۱۳۹۲ مرداد ۱۱, جمعه

منطقِ بنفشِ «خفه شو» و یا تاکتیک مبارزاتی هواداران اصلاح طلب روحانی

منطق «خفه شو» این روزها در فضای مجازی که به بستر اصلی گفتمان ایرانیان با یکدیگر در سرتاسر جهان تبدیل شده است، کاربرد فراوانی پیدا کرده است. البته ما ایرانی ها قرنهاست که با منطق «خفه شو» زیست می کنیم. شاید هم هزاره ها!
در واقع بسیاری از ما ایرانی ها با این منطق به دنیا می آییم و با این منطق رشد و نمو و زاد و ولد می کنیم و بسیاری از ما با همین منطق «خفه شو» می میریم. تقریباً تمام آنها که در طول این قرنها بخاطر داشتن نظری متفاوت با این نظر به نحوی از انحاء کشته شده اند، با همین منطق به قتل رسیده اند. تمام آنها که به خاطر داشتن نظری متفاوت با نظر حاکم به زندان افتادند و یا در همان وطن خانه نشین شدند و یا روانه غربت و تبعید خود خواسته در مواجهه با همین منطق به مصیبت دچار شده اند.
منطق «خفه شو» صغری و کبرای ساده ای دارد. می گوید: «یا مثل من فکر و یا خفه شو!» حالا حکایت این روزهای حامیان حسن روحانی همین منطق است و با هر کسی که حرفی، سخنی در مقابل و مواجهه با جناب ایشان و کابینه و یاران و سابقه ایشان بزند، مدعیان اصلاح طلبی و تمام کسانی که از حول حلیم ِسعید جلیلی و محمدباقر قالیباف به دیگِ روحانی افتاده اند از این منطق پیروی می کنند.
این روزها کسی حق ندارد درباره مدرک روحانی حرف بزند و سخنی بگوید وگرنه به کج سلیقگی و عامل وزارت اطلاعات بودن متهم و قربانی همان منطق «خفه شو» می شود.
کسی از کسان ما حق ندارد درباره کابینه ایشان سخن بگوید و همه گی جملگی باید خفه شویم چون احیاناً حالیمان نیست که «برای رسیدن به آزادی واقعی باید صبور باشیم» و «راه درازی» در پیش داریم.
بروید سری به فیس بوک بزنید! ببینید چگونه هواداران جناب روحانی که در دقیقه نود ناگهان یادشان افتاد که باید به ایشان رای بدهند، همه را دعوت به سکوت می کنند و می نویسند «آنها که به روحانی ایراد می گیرند کاری جز غر زدن بلد نیستند و بهتر است خفه شوند و خدا را شکر کنند که قالیباف رئیس جمهور نشده است و یا سعید جلیلی و » قص علی هذی!
این علما فراموش کرده اند که خودشان را در عالم رسانه سردمدار آزادی و آزادگی و دموکراسی برای همه ایرانی ها معرفی کرده اند و اساساً بخش اعظمی از آنها این روزها در ممالک فرنگ حق پناهندگی می گیرند و یا در لیست خروج از ترکیه و یو ان قرار دارند به این دلیل که برای حفظ جانشان که به خاطر آزادی و آزادگی شان!!! در خطر بوده است، از ایران گریخته اند و در پاسخ به این سئوال که چرا ایران نماندید، نوشته اند و گفته اند که در آنجا آزادی بیان نیست و ما قربانیان رواج و بسط آزادی بیان در ایران بوده و هستیم و ...
برادر من! خواهر من! جنبه شنیدن نظر مخالف را نداری دم از آزادی بیان و دموکراسی نزن. نمی توانی ببینی کسی خلاف نظر تو می اندیشد، در رسانه های فارسی زبان خارج از کشور خودت را مدافع آزادی بیان و اندیشه جا نزن! به تو چه که کسی در فیس بوک یا وبلاگ و یا زندگی خصوصی اش چگونه می اندیشد و چه نظری دارد؟ شما اگر ادعای آزادی بیان و هواداری از آن را نداشته باشی کسی نخواهد گفت و یا حتی نخواهد نوشت که شما دچار عارضه لالی هستی!
این چه منطقی است که یک عده به اصطلاح روزنامه نگار!!! که تا دیروز اصلاْ معلوم نبود کجا بودند و در کدام رسانه و با کدام سابقه قلم می زده اند، تا کسی می خواهد علیه روحانی و دار و دسته هاشمی و اصلاح طلبان بنویسد، دادشان به آسمان می رود که «خفه شو!» و در این راه از توهین و تحقیر و تمسخر منتقدان و منقدان کوتاهی نمی کنند؟ استدلالهای دم دستی و باسمه ای این جماعت هم که آنقدر آبکی و بی مسمی است که نوشتن درباره اش اتلاف وقت است.
برادر من! خواهر من! یا شما هوادار آزادی بیان هستی یا نیستی. اگر هستی که این منطق «خفه شو» ات را کجای آن سابق مشعشع و پر آزادی خواه تان بگذاریم؟
یا شاید زبانم لال شما هم همچون برادر حسین و خلف بزرگش سعید امامی و حضرتشان آقا! دموکراسی و آزادی بیان را تنها در همان حد و حدودی می شناسی که در خدمت تان باشد و منافع تان را تامین نماید؟
البته بنده به خوبی می دانم که از لحظه پس از انتشار این پست سیل ناسزاها و «خفه شو» ها بر وبلاگم باریدن خواهد گرفت اما راه همین است و چاره همین جا که از همین امروز کار خودم را در نقد دولت بنفش روحانی آغاز می کنم تا رفقا و دشمنان مان بدانند که آزادی بیان و دموکراسی من بمیرم و تو بمیری بر دار نیست. این ما و این دولت بنفش آقای روحانی! بسم الله!

