۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

هر روز یکی از ما را می برند

هر روز یکی از ما را می برند. هر روز یکی از ما را می دزدند. ما که تنها گناهمان گفتن است و به گاه خموشی نیز دستگیر می شویم. اتهاممان هم معلوم است. اقدام علیه امنیتی که ملی نیست. اقدام علیه امنیتی که نداریم. اقدام علیه امنیتی که سرتاپایش دروغ است. هر روز یکی از ما را به مسلخ می برند تا قلم را سر بریده باشند. تا قلم مرده باشد. تا آزادی مرده باشد. تا آزادی نباشد. هر روز یکی از ما قربانی هراس مالیخولیایی مردمانی می شود که قلدران ناقلندر شبهای تاریک سرزمین منند. یک روز من را می برند و روز دیگر تو را. یک روز نازنین را می برند و روز دیگر مهران را و روز دیگر هادی را. یک روز احمد غلامی می برند و روز دیگر کیوان را. می برند تا ابلیس مست قدرتشان کمی آرام شود. می برند تا جنون شهوتناک ضحاکی شان کمی آرام بگیرد. می برند تا دلهایشان با فریاد زدن وشکنجه کردن ما در اتاقکی کوچک و کم حجم آرام شود. تا تمام حقارتها و خفتی که از ماردوش بودن خودشان می کشند کمی تسکین یابد. و هر بار حرف همان حرف همیشگی است. اقدام علیه امنیت ملی! اقدام علیه کدام امنیت ملی آقای دادستان؟ آقای دولت آبادی؟ امنیتی که دولتی دزد و لاابالی برایمان تدارک دیده است چیزی جز ناامنی نیست. چه این دولت خود ناامنی است.


داد از این دادستانان که دادمان را به داغ و درفش و غل و زنجیر، که حقمان را به شکنجه و تحقیر و انسانیت و شرف وآزادیمان را به ضجه های درداندود شبگیر بستند و نستاندند و جرم بدتر از گناهمان شدند و ما را به بیهودگی سرافکندگی تاریخ رساندند و سپردند.

آقای دولت آبادی خودت هم می دانی که بازیچه دست چهار نفر آدم امنیتی هستی. خودت هم می دانی که قصاص قبل از جنایتی که می کنی دروغ است. تو در برابر دادگاه وجدان خودت محکومی آقای جعفری دولت آبادی. تو می دانی که ضعیف ترین و دادنستان ترین دادستان این سرزمین هستی. چاره ای هم نداری. حب و بغض و دنیاپرستی ات چنان است که برای ماندن دو روز بیشتر در قدرت دروغ می گویی. می دانی که نازنین خسروانی بی گناه است. می دانی که هادی حیدری بی گناه است. می دانی که کیوان مهرگان بی گناه است. می دانی که تمام روزنامه نگارانی که در بندند بی گناهند. اما باز هم به همکاری با جنایت کاران امنیتی ادامه می دهی. ننگ بر نظام قضایی که جز دروغ حرفی برای گفتن ندارد. ننگ بر نظامی که بهترین فرزندان این آب و خاک را به غل و زنجیر و بند و تحقیر کشانده است.

۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

زمستان است

عکسهایی که می بینید از زمستان 1389 دانمارک گرفتم. امیدوارم خوشتون بیاد:






۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

چهره واقعی نظام ولایی آشکارتر می شود



پس از 16 ماه بالاخره راز تراژدی دردناک فاجعه کهریزک برملا شد. آفتاب برآمد از پس ابرها و حالا باید با چهره واقعی نظام ولایی روبرو شد. چهره ای که تنها یک اسیر به اسارت رفته در زندانهای جمهوری اسلامی می تواند آن را درک کند. تنها کسانی که اتاقهای 6 متری بازجویی 209 اوین و بند 240 و 350 الف را درک کرده اند و آنها که کهریزک ا به چشم خویش دیده اند.
حالا با برملا شدن کیفرخواست ننگ کهریزک می توان فهمید که نظام ولایی حاکم بر ایران چگونه نظامی است. در این کیفرخواست نوشته شده است:




