دارم گریه می کنم. برای امیرحسین فتوحی که تمام شبهای سنگین سلول 347 بند 240 زندان اوینم را با او به صبح رساندم. او که زیاد می دانست و این تنها جرمش بود. او که اعتقاداتم را قبول نداشت و منتقد سرختشان بود و با این همه به اعتقاداتم احترام می گذاشت. او که صدای خوبی داشت و برایمان در آن وحشت سرای ناکجاآباد اشعار سپهری را می خواند. دارم برای امیرحسین فتوحی گریه می کنم. درست مثل همان زمانهایی که آش و لاش از بازجویی های طاقت فرسای بازجویان بی دین و ایمانم باز می گشتم و او آغوش پهنش را باز می کرد تا چون کودکی کتک خورده گریه کنم و آنقدر جک و لطیفه و دری وری می گفت تا بخندم و آرام بگیرم.
دارم برای تو گریه می کنم امیرحسین. تو که قرصهایت را نجویده به من می دادی تا دردهای شکنجه ام آرام بگیرد. تو که همان شب آزادی ات به خانه من رفته بودی تا همسر و فرزندم را دلداری بدهی. تو که قرارمان را در بند 240 فراموش نکردی و از رستوران " لمزی " برای زهرا پیتزا خریدی. مرا ببخش مرد که دستانم ناتوان است از نوشتن برای تو. برای تو همه همبندانم. مهدی، مسلم، دکتر، سجاد و هوتن و میر اصغر که شبی آمد و با سپیده دم رفت.
مرا ببخش که جز گریه کاری از من ساخته نیست. وقتی می شنوم چهار سال دیگر باید در محبس ظلم بمانی. تو که پیگیر آزادی تک تک زندانیها بودی. تو که از لحظه آزادی ات خانواده ام را تنها نگذاشتی. مرا ببخش!
دارم برای تو گریه می کنم امیرحسین. تو که قرصهایت را نجویده به من می دادی تا دردهای شکنجه ام آرام بگیرد. تو که همان شب آزادی ات به خانه من رفته بودی تا همسر و فرزندم را دلداری بدهی. تو که قرارمان را در بند 240 فراموش نکردی و از رستوران " لمزی " برای زهرا پیتزا خریدی. مرا ببخش مرد که دستانم ناتوان است از نوشتن برای تو. برای تو همه همبندانم. مهدی، مسلم، دکتر، سجاد و هوتن و میر اصغر که شبی آمد و با سپیده دم رفت.
مرا ببخش که جز گریه کاری از من ساخته نیست. وقتی می شنوم چهار سال دیگر باید در محبس ظلم بمانی. تو که پیگیر آزادی تک تک زندانیها بودی. تو که از لحظه آزادی ات خانواده ام را تنها نگذاشتی. مرا ببخش!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر