله دارید که نصف شب پدرش را می برند در یک اتاق، مادرش را می برند به یک اتاق دیگر. تمام زندگی اش را می ریزند وسط. بعد خانم من بسیار مومن و محجبه است. وقتی اینها ریختند تو خونه ما، من توی راهرو بهشان گفتم و خواهش کردم که چون خانم من محجبه است و الان حجابش کامل نیست، اجازه بدهید لااقل حجابش را رعایت بکند. گفتند نه، برو کنار. حتی خانم من مجبور شد از ترس برود به بالکن، به دلیل اینکه نمی خواست آنها او را ببینند. حتی وقتی من می خواستم چادر خانم ام را بهش بدم، مانع شدند و نگذاشتند. بعد تصور کنید که یک دختر هفت ساله چشمانش را باز کرده از خواب، یکدفعه می بیند هشت تا آدم گنده در خانه هستند و تمام زندگی را ریخته اند به هم. همین الان که دارم با شما صحبت می کنم، احتمالا متوجه شده اید که صدایم می لرزد. وقتی یادم می افتد که آن شب اینها چطور بی رحمانه وارد شدند و خصوصی ترین وسائل من و خانمم را همه را به هم ریختند، خودم به هم می ریزم. جالب این بود که من هم از شدت عصبانیت هم از شدت ترس، پاهایم می لرزید و دچار استرس شده بودم. اینها بعد در زندان من را مورد محاکمه و شکنجه قرار می دادند و می گفتند: تو اگر گناهی نداری چرا پاهایت می لرزید آن موقع که ما ریخته بودیم توی خانه ات؟!

یعنی به دلیل اینکه پاهایتان می لرزید، بعدها تحت فشار قرار گرفتید؟!

بله! می گفتند چرا پاهات می لرزید. تو اگر گناهکار نیستی، چرا پاهایت می لرزید؟! من همان لحظه که وارد اوین شدم، تا دو سه روز اول، به شدت تحت فشار و شکنجه آقایان بودم. می گفتم شما باید به من بگویید چه جرمی مرتکب شده ام. هیچ کس چیزی به من نمی گفت. بعد از سه روز که فشارها و اذیت و آزارشان به حدنصاب رسید، من را بردند به دادسرا. من آنجا تازه متوجه شدم که جرم ام، اقدام علیه امنیت ملی به علت امتحان دادن برای یک رسانه خارجی بوده. من می گفتم رفته ام امتحان داده ام. درست. آنها می گفتند: نه! تو امتحان نداده ای. تو داستانت این بوده که این دو روز که رفته ای آنجا، آموزش جاسوسی دیده ای که بخواهی 22 بهمن، بمب گذاری کنی، ترور کنی و تظاهرات و شلوغ کنی و بعد فیلم بگیری و بفرستی. بعدها که از زندان آزاد شدم، دیدم که اینها، چنین چیزی را اساسا نوشته اند! یعنی بیانیه ای داده و نوشته اند که ما چندین نفر را که بازداشت کرده ایم، عوامل سی آی ای و جاسوسان اسرائیل هستند و از طریق فلان رسانه دوره دیده اند و آموزش دیده اند. یعنی ما به شدت تحت فشار بودیم که اعتراف بکنیم به جاسوسی.

این فشارها به چه شکلی بود؟

جدا از زدن، یکی از شکنجه ها این بود که می گفتند: تو باید قبول بکنی که چند نفر را کشته ای! منتهی بعد از بیست و چند روز، که ماجرای 22 بهمن اتفاق افتاد، با توجه به اینکه من دبیر سرویس اجتماعی خبرگزاری مهر بودم، برای خود حاکمیت هم شاید بد بود که بخواهند به دبیر سرویس اجتماعی یک خبرگزاری که متعلق به سازمان تبلیغات اسلامی است، انگ جاسوسی بزنند. همه اینها در حالی بود که واقعا به بازجوی من ثابت شده بود که من هیچ کاره ام و هیچ گناهی مرتکب نشده ام. یعنی آخرین روزی که من با بازجویم در ایران حرف زدم، در پارک شریعتی، روبروی وزارت اطلاعات ( که من بعدا این را در خاطراتم خواهم نوشت) غیر مستقیم گفتم تو ما را بیخودی و بی دلیل گرفتی؛ این برنامه ها چی بود و این بساط چی بود. گفت: بالاخره یک جنگل وقتی که آتش می گیرد، تر و خشک با هم می سوزند! و من گفتم: شما زندگی من را نابود کردید. من را بیچاره کردید. همین الانش هم دست از سر من برنمی دارید. در کل بازجو به تو شکل یک پروژه نگاه می کند. چون اینها شغل اصلیشان یک چیز دیگری است. یعنی طرف استاد دانشگاه است، ممکن است روزنامه نگار باشد، ممکن است حتی فیلم ساز باشد، آهنگر یا بقال باشدوووبازجو هم هست؛ برای همین خیلی اصرار داشت که زودتر پروژه من تمام بشود و برود به زندگی خودش برسد. یک مثالی می زنم. یک روز جمعه من را بردند بازجویی. شما می دانید که طبق قانون، پنج شنبه و جمعه زندان تعطیل است و عملا هیچ بازجویی حق ندارد بازجویی کند. یک روز بازجو من را برد برای بازجویی و خیلی اذیتم کرد و وقتی پرسیدم چرا اینقدر عصبانی هستی گفت: من به خاطر تو مجبور شدم مهمانهایم را ول کنم و بیایم تو را بازجویی کنم. یعنی مثل یک پروژه به من نگاه می کرد.