"در هنگام پذیرش در بازداشتگاه کهریزک، تمام متهمان باید در انظار سایرین عریان شده و بعضا به صورت طولانی به همان صورت نگاه داشته می شدند...لباسهای زیر آنان اخذ و دور ریخته می شد و لباس های رویشان را به صورت وارونه به تن آنان می پوشاندند... اوباش و اراذل مستقر در بازداشتگاه نیز، به صورت نیمه عریان و عریان، در میان بازداشت شدگان حوادث بعد از انتخابات تردد می کردند و به آزار آنان می پرداختند... با دستور مقامات مافوق، یکی از بازداشت شدگان توسط ماموران به مدت ده ساعت بدون آب و غذا در گودالی تا کمر مدفون گردیده و مورد آزار قرار گرفته بود... با وجود فصل تابستان و گرمای طاقت فرسا، بازداشت شدگان حوادث بعد از انتخابات را به ۴ دسته تقسیم کرده و در قفس های مخصوصِ نگهداری اوباش و اراذل می انداختند... طبق اسناد موجود، فضای کافی حتی برای نشستن وجود نداشت و بیشتر این بازداشت شدگان، به طور ایستاده شب را به روز می رساندند... برای تمام افراد، تنها دو دستشویی موجود بود که یکی از آنها خراب و دیگری فاقد درب بود و بازداشتی ها به صورت پابرهنه در تمام محیط از جمله دستشویی تردد می کردند... تمامی بازداشتی ها دچار بیماریهای عفونی چشم شدند... ضرب و شتم مداوم با باتوم ، مشت و لگد، لوله، و برخوردهای فیزیکی خشن در گرمای شدید تابستان، سبب آن شده بود که بسیاری از بازداشتی های حوادث اخیر، دچار ضعف و غش و از هوش رفتگی شوند..."



در ادامه این کیفر خواست می خوانیم که: " محمدرضا کرمی که از اوباش و اراذل باسابقه بوده، توسط مسئولین بازداشتگاه بعنوان «مسئولِ بند» منصوب شده و در آزار و قتل بازداشتی ها نقش جدی داشته است. "



در بند چهارم کیفرخواست، در شرح جزئیات فوتِ جانباختگان، ضمن تایید کامل ضرب و جرح های وارده، به نقل از کارشناسان پزشکی قانونی آورده است "مرحوم محسن روح الامینی ٢۵ ساله، به دنبال استرس های فیزیکی و روحی شامل ضربات متعدد جسمانی و شرایط بد نگهداری، دچار یک واکنش التهابی سیستماتیک و نارسایی در ارگان های حیاتی شده و فوت می نماید... مرحوم امیرجوادی فر ٢۵ ساله، طبق نظر گروه کارشناسان پزشکی قانونی، بر اثر ضربات ناشی از اصابت جسم سخت و مجموع صدمات وارده در راه انتقال از کهریزک به اوین فوت می کند... مرحوم محمد کامرانی ۱٨ ساله، بر اثر شدت ضربات ناشی از جسم سخت، دچار آسیب در نسوج و همچنین نارسایی کلیوی شده و بعد از انتقال به بیمارستان، فوت می کند..."




در بخش دیگری از این کیفرخواست همچنین به رامین پوراندرجانی، پزشک بازداشتگاه کهریزک که بعد از چندی به صورت مشکوک فوت می کند، نیز اشاره شده، که براساس اعترافات متهمین، وی و پزشک مافوقش، از امضای گزارش خلاف و اعلام مرگ متهمین به دلیل بیماری مننژیت امتناع می کنند تا درنهایت گزارش خلاف با امضایِ خودِ متهمین امضا شده و به مقامات قضایی ارسال گردید.



نکته حائز اهمیت دیگر در این قسمت از کیفرخواست، آمریت و نقش سعید مرتضوی، دادستان وقت تهران می باشد که آمده است "بعد از امتناع دکتر پوراندرجانی و مافوقش (دکتر فرهمندپور) از امضای گزارش خلاف در مورد علت مرگِ بازداشتی ها، نامه ای توسط سعید مرتضوی تنظیم، دیکته و به ماموران داده می شود، که مرتضوی گفته بود بدلیل مصلحت، باید چنین گزارشی را به مراجع قضایی ارائه دهند و فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ نیز، دستور همکاری در این زمینه صادر می کند..."



ماموران ذیربط در گزارش خلاف واقع خود آورده بودند "بر اساس اعلام بیمارستان مهر، شهدای تجریش و لقمان، هر سه متهم بر اثر بیماری مننژیت فوت نموده و هیچگونه ضرب و شتمی در خصوص آنها در بازداشتگاه صورت نگرفته است..."



همچنین موضوع آمریت و نقش «حداد»، معاون امنیت دادستانی تهران، در دستور به اعزام بازداشت شدگانِ روز ۱٨ تیر به کهریزک، مورد اشاره قرار گرفته است.