۱۳۹۲ مرداد ۱, سه‌شنبه

مردن در غربتی که نامش آدمیزاده است



نقطه سقوط کجاست؟ لحظه فرو پاشیدن. لحظه مردن. مرده شدن. در غربتی که نامش آدمیزاده است. نامش زندگی است. نامش خوشبختی است و در امید بدست آوردنش مردن.نقطه سقوط آدمیزاده است که مردن را به ماندن ترجیح می دهد. در برهوتی که نامش درماندگی است. آوارگی است. ما در حسرت خوشبختی می میریم. در سرزمینهای سرد و تاریک و یا حتی در جزیره ای دور افتاده که انتهای جهان است برای ما. ما در اسارتگاههای انسانی می میریم. در کمپهای پناهندگی. در قایقهایی که هر روز گرفتار خشم دریا می شوند. در میان امواجی که بوی حسرت می دهند . ما در انتهای دنیا می میریم. در مرگ ما اما هیچ کس مقصر نیست. نه جهانی که ما را نمی خواهد. نه زمینی که حوصله رسیدنمان را ندارد و نه حتی مرگ. که هر روز به صورتمان پنجه می کشد. مرگ اما ما را به خشم می آورد. عصبیتی ممتد که حاصلش جزیره ای استبه نام سرگردانی. من دیده ام آدمهایی را که درست در بطن زندگی می میرند. پناهجوهایی که رگشان را می زنند تا مگر خلاصی یابند از مرگی که نامش انتظار است و ناتوانی. من بارها دیده ام پناهجویانی که می خواهند بمیرند و مرگشان را با تغییر دین و آئین شان رقم زده اند. مسلمانانی که مسیحی می شوند. دیده ام اشکهای انسان ایرانی را که برای خوشبخت شدن بیهوده می میرد. در کمپهایی که تو حتی نمی دانی کجا هستند؟ دیده ام زنان و مردانی که برای خوشبخت شدن با قرصهای آرام بخش می میرند. آنها می میرند تا مگر خوشبخت شوند. در تنهایی و سکوت. در مرگی که حاصلش ویرانی است. برای تو. برای من. برای همه ابنای بشری. مردن ما دردناک است. دردناک. ما می میریم چون ماندنمان دردناکتر از مردنمان است. دست کم اینگونه فکر می کنیم. همه آن ایرانیانی که در اردوگاه پناهندگی دست به شورش زده اند پیش از آنکه بدانند مرده اند. درست مثل آن ۹ نفر انسان ایرانی که در میانه دریای خشمگین برای رسیدن بع استرالیا از اندونزی به آب زده بودند. که اینگونه مردنها اگر خبری هم بشود فایده اش تنها خشمگین تر شدن میزبانان است نه مهاجران. من اما می خواهم با تو از مرگ سهراب بگویم و سهرابهایی که در حال مردنند. سهرابی که در یکی از اردوگاههای پناهندگی دانمارک مرد. ساکت و بی صدا. آنقدر بی صدا که هیچ کس نفهمید . حتی هم اتاقیانش. حتی دوستان و آشنایانش. دردناکتر از مرگ او اما سفارت ایران بود در دانمارک که راضی به پس فرستاده شدن جنازه سهراب نبود. حرفشان این بود که این جنازه، جنازه مرتدی است که از دین خارج شده است و مسیحیت را به اسلام