و همه این فشارها باعث شد تصمیم بگیرید که از کشور خارج بشوید.

من اصلا قصد نداشتم از ایران خارج بشوم. تصمیم گرفته بودم بچسبم به حرفه فیلم سازی ام و کار یک مجله تخصصی بود مربوط به غذا.من آنجا کار می کردم، اما هر هفته زنگ می زدند، قرار بگذارند، بیایند. سر همان قضیه فیلم برداری، دوربین من را دزدیدند، سه پایه دوربین من را دزدیدند. کلی خسارت مالی به من زدند. یک شب در خیابان در حالی که دوربین و تجهیزات دستم بود، ریختند سرم و گفتند هر چی پول داری بده به ما و گرنه بیچاره ات می کنیم. نزدیک 300- 400 هزار تومان همان شب پول از من گرفتند. اینها را که می گویم، شاهد دارم. حالا شاید برای آن بنده خدا خطرناک باشد. ولی آن دفتر سینمایی هم شاهد بود از نزدیک. تا اینکه به من گفتند باید بیایی و دفاع آخرت را بنویسی. من رفتم و نوشتم تمام اعترافاتی که کردم، دروغ بوده و تحت فشارهای شدید فیزیکی، جسمی و روانی بوده است. البته خیلی اصرار داشتند جلو دوربین اعتراف بکنم. در این کش و قوس، بالاخره به یک توافق دوطرفه رسیدیم. من گفتم در مورد ارتباط با فلان رسانه من حرف می زنم اما بحث جاسوسی را حاضر نیستم قبول کنم. نهایتا قبول کردند که همان بحث را مطرح کنم. فیلم را گرفتند.

در مورد آن فیلم لطفا بیشتر توضیح دهید.

سه روز بود که دنبال جایی می گشتند برای فیلم گرفتن اما جای مناسبی پیدا نمی کردند. آخرسر یک پارچه ای آوردند و پشت سر من چسباندند روی دیوار. یک پارچه قهوه ای. بعد من را نشاندند و لباس هایم را تنم کردند و گفتند ضبط می کنیم. متاسفانه جلوی چند تا از کارمندان تلویزیون که من الان از آنها اسم نمی برم چون دو نفرشان را به چهره می شناختم. جلوی آنها فحش می دادند. فحش های رکیک. فحش خواهر و مادر. تصور کنید بخواهند در چنین وضعی فیلم بگیرند. فیلم اعترافات...

و بعد از آزادی شما این اعترافات را تکذیب کردید و گفتید تحت فشار بوده. درست است؟

ببینید، خرداد ماه امسال، زنگ زدند و گفتند باید بیاییدهمان دادسرای اوین و دفاع آخر بکنید. ما رفتیم آنجا. جالب است روند قضایی این مملکت را ببینید. نزدیک به 10 نفر بودیم. همه ما را نشاندند آنجا. یک کاغذ جلوی هر کدام از ما گذاشتند که از قبل پر شده بود، مثل اسم و مشخصات و همه چیز. بعد گفتند شما دفاع آخرت را انجام بده. من گفتم: پس وکیل؟ گفتند وکیل لازم نیست. دفاع آخرت را سریع بنویس و برو. من نوشتم که بنده تمام اعترافاتی که کردم، تحت فشارهای فیزیکی، جسمی و روحی و روانی برادران بوده و به هیچ کدام از اعترافات خودم اعتقادی ندارم. فکر کنید قاضی پرونده به جای اینکه طرف ما باشد و یا لااقل بی طرف باشد، درست مثل یک بازجو و حتی بدتر از یک بازجو شروع به داد و هوار کرد و فحش داد که تو بیخود کردی، اعترافات ات هست، حالا حالی ات می کنم، حالا بهت نشون می دم. گفتم پس تکلیف ما چی می شود؟ گفت: فکر نمی کنم از زیر کمتر از پنج سال بتوانی در بروی. ما آمدیم بیرون. اما فشار و اذیت و آزار بازجویم ادامه داشت. می گفت درباره کسانی که در مطبوعات می شناسی بنویس، یا در مورد جنبش سبز بنویس. یا در مورد فلان شخص. من هم تسلیم این فشارها نمی شدم. تا اینکه تقریبا 12 مرداد بود که بازجویم زنگ زد و با حالت پرخاش گفت تو در دفاع آخرت فلان نوشته ای و گفته ای که تحت شکنجه این اعترافات را کرده ام و حالا حالی ات می کنم! گوشی را قطع کرد. تقریبا نیم ساعت بعدش، خانمم زنگ زد و گفت احمد، دوباره زنگ زده و گفته اند خودت را به دادسرای اوین معرفی کن. تولد دخترم بود و همه فامیل در خانه ما بودند؛اما من که تصمیم گرفته و با خودت عهد کرده بودم دیگر به زندان اوین نروم به خانم ام گفتم وسائلت را جمع کن؛ ما امشب می رویم.

و همان موقع رفتید؟

بله آقای رسول پور! هیچ چیزی با خودم برنداشتم و آمدم. یعنی ما وقتی از ایران خارج شدیم، فقط یک چمدان برداشتیم. یعنی تمام کتابهام، نوارهایم، فیلم هایم، زندگی ام. فکر کنید زندگی یک مرد 35 ساله که دختری هشت ساله دارد و زنش هم نزدیک به 11 سال بااو زندگی کرده. مجبور شدیم یک شبه از مملکت بزنیم بیرون. چون نمی خواستم آدم فروشی کنم. نمی خواستم تسلیم آنها بشوم. نمی خواستم در مورد همکارانم تک نویسی کنم. نمی خواستم بنویسم مثلا فلان کسی که توی روزنامه همکار من بوده، الان در رادیو یا تلویزیون بی بی سی است، در رادیو فردا است، کیست؟ زنش چکاره است؟ بچه اش چکاره است؟ نمی خواستم همکاری بکنم. برای همین تصمیم گرفتیم که خارج بشویم.

در خبرها بود که فشارها بر اقوام شما همچنان ادامه دارد. این فشارها به چه شکلی بوده؟

همین امروز باز ماموران ریخته اند و به اقوام نزدیک ما گیر داده اند. آن کسی که کفیل من شده بود، به دادسرای شعبه اوین احضار شده. به طور مستقیم و غیر مستقیم تحت فشار هستیم که فعالیت نکنید. کار نکنیم. چون من الان چند جا هم مشغول هستم. اما شما می دانید که یک روزنامه نگار نمی تواند ساکت بنشیند.

آقای فراهانی از بازداشت و زندان و آزادی که بگذریم، موضوعی که برای خیلی ها جالب است این است که اساسا فضای حاکم بر خبرگزاری مهر به چه شکلی بود. در آنجا چه محدودیت هایی برای شما وجود داشت؟

اولا در خبرگزاری مهر هیچ کس حق ندارد بدون اجازه مدیر عامل و شخصی به اسم آقای آلادپوش کاری بکند. عنوان ایشان قائم مقام مدیر عامل است اما عملا نماینده غیررسمی وزارت اطلاعات در آن مجموعه هستند. هیچ کس حق ندارد بدون اجازه آنها آب بخورد. بگذارید یک مثال بزنم. ما پارسال، خبر مربوط به سقوط یک هواپیما را در قزوین داشتیم. من به عنوان دبیر سرویس اجتماعی خبرگزاری مهر، این خبر را داشتم. رییس نیروی انتظامی قزوین به من زنگ زده بود که آقای فراهانی، این هواپیما سقوط کرده، اما مدیر عامل خبرگزاری، جرات نمی کرد خبر را بگذارد روی خط و خبر ما را از روی خط می کشید بیرون. در خبرگزاری مهر، همه عملا هیچ کاره اند و فقط مدیر عامل و این آقای آلاد پوش است که تصمیم گیرنده هستند. اصلا هم برایشان مهم نیست که خبر اهمیت دارد یا ندارد. چیزی که برایشان اهمیت دارد این است که آیا خبر باعث دردسر برای خودشان و مجموعه مهر خواهد شد یا نه. البته من به آقای اسماعیلی(مدیر عامل) حق می دهم. چون می خواهد آن مجموعه را نگه دارد. می خواهد در همین فضای خفقانی که وجود دارد، روزنه ای باشد برای اینکه احیانا خبرها را بفرستند. اما متاسفانه در همان فضا هم تامین گرایشات سیاسی آقایان در بخش خبر مد نظربود. یعنی مثلا فرض کنید اگر من خبری را تهیه می کردم که ضد آقای قالیباف بود، آن خبر نمی رفت روی خط. حتی اگر مستند بود و عکس داشتیم حتی اگر فیلم داشتیم. اگر مخالف مصالح آقای قالیباف بود، روی خط نمی رفت. یا زمانی که آقای احمدی نژاد یا مجموعه ایشان فشار می آورد به مجموعه خبرگزاری مهر، خبر تا مدتها بایکوت می شد. یا پارسال آقای احمدی نژاد در یک مصاحبه تلویزیونی اعلام کرد به زودی مدیریت مترو را عوض می کنم. بعد قائم مقام خبرگزاری یعنی آقای آلاد پوش زنگ زد و گفت آقای احمدی نژاد این را گفته و شما بروید از نمایندگان مجلس علیه ایشان مصاحبه بگیرید. ما هم گفتیم چشم. ما مصاحبه را گرفتیم. به فاصله یک یا دو روز بود که آقای جوانفکر در وبسایت شان نوشتند که بچه های خبرگزاری مهر هم شیطنت کردند. با همین نوشته، موضع خبرگزاری 180 درجه عوض شد. یکدفعه به ما زنگ زدند گفتند با طرفدارهای آقای احمدی نژاد مصاحبه بکنید. به نفع صحبتهای ایشان مصاحبه بگیرید. این یک شمای کلی است از فضای خبرگزاری مهر. این را اضافه بکنم که شهرداری تهران سالانه 300 میلیون بابت اداره سایت سما که متعلق به شهرداری است، به خبرگزاری مهر پول می دهد. به همین خاطر مدیران شهرداری تهران هر دخالتی که می خواستند در خبرها می کردند. نکته دیگری که می خواهم بگویم این است که فامیل بازی در خبرگزاری مهر حرف اول و آخر را می زد. مثلا پسرخاله اسماعیلی به نام فیضی خواه، که اصلا کار خبر را نمی فهمید و از مدیران نیروی انتظامی بود، در خبرگزاری مهر شده بود مدیر اتاق خبر. برادر محسن اسماعیلی حقوقدان شورای نگهبان است. برای همین هر خبری که ذره ای به ضرر جمهوری اسلامی بود را سریع از روی خط پاک می کرد. آنسوتر، من بارها دیدم دبیر سرویس هایی را که بابت هر خبری که برای وزارتخانه ها یا سازمانها کار می کردن، رشوه می گرفتند.سکه، پول نقد، کارت هدیه، بن. حتی چک. مدیران اتاق خبر بجای آنکه به فکر تولید خبر باشند، به فکر بسط روابط مالی و تجاری خودشان با وزرا و مدیران بودند.