از نکات قابل توجه دیگر اینکه، برخلاف آنچه قبلا اعلام شده بود که دهها تن از بازداشت شدگانِ اعتراضاتِ ۱٨ تیر ٨٨ به کهریزک اعزام شده اند، مشخص گردید، گروه زیادی از معترضینِ حوادث بعد از انتخابات (قبل از ۱٨ تیر) به آن محل اعزام و بر اساس موارد مندرج، در بند اوباش و اراذل مورد آزار و اذیت و شکنجه های خاص قرار می گرفتند، که آزار جراحت و صدمات وارده به بازداشت شدگان حوادث بعد از انتخابات که در کهریزک نگهداری می شدند، تا ماهها پس از آزادی و تشکیلِ این پرونده، بر روی بدن آنها باقی مانده بود.

شرم بر نظام ولایی. شرم بر احمدی نژاد. شرم بر احمدی مقدم و تمام دار و دسته اش.

۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه

گناهش گلوله بود


گلوله سوم خیابان غرق ستاره بود. جمعیت هروله می کرد. مرتضی گفت: " این خود عاشوراست! " زمین ضجه می زد و آسمان سرفه می کرد. ما که رسیدیم، سر حسین (ع) را بالای نیزه ها می برند.

مرتضی گفت: " کشتن! ... کشتن! "

اشکمان را نه روضه خوان گلو خشکیده امام زاده صالح که گاز اشک آور پخش زمین می کرد. جوانترها پی سیگار بودند و مسن ترها تشنه آب!

محمدرضا گفت: " حلالمون کن! "

گفت: " یادت نره از من بنویسی! "

گفت: " بنویس گناهش گلوله بود! "

گفت: " بچه میانه! خونمون واوانه! ... نان آور خانه! "

گفت: " تیر خوردم. ظهر عاشورا! "

پل کالج قیامت بود. جمعیت بی تاب سرنوشت نمانده بود. هر کسی خودش را فریاد می زد: " اماممون حسینه، رایمون میرحسینه! "

ما که رسیدیم آفتاب، سایه های بی سر را بالا می آورد و بیابان خون همه آن هفتاد و دو نفر را. آسمان خودش را پس می کشید و نیزه ها قامتشان را زیر سنگینی سرها عربده می زدند.

مرتضی گفت: " گلوله ها مشقی نیست! "

محمدرضا گفت: " نه مشقی نبودن! "

گفت: " صاف اومد نشست اینجا! "

گفت: " اینقدر باید بمونم تا خوب شم! "

گفت: " 18 سالمه! "

گفت: " قرآنو وا کردم خوب اومده! "

گفت: " هر شب به مادرم میگم برام دعا کن! "

گفت: " کارگرم! تو یه شرکت شوفاژ سازی کار می کنم. "

گفتم: " تو رو واسه چی می برن بازجویی؟ "

گفتم: " مگه تیرخوردنم جرمه! "

گفتم: " جای محمدرضا بیمارستانه نه زندان اوین! "

علی آقا گفت: " خفه شو! این گه خوریها به تو نیومده! "

علی آقا گفت: " گه خوردی! زنتم گرفتیم بدبخت! "

علی آقا گفت: " عاشورا چه غلطی می کردی؟ "

باران مشت و لگد دوباره باریدن گرفت. داد زدم " مرتضی برو! جان زهرا برو! " جمعیت خودش را پیش می کشید و می آمد: " نترسید! نترسید! ما همه با هم هستیم."

من اما ترسیدم. یادم افتاد الان زهرا از مدرسه تعطیل شده است. یاد جیغ زدنهایش افتادم. شلوغ کاریهاش! یاد پنجشنبه ها که خودم می رفتم دنبالش. با آن مقنعه خاکستری رنگش جلوی در مدرسه می ایستاد تا بابا بیاد و حالا پنجشنبه بود و بابا اینجا بود. بند 209 اوین.

محمدرضا گفت: " پای روضه خودت گریه می کنی؟ "

داشتیم گریه می کردیم. گریه می کردیم و می خندیدیم. یکی گفت: " گاز گوگرده! سیگار روشن کنید! " مرتضی خندید. گفت: " من که سیگاری نیستم چی روشن کنم! "

گفت: " عجب کتکی خوردیم! "

گفت: " میگن تیرخورده ها جرات ندارن برن بیمارستان! "

محمدرضا گفت: " از بیمارستان در رفتم! "

گفت: " دایی ام اومد دنبالم! "

گفت: " جرأت نداشتم برگردم خونه! "

گفت: " ماهواره کجا بود؟ خودم اومدم! "

گفت: " میگن باید اعتراف کنم! "