ترجیح داده است. درد من همه این بود که آنها درد را نمی دیدند و یا دانسته خود را به ندیدن می زدند. آنها نمی دانستند که سهراب مخفیانه در خلوتش نماز می خواند تا مگر پرونده پناهندگی اش گشوده شود و زندگی دوباره به او لبخندی بزند. آنها از راز و نیازهای مخفیانه سهراب برای رهایی از مصیبتی که گرفتارش شده بود بی خبر بودند. راز و نیازهایی که همه به آداب مسلمانی برگزار می شد.و این پایان زندگی است. سهراب پیشتر و زودتر از همه ما مرده بود. ما که به هنگام تشییع پیکرش بر پیکره هواپیما زیر شلاق سوزان سرما می مردیم. من و دوستان و خانواده اش. آنها با خود جنازه ای را به سوغات می بردند که نامش سهراب بود. فرزندی که در بیست و چند سالگی زندگی اش به پایان رسیده بود. مرده بود. درست مثل خود آنها که نمی دانستند چگونه مرده اند. مرگ آنها اما درست همان لحظه ای اتفاق افتاد که سهراب بی خداحافظی کوله پشتی اش را برداشته بود. مرگ آنها زمانی اتفاق می افتاد که سهراب در کلیسایی دور دست در سرزمین وایکینگها غسل تعمید را به جا می آورد. سهراب نه تو، نه من که سرنوشت همه ماست. ما که دولتمردانمان راه و رسم زندگی و زیستن را نمی دانند. ما که سراسر تقویم مان مملو از روزهای مردن است. ما که معنای زیستن را نمی دانیم. نیاموخته ایم که بدانیم. ما که آموخته ایم حیات دوباره تنها با عبور از دالان مرگ بدست می آید. من و تو سالهاست که مرده ایم و مرگ مان را مردان وز نانی رقم زده اند که نامشان دولت است و سیما و شمایلشان اسلامی. من و تو سالهاست که مرده ایم!

۱۳۹۲ تیر ۲۷, پنجشنبه

آنان از تو نخواهند نوشت فریبا!


هیچ کس از تو نمی نویسد فریبا! چرا بنویسند؟ مگر تو رفیقشان بوده ای؟ ادعای روزنامه نگاری و آزادی اندیشه و برخورد برابر با خبر دستگیری روزنامه نگاران؟ چه حرف خنده داری؟ نوشتن از تو منفعت می خواهد برای آنها که ندارد. جرات می خواهد که ندارند. حالا همگی در تفریحات اینور آبی هستند فریبا. چه اهمیتی دارد که تو دچار حمله های عصبی شده ای! آنها اصلاْ نمی دانند حمله عصبی یعنی چی؟ آنها با فی فی و مامی و آقای شوهر و خانوم همسر در حال عیش و نوش تعطیلات جولایند فریبا! فریبای لعنتی! می بینی چقدر تنهایی؟ تو که می خواستی روزنامه نگار مستقل بمانی و زیر بلیط هیچ بنی بشری نروی. دیدی؟ دیدی فایده ندارد؟ آنها از تو نخواهند نوشت چون نه رفیقشان هستی، نه رفیقشان بودی و نه مثل آنها آویزان این و آن. آنها نه تنها از تو نخواهند نوشت که من را هم از نوشتن از تو منع می کنند! چنین روزنامه نگاران شجاعی داریم ما فریبا! 