هنگام انتخابات ریاست جمهوری و بعد از آن مواضع مدیران خبرگزاری به چه شکلی بود؟

در خبرگزاری مهر هیچ کس طرفدار احمدی نژاد نبود، غیر از دبیر اقتصادی که او هم برادرش مشاور رئیس جمهور بود. 80 درصد خبرهای انتخاباتی مهر، به نفع میرحسین موسوی بود. حتی عالی ترین مدیرانش هم طرفدار احمدی نژاد نبودند. استراتژی مهر در انتخابات، حمایت حداکثری از موسوی بود.

و به عنوان سئوال آخر، چه برنامه ای برای آینده دارید؟

اولا چطور شد که من به عنوان دبیر سرویس خبرگزاری مهر، که تعدادی خبرنگار در اختیار داشت، تصمیم گرفتم بروم و در یک رسانه حرفه ای تر کار بکنم؟ فقط دغدغه آزادی بیان. دقیقا پارسال همین موقع ها بود که دادگاه های فرمایشی شروع شد. من به عنوان دبیر سرویس مجبور بودم این خبرها را کار بکنم. شما فکر کنید کسی که خودش معتقد است تقلب شده در انتخابات، کسی که خودش بسیاری از کسانی را که در دادگاه بودند مثل آقای زیدآبادی و قوچانی و یا حتی آقای ابطحی، می شناسد، مجبور باشد این خبرهارا کار بکند. شما چه حسی بهتان دست می دهد؟ خودتان را بگذارید جای من. آیا احساس نمی کنید که دارید مورد تجاوز قرار می گیرید؟ آیا احساس انفعال نمی کنید؟ من تصمیم گرفتم از این فضا دور بشوم و به یک فضای حقیقی بروم. جایی که مجبور نباشم برای انتشار خبر سقوط یک هواپیما التماس کنم. جایی که مجبور نباشم به ده نفر التماس بکنم که آب تهران آلوده است و این خبر را کار بکنید و آنها بگویند: نه! به خاطر مصالح ملی و مصالح نظام. الان هم برنامه ام همین است که در یک رسانه حرفه ای و خوب که نزدیک به عقاید من است، کار بکنم. ضمن اینکه اگر خدا بخواهد دوره دکتری را هم می خواهم بخوانم و تمام کنم.

در پایان اگر سخن خاصی دارید بفرمایید.

من چند روز پیش خواندم روزنامه نگاری در ایران مرده است. اجازه بدهید که این نظر را رد کنم. روزنامه نگاری نمرده است. هنوز هم هستند روزنامه نگاران بزرگی که اگر تنها نسیمی از آزادی بوزد در فضای رسانه ای کشور ما، می توانند کارهای شگفت انگیزی بکنند. اجازه بدهید بگویم که فضای روزنامه نگاری ما دارد زنده بگور می شود. این جسد نیست که دارد دفن می شود. این یک موجود زنده و پویا است و حرکت دارد اما متاسفانه به دلیل خفقانی که در جامعه وجود دارد، دارند زنده به گورش می کنند.

۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

20 سال حبس برای حسین درخشان به چه جرمی؟ طرفداری از احمدی نژاد یا توهین به رهبری؟

آزادی روزنامه نگاران زندانی - یک منبع آگاه در قوه قضائیه اعلام کرد: حکم دادگاه حسین درخشان، وبلاگ نویس ضدانقلاب امروز به وی ابلاغ شد.

این منبع آگاه در گفت وگو با خبرنگار مشرق با اعلام این خبر، گفت: «بنا بر این حکم که امروز از سوی شعبه 15 دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست قاضی صلواتی صادر شد، درخشان که در مهرماه 87 بازداشت شده است، به جرم همکاری با دولت های متخاصم، تبلیغ علیه نظام اسلامی، تبلیغ به نفع گروهک های ضد انقلاب، توهین به مقدسات و راه اندازی و مدیریت سایت های مبتذل و مستهجن، به 19.5 سال حبس تعزیری، پنج سال محرومیت از عضویت در احزاب و فعالیت در رسانه ها و بازگرداندن وجوه اخذشده به مبلغ 30هزار و 750 یورو، دوهزار و 900 دلار و 200 پوند انگلیس محکوم شد.»
به گفته این منبع، درخشان یا مهدوی وکیل وی می توانند به حکم صادره اعتراض کنند تا در دادگاه تجدید نظر مورد بررسی قرار گیرد.