گفت: " میگن اگه اعتراف کنی ولت می کنیم بری! ولم می کنن؟ "

گفت: " باید بگم قربانی جنگ نرم شدم! "

گفت: " حالا این جنگ نرم چی هست؟ "

گفت: " واسه ما که خیلی هم سخت بود! "

علی آقا گفت: " بنویس! "

علی آقا گفت: " بدبخت شب عیدی مگه نمی خوای بری خونه؟ "

علی آقا گفت: " بنویس روز عاشورا فیلم می گرفتی! "

مرتضی گفت: " نگیر آقا! نگیر! ما زن و بچه داریم! "

رسیده بودم خونه که زنش زنگ زد: " مرتضی رو بردن! حالا چه خاکی به سرم کنم احمد آقا! "

مرتضی گفت: " بابا اونا هم مسلمونن! شیعه دوازده امامی! دیگه امام حسین و عاشورا رو که سرشون میشه! "

زمین زبان به کام گرفته بود و دست و پاها را شماره می کرد. خون شتک زده بود به خیابان و آسمان به قامت تمام تاریخ زخم می خورد و سرخوردگی تاریخ دوباره تکرار می شد.

ما که رسیدیم آتش میان خیمه ها هوار می کشید. عاشورا به ظهر رسیده بود و یزیدیان دست و پای اسرا را بی رحمانه به بند می کشیدند.

محمدرضا گفت: " دستمو از پشت بستن! "

گفت: " داد زدم بخدا کتفم تیر خورده! "

علی آقا گفت: " اینجا خدا منم خفه شو! "

علی آقا گفت: " شماها نجسید! شما رو چه به عاشورا! "

علی آقا گفت: " نیروی انتظامی کشته که کشته! خوب کرده! تو گه خوردی همچین ضری زدی! یه آبم روش! "

مرتضی گفت: " سبزها نمی ذاشتن پلیسا کتک بخورن! "

مرتضی گفت: " چیه تو لبی! نمی بینی مردمو! نمی بینی چه تو دهنی زدن امروز! "

علی آقا زد تو دهنم. گفت: " خفه شو مادر ...! " بیرون صدای اذان ظهر می آمد.

اذان که شد رفتیم همان کوچه بچگی ها. نشستیم منتظر نذری. پرچم گنبد امامزاده صالح سرخ بود. مردم کارشان را کرده بودند و نذری می خوردند.

مرتضی گفت: نوکر همتونم هستم. نوش جوونتون بخورید. نذری امام حسینه! "

محمدرضا گفت: " ما به جای نذری تیر خوردیم! "

محمدرضا دوباره خندید. از همان خنده های ریز هندلی.

گفت: " ولی عجب عاشورایی بود! "

خنده های محمدرضا تمام نشده دریچه زندانبان باز شد. جوانک آملی با خنده گفت: " روشنی! وسایلتو جمع کن که رفتنی شدی! "

مرتضی گفت: " حلالمون کن! "

مرتضی گفت: " یادت نره از من بنویسی! "

محمدرضا گفت: " یادت نره از من بنویسی! من شهید زنده جنبش سبزم! "

و دوباره خندید. از همان خنده های ریز هندلی.