فریبای لعنتی! بیا بیرون از اون سلول عوضی! بیا دوباره با هم سر تلفن دعوا کنیم! بیا با هم بخندیم و این و اونو دست بیاندازیم فریبا! این جماعت که نه معرفت دارند و نه مرام و نه به معنای واقعی می فهمند اصلن معنی روزنامه نگاری چی هست؟ من هم که رسانه ندارم. دستهایم به همین وبلاگ لعنتی بند است. تو کاری کن لااقل فریبا!

۱۳۹۲ خرداد ۲۵, شنبه

حسن روحانی با ۶۲ درصد آراء رئیس جمهور ایران شد

یاسر و فاطمه هاشمی، رای 62 درصدی حسن روحانی را تایید کرده اند. این در حالی است که میثم زمان آبادی مشاور محمد باقر قالیباف در صفحه فیس بوکش از طوفان روحانی خبر داده است. 
در عین حال یکی از حامیان سر سخت سعید جلیلی در وبلاگش خبر پیروزی حسن روحانی را به عنوان پیروزی بزرگ هاشمی رفسنجانی تائید کرده است. از سوی دیگر  زهرا اشراقی نوه آیت الله خمینی در فیس بوک خود نوشته است اخبار موثق ولی غیر رسمی : برنده قطعی انتخابات در دور اول آقای روحانی
اینجا لینک صفحه فیس بوک میثم زمان ابادی را می گذارم:
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=10151492059391295&set=a.71297501294.78221.518186294&type=1&theater
اینم آدرس وبلاگ حامی سر سخت سعید جلیلی:
http://www.ghadiany.ir/?p=19524
پیروز باشی ایران! سربلند باشید مردم!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۵, چهارشنبه

سردار شهردار! شرف که نداری، شعور داشته باش


درباره اظهارات اخیر قالیباف در خصوص میرحسین موسوی چند نکته را برای ثبت در تاریخ می نویسم:
۱- صبح روز ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ مهدی محمدی برادر رئیس دفتر پرویز اسماعیلی، رئیس آن زمان خبرگزاری مهر و سخنگوی ستاد انتخاباتی آقای قالیباف، که واسط سایت سماء (متعلق به شهرداری تهران) با رئیس روابط عمومی شهرداری تهران بود به من زنگ زد و گفت به پرویز اسماعیلی بگویم که آقای قالیباف به میرحسین موسوی رای داده است.
۲- آقای پرویز اسماعیلی که برادرش محسن اسماعیلی از اعضای حقوقدان شورای نگهبان است را هنگام رای دادن خودم همراهی کردم و با چشمان خودم دیدم که به میرحسین موسوی رای داد و در مقابل سئوال یکی از دبیران خبرگزاری مهر که از او پرسید «آقا چی میشه؟» گفت: اگر تقلب نشه حتمن مهندس موسوی، رئیس جمهور می شه. اما اخوی تو شورای نگهبان معتقده که احتمال تقلب خیلی بالاست.
۳- آقای پرویز اسماعیلی که مثل آقای قالیباف خیلی به جبهه رفتنتان می نازید و حرفهای روشنفکرانه تان در جلسه اول آشنایی با هر بنده خدای از همه جا بی خبری او را شیفته شما می کند، خوب است که اگر خیلی مسلمان هستید و مال و مقام و حب دنیا کورتان نکرده، به این سردار شهردار بگوئید اگر شرف نداری، که نداری! دستکم کمی شعور داشته باش!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۷, شنبه

محمود احمدی نژاد در صورت رد صلاحیت مشایی ماجرای ۸ میلیون رای ساختگی در انتخابات ۱۳۸۸ را بر ملا خواهد کرد

سایت بازتاب امروز خبری را منتشر کرد که عمرش در این سایت کمتر از ۵۰ دقیقه بود. مضمون خبر این بود: محمود احمدی نژاد در صورت عدم تائید صلاحیت اسفندیار رحیم مشایی نواری را منتشر خواهد کرد که مربوط به انتخابات سال ۱۳۸۸ است.
بر اساس ادعای سایت بازتاب امروز این نوار متن مکالمه محمود احمدی نژاد با مقامات عالی نظام است که از او می خواهند بجای اعلام رقم ۲۴ میلیون رایی که ساخته و پرداخته حاکمیت است، رقم واقعی آرای خود را که ۱۶ میلیون رای بیشتر نبوده اعلام کنند. امری که به ادعای سایت بازتاب امروز مورد مخالفت مقامات عالی تر قرار می گیرد.
متن و عکس حذف شده این سایت را بدون کم و کاست در اینجا بخوانید:



وبسایت «بازتاب امروز» در ساعت ۱۸:۱۸ دقیقه امروز، شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۲، خبر و تحلیلی را با تیتر و طرح پرسش «نوار ۸ میلیونی، بگم بگم احمدی نژاد پس از رد صلاحیت مشایی است؟» به نقل از «گروهی از فعالان اقتصادی مرتبط با مشایی»، منتشر کرد، اما پس از پنجاه دقیقه، خبر از دسترس خارج گردید!

متن کامل خبر و تحلیل «بازتاب» بدون هرگونه تغییری، به این صورت است: «شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۱۸:۱۸؛ نوار ۸ میلیونی، بگم بگم احمدی نژاد پس از رد صلاحیت مشایی است؟ در حالی که تنها ده روز تا آغاز ثبت نام کاندیداهای ریاست جمهوری باقی مانده است، گمانه زنی درباره واکنش احمدی نژاد به رد صلاحیت مشایی به اوج رسیده است. در میان برخی اخبار غیررسمی، از وجود یک نوار در دستان احمدی نژاد درمورد انتخابات ۱۳۸۸ سخن گفته می شود.

به گزارش خبرنگار «بازتاب»، محمود احمدی نژاد در حالی مرتب از افشاگری و بگم بگم دم می زند و از بالازدن پرده ها سخن می گوید که به نظر نمی رسد افشاگری های گذشته وی که تا حد متهم کردن خانواده روسای قوای مقننه و قضائیه و رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام به مفاسد مالی، در شرایط سخت انتخابات برای او موثر باشد و باید وی از چنته اش برگهای دیگری را رو کند؛ افشاگری هایی که سطح بالاتری نسبت به موارد گذشته داشته باشند.

در این میان برخی اخبارغیررسمی از آنچه که احمدی نژاد قصد دارد در آخرین دور افشاگریهایش به آنها اشاره کند، به موضوع انتخابات ۱۳۸۸ اشاره دارد. بنابر روایت گروهی از فعالان اقتصادی مرتبط با مشایی، برگ برنده احمدی نژاد نواری از مکالمات وی در بامداد ۲۳ خرداد است. براساس این خبر غیررسمی، در این مکالمات از طرف برخی مسئولان به احمدی نژاد گزارش داده می شود که رای واقعی وی ۱۶میلیون است، اما برای اینکه شائبه تقلب پیش نیاید و اختلاف آرا زیاد به نظر برسد، قرار است ۲۴ میلیون رای اعلام شود. اما محمود احمدی نژاد به آن مسئولان تاکید می کند همان رای واقعی وی که ۱۶میلیون است، اعلام شود و رای غیرواقعی اعلام نشود. ادامه نوار مربوط به تماس احمدی نژاد با مسئولان مختلف کشور است که درآن از آنها خواسته شده، از اعلام رای غیرواقعی خودداری شده وهمان رای ۱۶میلیونی اعلام شود.