احضار احمد جلالی فراهانی به دادسرای زندان اوین

ندای سبز آزادی: روز گذشته ماموران وزارت اطلاعات برای چندمین بار با مراجعه به منزل اقوام نزدیک احمد جلالی فراهانی خواستار حضور وی در دادسرای شعبه سوم زندان اوین شدند.
این روزنامه نگار در آخرین دفاع خود در شعبه سوم زندان اوین ضمن رد اتهام جاسوسی و اقدام علیه امنیت ملی، اعلام کرده بود تمامی اعترافاتش ساختگی و تحت شکنجه های فیزیکی و روحی و روانی بازجویانش بوده است.
احمد جلالی فراهانی در نیمه شب 18 بهمن ماه سال گذشته در پی یورش هشت مامور وزارت اطلاعات به منزلش دستگیر و به همراه چند خبرنگار دیگر روانه زندان اوین شد.
همچنین طی هفته گذشته کفیل احمد جلالی فراهانی به دادسرای اوین احضار و به دلیل غیبت وی با جریمه سنگین مالی از سوی بازپرس پرونده مکفلش روبرو شده بود.
احمد جلالی فراهانی دبیر سابق سرویس اجتماعی خبرگزاری مهر بود که سابقه همکاری با روزنامه های تهران امروز ( به عنوان دبیر سرویس اجتماعی )، روزنامه همشهری ( دبیر سرویس حوادث )، خبرگزاری سی اچ ان، روزنامه جام جم، روزنامه اعتماد، روزنامه اعتماد ملی، شرق و ... را در کارنامه کاری خود دارد

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

عکس متفاوت دیگری از حسین درخشان

تصویری دیگر از حسین درخشان. اینجا من ( سمت چپ حسین ) و بهرام پرتوی در کلاس چهارم دبیرستان خیره به آینده عکسی به یادگار انداخته ایم. آن روزها اگر به ما می گفتند ممکن است روزی دادستان تهران برای حسین، تقاضای اعدام کند، ما از خنده روده بر می شدیم. آن روزها حسین عاشق آوینی بود و حاتمی کیا و آقایش خامنه ای. آن روزها حسین نماز شبش ترک نمی شد. چطور شد که فردی که تمام عشقش شهادت در راه اسلام بود حالا در زندان اوین منتظر سرنوشت است؟ در میان زندانیان امروز چند نفر همچون حسین وجود دارند؟



۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

هفت نکته درباره نامه 67 روزنامه نگار تبعیدی به احمدی نژاد

1- با خواندن مطلب آقای عبد الطیف عبادی درباره نامه 67 روزنامه نگار تبعیدی به احمدی نژاد بی اختیار یاد نوشته های حسین شریعتمداری افتادم. این نوشته بیشتر از آنکه ژورنالیستی باشد، محتویات دادنامه های سعید مرتضوی را در قامت مدعی العموم می ماند که حکم اعدام روزنامه نگاری را از قاضی پرونده طلب می کند.

2- به نظر می رسد آنها که از امضای این نامه جا مانده اند بد جوری دچار سوءتفاهم شده اند و اصل نامه و سئوال پرسیدن از احمدی نژاد را که مدعی آزادی بیان در ایران است را فراموش کرده اند و غضنفر وار به مچ گیریهای کودکانه ای روی آورده اند که ای فغان فلانی روزنامه نگار نبود، چرا این بیانیه را امضا کرد؟

3- هیچ کدام از این به اصطلاح روزنامه نگارها بیانیه را امضا نکرده اند و به جای پاسخ به این سئوال که تو چرا امضا نکردی گیر دادن به اینکه چرا فلانی امضا کرده است؟

4- روزنامه کیهان نوشته پر از غلط املایی آقای عبادی را با نام بالاترین منتشر می کند تا مبادا چهره همکار فرنگ نشینش در داخل خراب شود و لو برود.

5- ای کاش نامه مذکور که خود من جزو امضا کنندگانش بودم پخته تر و با حوصله تر تهیه می شد.

6- حمایت برخی روزنامه نگاران مدعی جنبش سبز از نوشته عبادی قابل توجه است.

7- این بیرون چقدر مفتش کیهان صفت هست و من نمی دانستم.