در مورد صحت خبر نوار مذکور، سه گزینه مختلف ممکن است: حالت نخست: نوار مذکور اصالت نداشته و برای جنگ روانی علیه شورای نگهبان و سایر دستگاه های نظام به آن دامن زده می شود. حالت دوم: نوار مذکور وجود داشته، اما موضوع واقعیت انتخابات ۱۳۸۸، فراتر از آن است و احمدی نژاد قصد دارد با بحث ۱۶میلیون هم شورای نگهبان و نظام را متهم به تقلب کند و هم جایگاه خود را به عنوان منتخب واقعی مردم حفظ کند والقا نماید وی واقعا در انتخابات ۱۳۸۸ در صندوقها بیشترین رای را داشته است. حالت سوم:این نوار کاملا واقعیت دارد . اگرچه تیم احمدی نژاد ممکن است از این موضوع دامن زدن به حالت سوم را دنبال کند، اما به نظر می رسد حالت اول و دوم نزدیکتر به واقعیت باشد. به ویژه آن که موضوع وجود ۸ میلیون رای بدون صاحب پیش از این توسط علیرضا زاکانی، یکی از کاندیداهای فعلی به نقل از محسن رضایی مطرح شده است و نشان می دهد این مساله یکی از شایعات اصلی پشت صحنه انتخابات ۱۳۸۸ بوده است.

زاکانی در جلسه ای درآبان ماه ۱۳۸۸ در دانشگاه امام صادق که رسانه ای نیز شد گفته بود: هاشمی در یکی از این دیدارها به ما گفت که رضایی به من گفته، رای درست در این انتخابات ۳۲ میلیون است و ۸ میلیون دیگر ساختگی است، روز بعد که ما نزد رضایی رفتیم، ابتدا وی اعلام کرد که گله هایی از بنده دارد که پیش از انتخابات گفته بودم هاشمی رضایی را وارد انتخابات کرده است. زاکانی افزود: من در آن جلسه به رضایی گفتم که اکنون زمان این بحث ها نیست و ضمنا سوال کردم آیا شما بحث ۳۲ میلیونی را به هاشمی گفته ای، چگونه است؟ البته رضایی ابتدا این موضوع را رد کرد، ولی بعد در استدلال هایی که ارائه می کرد چنین برداشت کردیم که این موضوع را گفته است.

وی این طور استدلال می کرد که تا ساعت ۵ بعداز ظهر تنها ۱۷ میلیون تعرفه مصرف شده و امکان ندارد که بعد از این ساعت ۲۱ میلیون تعرفه مصرف شده باشد.» لینک خبر که اکنون حذف شده است و در صفحه با پیام «موردی یافت نشد!» روبرو می شوید.



۱۳۹۱ بهمن ۱۶, دوشنبه

سعید مرتضوی، ذوالفقار ولایت بازداشت شد!

سعید مرتضوی، جلاد مطبوعات، کسی که سالها باعث زندانی شدن دهها روزنامه نگار شده بود و از او به عنوان ذوالفقار ولایت یاد می شد، قاتل زهرا کاظمی، خبرنگار ایرانی کانادایی، بازداشت شد. این خبر حقیقت محضی را به نمایش می گذارد که چیزی جز بی رحمی و شقاوت سید علی خامنه ای نیست. او هر کسی را که دیگر برایش مصرفی نداشته باشد، حتی وفادارترین یارانش را به راحتی آب خوردن و چون دستمالی کاغذی پس از انقضای تاریخ مصرفشان به زباله دان تاریخ می اندازد. باشد تا روزی که نوبت خودش شود!

۱۳۹۱ بهمن ۹, دوشنبه

دستگیری ات مبارک صبای عزیز!


 حالا نوبت تو شد صبا که سگان ولایت دستگیرت کنند و برای دستگیری تو نه یک نفر و دو نفر که هشت نفر را گسیل کرده اند تا تو را دستگیر کنند و برای دستگیری ات در ساعت هشت شب به خانه ات بریزند. این بار نوبت تو شد صبای عزیز که ما را بر حذر می داشتی از در افتادن با این سگان. که به خانه ات بریزند و وقتی از آنها حکم دستگیری ات را خواسته باشی هار شوند و درب منزلت را بشکنند و با بدترین برخوردها که شایسته خودشان و کسانشان است تو را دستگیر کنند.
این بار نوبت تو شد که هست و نیستت را ثبت و ضبط کنند و با خود ببرند. که تو روزنامه نگاری و در مملکت سلطان خامنه ای چه جرمی بالاتر از این!



حالا تو را برده اند. درست مثل یازده نفر دیگری که این روزها دستگیر شده اند. درست مثل همه ما که به جرم روزنامه نگار بودن دستگیر شدیم و به زندان افتادیم. 
حالا نوبت توست که ماجرای دستگیری ات نمایش دیگری باشد از حقارت سلطانی که نامش خامنه ای است و دستگاه سلطنتی که رو به انقراض است و نشان انقراضش یکی هم همین دستگیری توست! تویی که ما را همیشه به صبر دعوت می کردی و اعتدال! 
دستگیری ات مبارک صبا که تو هم به تاریخ مطبوعات این کشور سلطنت زده و رنجور از استبداد پیوستی!
دستگیری ات مبارک!

۱۳۹۱ دی ۲۴, یکشنبه

مرگ مشکوک یک دانشجوی رشته کارگردانی در تهران

هنوز نمی توان این خبر را تائید یا رد کرد اما اگر آنچه این روزها درباره کرامت الله زارعیان و مرگ مشکوک او در فیس بوک و دیگر شبکه های اجتماعی منتشر می شود حقیقت داشته باشد باید به حال ملتی که این همه جنایت را می بیند و خاموش است و در برابر این همه بی رحمی و شقاوت حکومتی که خودش را منتسب به دین و اسلام می کند،  گریست! و اما خبر:

کرامت الله زارعیان، دانشجوی سال آخر رشته کارگردانی دانشگاه تهران، اهل جهرم استان فارس یکی از فعالان جنبش سبز بود که بعد از تظاهرات علیه تقلب در انتخابات سال 1388، سه بار توسط اداره اطلاعات شهر جهرم بازداشت می شود. آخرین بار حدود دو ماه پیش توسط نیروهای اداره اطلاعات در تهران بازداشت می شود. بعد از یک ماه بازداشت و طبق گواهی پزشکی قانونی نامبرده زیر شکنجه شدید، قطع نخاع شده و بر اثر شدت شکنجه جان می سپارد.



بنا به گزارش رسیده به وب سایت خویندکار، بعد از کشته شدن، جنازه کرامت الله به منزل اجاره ایش در خیابان نظام آباد تهران برده می شود و جنازه نامبرده را در وان حمام انداخته و آب جوش را بر رویش باز می گذارند. بعد از 4 روز از چکه کردن آب و بوی تعفن، همسایگان به آتش نشانی و پلیس اطلاع می دهند .



گزارش رسیده به وب سایت خویندکار می افزاید؛ ماموران بعد از باز کردن در حمام با جنازه روبرو می شوند ولی جنازه قابل شناسایی و حتی قابل حمل نبود و تکه تکه و از هم جدا شده بود. پلیس اجازه پیگیری نمی دهد.

بعد از شکایت خانواده نامبرده، اداره اطلاعات به آنها پیشنهاد دریافت 200 میلیون پول می کنند که از شکایت صرفنظر کنند و در گزارش می نویسند که علت مرگ خودکشی بوده است.


خانواده نامبرده هم اکنون تحت نظر می باشند و به آنها اعلام می کنند که چون این دانشجو به رهبر توهین کرده است ما می خواستیم او را تنبیه فیزیکی کنیم و تنها به خاطر اینکه خانواده شهید هستید به ناچار جنازه را تحویل می دهیم ولی شما حق هیچ گونه اظهار نظر و یا تماس با رسانه های خارج از کشور را ندارید.

خانواده کرامت الله زارعیان از خانواده های جان باختگان جنگ ایران و عراق است و دو برادر وی در سنین 16 و 14 ساله جان خود را در جنگ از دست داده اند.