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

عکسی متفاوت از حسین درخشان

عکسی از حسین درخشان دوست دوران دبیرستان و دانشگاهم که حالا با خطر اعدام مواجه است. آن روزها حسین عاشق خامنه ای بود و تمام افتخارش این بود که برای خامنه ای تبلیغ می کند. خودتان ببینید تیپ و لباسش عین بسیجی های امروزی است. چطور شد که حسین که عاشق سینه چاک خامنه ای بود حالا در زندان او زیر سایه حکم اعدام گرفتار شده است؟ چند نفر مثل حسین اینگونه بوده اند و حالا در زندان اوین گرفتارند؟ مقصر این تغییر موضع آیا حسین است؟ یا نظامی که دافعه اش بیشتر از جاذبه اش هست؟ نظامی که قادر نیست فرزندانش را قانع کند که نظام خوبی است. این عکس مربوط به سالهای 1371-1372 است و حسین آن زمان عشق کوه و کوهنوردی داشت. عکس ابتدای ورودی راهی است که به قله دماوند می رسد. چرا حسین به احمدی نژاد اعتماد کرد؟ چرا به ایران برگشت؟



نامه جمعی از روزنامه نگاران تبعیدی خطاب به محمود احمدی نژاد

جمعی از روزنامه نگاران تبعیدی که به علت بسته شدن روزنامه هایشان ، تهدید ، بازداشت و شکنجه مجبور به ترک وطن شده اند با نگارش نامه ای خطاب به محمود احمدی نژاد به دروغ پردازی های وی مبنی بر وجود آزادی در ایران اعتراض کرده و از وی خواستند تا برای اثبات حقانیت صحبت هایش به روزنامه نگاران ایرانی نیز فرصت پرسش از او را فراهم آورد. در بخشی از این نامه آمده است « پاسخ منفی شما به این نامه و یا بی پاسخ گذشتن شما از کنار پرسش های روزنامه نگاران ایرانی افکار عمومی دنیا را متوجه این سوال می سازد که چرا رییس دولت ایران از پاسخگویی به روزنامه نگاران کشور خود گریزان است و گفته شما را در باره وجود آزادی بیان در ایران با تردید روبرو می سازد » گفتنیست این نامه امشب به محمود احمدی نژاد در نیویورک تحویل داده می شود. متن کامل این نامه که در اختیار ندای سبز آزادی قرار گرفته است به شرح ذیل است :

جناب آقای محمود احمدی نژاد، رییس دولت جمهوری اسلامی ایران، با سلام، ما جمعی از خبرنگاران، عکاسان و روزنامه نگاران ایرانی هستیم که به دلیل بسته شدن روزنامه هایمان و فشارهای سیاسی از کشور مهاجرت کرده ایم. هیچ روزنامه ای در ایران نداریم اما پرسش های زیادی داریم که متاسفانه به هیچ کدام از آن پرسش ها در مصاحبه های مطبوعاتی تان با رسانه های غربی پاسخی نیافتیم
همکاران روزنامه نگارمان در داخل ایران نیز یا در زندان به سر می برند، یا با قید وثیقه آزاد هستند و یا به دلیل تهدیدها و تذکرهای نهادهای امنیتی در یک فضای نا امن رسانه ای ناگزیر شده اند که سکوت را به عنوان تنها راه چاره برگزینند. پس از انتخابات پر اما و اگر ایران بسیاری از شهروندان در اعتراض های مدنی به همراه روزنامه نگاران، دانشجویان و فعالان سیاسی بازداشت و جمعی دیگر نیز در راهپیمایی ها هدف گلوله قرار گرفتند و جان باختند. از آن هنگام شما چندین کنفرانس مطبوعاتی برگزار کرده اید که غالبا با حضور رسانه های هوادار دولت برگزار می شد و جای خالی بسیاری از روزنامه نگاران منتقد حاکمیت در این کنفرانس ها مشهود بود. در نتیجه روزنامه نگاران منتقد در کنفرانس های خبری شما فرصت پرسشگری نمی یابند.

از آنجا که شما در مصاحبه با خبرنگاران رسانه های غربی بارها تاکید کرده اید که در ایران آزادی بیان وجود دارد و هر کسی می تواند عقیده و نظر خود را بیان کند لذا با ارسال این نامه خواهان این هستیم که به احترام آنچه خود گفته اید، زمینه ای فراهم سازید تا ما روزنامه نگاران که بخشی از قربانیان محدودیت آزادی بیان در ایران و مهاجرانی رانده شده به خارج از ایران هستیم در یک کنفرانس خبری، پرسش های مان را مطرح کنیم. ما روزنامه نگارانی هستیم که تنها به دلیل پرسشگری از داشتن روزنامه در ایران محروم مانده ایم. حتی اگر برای توجیه مهاجرت ما شما نظر دیگری داشته باشید هیچ عقل سلیمی باور نمی کند که این تعداد از روزنامه نگاران یک کشور بدون اضطرار خاک و خانه و خانواده شان را رها کرده باشند تا به کشوری دیگر مهاجرت کند. پاسخ منفی شما به این نامه و یا بی پاسخ گذشتن شما از کنار پرسش های روزنامه نگاران ایرانی افکار عمومی دنیا را متوجه این سوال می سازد که چرا رییس دولت ایران از پاسخگویی به روزنامه نگاران کشور خود گریزان است و گفته شما را در باره وجود آزادی بیان در ایران با تردید روبرو می سازد.امضا کنندگان: شبنم آذر/ محمد اروند/ محمد ایزدی/ مرتضی اصلاحچی/ کیان امانی/سولماز ایکدر/ بیتا بختیاری/ بهداد بردبار/ نگین بهکام/ سپیده بهکام/ آرش بهمنی/ دلبر توکلی/ منصور تیفوری/ مهدی جامی/سعید جلالی فر/ احمد جلالی فراهانی/ رحمان جوانمردی/ وحید حبیب پناه /آیدین جهانبخش/ سیامک حیدری/ بابک داد/ فریبا داوودی مهاجر/علیرضا رضایی/ نیلوفر رستمی / سامان رسول پور/ امیر رشیدی/ اردوان روزبه/ لادن سلامی/ مسعود سفیری/ حسن سربخشیان/ فریبرز سروش/ لیلا سعادتی/ آیدا سعادت/ مسعود سفیری/ لادن سلامی/ کیانوش سنجری/ شکوفه شادابی/ محمد رضا شکوهی فرد/ سولماز شریف/ صادق شجاعی/ رضا شمس/ شهاب الدین شیخی/ فرح شیلندری/ آسو صالح/ باقر صمیمی/ حمیدرضا ظریفی نیا/ مسیح علینژاد/ بابک غفوری آذر/ فاطمه فناییان/ آیدا قجر/ مهرداد قاسمفر/ بهنام قلی پور/ کاوه قریشی/ مهرانگیز کار/ پریسا کاکایی/ رویا کریمی مجد/ نیک آهنگ کوثر/ مژگان مدرس علوم/ رویا ملکی/ لیلا ملک محمدی/ حسام میثاقی/ روزبه میر ابراهیمی/ ابراهیم نبوی/ شاهین نوربخش/ پروانه وحیدمنش/ رضا ولی زاده/ محمد رضا یزدان پناه

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

آرامش قبل از طوفان

این عکس را جف هاتسون از من گرفته است. خودم نامش را گذاشته ام آرامش قبل از طوفان



۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

زندانیان امروز چوب ناتوانی دستگاه قضا در اجرای عدالت را می خورند

ندای سبز آزادی / احمد جلالی فراهانی: در ایران هیچ کس از آزادی " سارا شرود " به اندازه دادستان تهران مغموم نیست. جعفری دولت آبادی هنوز از تکذیب خبر آزادی سارا شرود فارغ نشده بود که مقامات عالی کودتا او را وادار به پس گرفتن حرفش کردند تا دادستان تهران دریابد که خوی استبدادی محمود احمدی نژاد تنها محدود به مخالفانش و منتقدانش نمی شود. در واقع ماجرای آزادی " سارا شرود " نمایش کاملی از دیکتاتور منشی محمود احمدی نژاد و همراهانش بود. نمایشی که برای چندمین بار، پرده از اختلافات عمیق موجود میان هیئت حاکمه ایران برمی داشت. اختلافاتی که اینک از پس صحنه قدرت برون افتاده اند و آشکارا در برابر چشمان از حیرت گرد شده تحلیل گران سیاسی ایران به نمایش عمومی گذاشته می شوند
.
آمریکایی بودن خوب است
این روزها در جمهوری اسلامی آمریکایی بودن امر مقبولی است. گرچه از در و دیوار شهرهای ایران مرگ است که بر سر آمریکا می بارد، اما برقرای رابطه با آمریکا اصلی ترین محل منازعه قدرت در این کشور است. نمونه آخر این قبیل منازعات ماجرای پر فراز و فرود آزادی " سارا شرود " است. این شهروند 32 ساله آمریکایی باید درست همزمان با تهیه مقدمات پنجمین سفر محمود احمدی نژاد به نیویورک از زندان آزاد شود و برای رئیس دولت ایران هم اصلاً مهم نیست که این آزادی به قیمت نابودی خرده اعتبار باقی مانده برای دستگاه قضایی جمهوری اسلامی در نزد افکار عمومی تمام شود. او باید آزاد شود چون احمدی نژاد می خواهد برود آمریکا. و چه سوژه تبلیغاتی بهتر از این که " شرود " در نخستین گفتگوی پس از آزادی اش در عمان به خبرنگاران بگوید: " مایلم از تمام مردم و دولتهایی که برای آزادی من تلاش کردند، به ویژه آقای احمدی نژاد، مقامات ایرانی و رهبران مذهبی بابت این اقدام بشردوستانه سپاسگزاری کنم. "
گرچه مشاوران احمدی نژاد موفق به تامین همه وجوه تبلیغاتی آزادی " سارا شرود " نشدند و آزادی وی به تنهایی کفایت کننده همه نیازهای تبلیغاتی ضروری برای سفر یک رئیس جمهور نامشروع به ینگه دنیا نیست، اما همین قدر که کاخ سفید به استقبال این اقدام دولت کودتا رفته است، می تواند دست کم افکار عمومی آمریکا را برای مدتی نسبت به محمود احمدی نژاد منعطف کند.
این همه در شرایطی اتفاق می افتد که کودتاچیان هیچ ابایی از نارضایتی افکار عمومی در کشور خود ندارند و برایشان مهم نیست که مردم از خود بپرسند " مگر خون این شهروند آمریکایی متهم به جاسوسی از دیگر زندانیان سیاسی رنگین تر است که احمدی نژاد این همه بر آزادی اش اصرار داشته است؟ و اساساً اگر جرم این زن جاسوسی است چرا باید به همین راحتی و بدون برگزاری حتی یک دادگاه آزاد شود؟ چرا باید اصلاً خبر آزادی او را خبرنگاران از وزارت ارشاد بشنوند؟
 "
زندانی با زندانی فرق دارد
" سارا شرود " درست در همان زندانی محبوس بود که صدها تن از مخالفان نتایج انتخابات ریاست جمهوری به همراه دهها تن از سرشناسترین چهره های انقلابی که نقشی اساسی در شکل گیری و تثبیت جمهوری اسلامی داشته اند، آن را تجربه کرده اند و هنوز که هنوز است تعداد کثیری از چهره های سرشناس انقلاب منتقد دولت با اتهام واحد اقدام علیه امنیت ملی مجبور به گذراندن دوران حبس خود در یکی از مخوفترین زندانهای خاورمیانه هستند. جرم مشترک همه آنها از نظر دستگاههای امنیتی و نظامی طراحی و توطئه علیه نظام و شخص رهبری است. همه آنها به این جرم دستگیر شده اند که قصد داشته اند با همراهی و همکاری " دشمن " یا همان آمریکای خودمان نظام را ساقط کنند. با این همه " سارا شرود " که خود آمریکایی است و اتهامش جاسوسی، با وجود مخالفت صریح و آشکار دادستان تهران و اظهارات رسمی مقامات قضایی مبنی بر مجرم بودنش آزاد می شود و دیگر زندانیان سیاسی که اتهامشان هنوز اثبات هم نشده همچنان پشت میله های زندان باقی می مانند. آنهم در شرایطی که خانواده اش رسماً اعلام می کنند که قادر به تامین وثیقه 500 میلیون تومانی اش نیستند. قیاس کنید این موضوع را با ماجرای باقی ماندن تعداد کثیری از زندانیان سیاسی که به رغم دستور مستقیم دادستان تهران مبنی بر آزادیشان هنوز در زندانند و یا آن دسته از زندانیانی که چون خانواده هایشان قادر به تامین وثیقه نیستند مجبورند همچنان پشت درهای زندان بمانند. در چنین شرایطی آیا می توان مدعی شد که قوه قضائیه در ایران مستقل مانده است؟ آیا می توان از این به بعد اعتباری برای حرفها و سخنان جعفری دولت آبادی و سایر دست اندرکاران نظام قضایی ایران متصور بود؟
سئوال اصلی اینجاست که چطور می شود که نظام قضایی ایران بر مجرم بودن " سارا شورد " این همه تاکید داشته باشد و او را یکسال تمام به اتهام جاسوسی زندانی کند و ناگهان خبر آزادی آن را وزارت ارشاد اعلام کند و بعد هم که خبر آزادی اش با تکذیب دادستان تهران مواجه می شود، به راحتی از زندان آزاد می شود و حتی اعلام ناتوانی خانواده اش در تامین وثیقه اش هم مانع از آن نمی شود که او سوار بر هواپیمای اختصاصی راهی عمان نشود؟ آیا استقلال دستگاه قضایی محلی از اعراب دارد. یادمان نرود که " سارا شرود " و دو آمریکایی دیگر در همان زندانی بسر می بردند که شاکیان زندانی متشاکیانشان بوده اند
!
زور کی بیشتر است؟
بسیاری از تحلیلگران سیاسی شباهتهای بسیاری برای ماجرای دستگیری و آزادی " سارا شورد " و " 14 ملوان انگلیسی " قائل هستند. از نظر آنها مرور وجوه مشترک این دو حادثه ثابت می کند که جمهوری اسلامی اساساً تا زمانی زورش، زور است که حریفش کم زور باشد و زمانی که با حریفی روبرو می شود که سنبه اش پر زور تر است به راحتی میدان را خالی می کند و " جا می زند! " در چنین شرایطی پیش بینی قریب الوقوع بودن آزادی دو آمریکایی دیگر دور از ذهن نیست و این وسط آنکه سرش بی کلاه می ماند مردم ایران هستند که بیش از یکسال انواع و اقسام " رجزخوانی " های دولت مردان و فشارهای بین المللی پیدا و پنهان ناشی از دستگیری این سه آمریکایی را تحمل کردند و این وسط کسی از دولتمردانشان هم نبود که به این سئوال آنان که " پس آن همه داد و قالی که برای دستگیری این سه نفر خرج کردید کجا رفت؟ " پاسخ دهد.
" سارا شورد " خاطرات فراوانی از زندان اوین دارد که برای خانواده اش تعریف کند و خانواده اش در شرایطی حضور دوباره او را جشن می گیرند که بسیاری از خانواده های زندانیان سیاسی در ایران همچنان چشم به راه عزیزان خود هستند. خانواده هایی که برای شکل گیری و تثبیت نظام جمهوری اسلامی شهید و جانباز هم داده اند. زندانهای ایران این روزها پر است از زندانیانی که برخی از آنها عمر خودشان را برای جمهوری اسلامی گذاشته اند. زندانیانی که شاید اگر آمریکایی بودند خیلی زودتر از اینها از زندان آزاد می شدند. زندانهای ایران این روزها پر است از زندانیانی که جرمشان نه جاسوسی که روزنامه نگاری است. زندانیانی که تنها جرمشان این است که نمی توانند باور کنند احمدی نژاد رئیس جمهور واقعی مردم ایران است. زندانهای ایران این روزها پر است از زندانیانی که چوب ناتوانی دستگاه قضا در اجرای عدالت را می خورند