کپنهاگ

24 آذر 1389

به یاد محمدرضا روشنی، یکی از تیرخوردگان روز عاشورا 1388

۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

پشت پرده شکایت کاوه اشتهاردی از پسر هاشمی رفسنجانی/ کاوه اشتهاردی شاکی یا متهم

سلام آقای اشتهاردی!
می دانم که مرا خوب به خاطر دارید. همان کسی که به جرم نوشتن علیه شما و دولت احمدی نژادتان بطور غیرقانونی از روزنامه ایران اخراجش کردید و انواع و اقسام تهدیدها را علیه اش بکار بردید تا ساکت بنشیند. یادتان هست؟ آن جمله را روز آخر پشت تلفن: " آقای فراهانی به نفع خانواده ات است که از روزنامه بروی! " یادتان می آید؟ حالا می بینم که به دادگاه کشیده می شوید. آنهم بخاطر بازی کردن با دُم قدرت. راستش را بخواهید با دیدن اخبار مربوط به دادگاهتان یاد حکایت سعدی افتادم در گلستان. که جوانکی او را به ریشخند گرفت و انگشتش را بر ما تحت شیخ اجل فرو برد. می دانم که حکایتش را نمی دانید. نباید هم بدانید. چون شما اصلاً سواد این حرفها را ندارید. برای کسی که حتی مدرک دیپلمش هم محل سئوال است دانستن اینگونه حکایات خیلی سخت است. علی الخصوص شما که پیش از مدیر مسئولیتان در روزنامه دولت، یکه بزن هم بوده اید و لابد یادتان هست آن موتور در آتش سوخته تان را در 18 تیر 1388 و آن مصاحبه کذایی را که " اینها برخی دانشجو نماها هستند! " یادتان می آید که چطور بی آنکه سواد خواندن و نوشتنتان کامل باشد به دانشجویان کشته داده و شکنجه دیده 18 تیر انگ " دانشجو نما " می زدید؟
بگذریم! حکایت سعدی را برایتان می گویم تا ببینید چه عاقبتی در انتظارتان است.الغرض حضرت شیخ اجل بعد از حرکت زشت جوانک از روی ذکاوت، سکه ای به او داد تا شاد شود. از بخت بد جوانک همان حوالی خبر آمد که سلطان در گردش است و جوانک با خود گفت من که به ما تحت حضرت شیخ اجل، سعدی انگشتی حواله کردم و سکه نصیبم شد، چرا این کار را با حضرت سلطان نکنم؟ و بدبخت کرد کاری را که نباید و رسوای جهان شد و سر به دار که همین حضرت شیخ اجل می گوید:" زبان سرخ سر سبزت می دهد بر باد!"
حالا حکایت توست کاوه جان! راستی تو چطور دیگران را متهم به فساد می کنی در حالیکه خود سرتاپا غرق فساد که چه عرض کنم، خود فسادی؟
بگذار از خانه ات شروع کنم که در اقدسیه تهران خریده ای. البته لابد تا الان به جاهای بهتری نقل مکان کرده ای. نکند یادت رفته که از کجا به اقدسیه رسیده است خانه ات؟ از شاه عبدالعظیم؟ حوالی بازار؟ چطور یک شبه به این همه ثروت دست یافتی که خانه ای چنان مجلل خریداری کردی؟ از کی؟ از زمانی که احمدی نژاد شهردار تهران شد؟ نگو که قبل از آن که باور نمی کنم. برادر من پول این همه را از کجا آوردی؟ از کار شریف روزنامه نگاری؟ می شود؟ در ایران؟ بدون رانت؟ بدون حمایت؟ بدون شرکت در دسته جات قدرت به چنین مال و منالی رسید؟
تو را مدیر مسئول روزنامه ایران کرده است عشق و مولایت جناب دکتر. کاوه جان تو متولد 1357 هستی. نیستی؟ از سال 1357 تا سال 1385 می شود چند سال برادر من؟ درست حساب کرده ای 28 سال. چطور تو که هنوز 30 سال هم نداشتی به مدیر مسئولی روزنامه ایران رسیدی؟ مگر جز این است که تو در ستاد احمدی نژاد فعالیت می کردی؟ مگر مطابق قانون مطبوعات ( در زمانی که تو مدیر مسئول شدی. ) یک مدیر مسئول نباید دست کم 30 سال سن داشته باشد. تو داشتی؟ سواد دانشگاهی چطور؟ دیدم در رزومه ات نوشته اند مهندسی صنایع. راستی؟ تو مهندسی صنایع داری؟ تو ؟ همان که با سر به صورت مدیر مدرسه زده است در ایام دبیرستان؟
کاوه عزیز تو چند نفر را از روزنامه ایران اخراج کردی؟ آن هم غیر قانونی؟ چند نفر؟ 80 نفر؟ 100 نفر؟ 120 نفر؟ شاید هم بیشتر. راستی تو چطور می توانی دم از قانون بزنی؟ چطور می توانی دم از مفاسد اقتصادی بزنی؟
درباره آقای سروش پور چه می گویی؟ برادر؟ او را می شناسی؟ همان که رئیس دفترت است و به همه امر و نهی می کند؟ راست است که می گویند برادر ناتنی ات است؟
درباره سفرهای خارج از کشورت برادر که همگی با پول بیت المال و روزنامه ایران بوده است چه می گویی؟ راستی ماجرای چاپخانه ای که قرار بود عبدالرسول وصال برای روزنامه ایران احداث کند به کجا کشید؟ آن را چه کردی برادر؟ راست است که برای به جیب زدن پول، اصل معامله را با شرکت آلمانی فسق کردی و سراغ شرکت ژاپنی رفتی و دست آخر هم نشد؟ پول این داد و ستد کجا رفت برادر؟
راستی چرا رحیمی را که خودت آورده بودی روزنامه ایران از روزنامه اخراج کردی؟ چرا مدیر امور مالی روزنامه بدون هیچ سر و صدایی جابجا شد؟ نگو که یادت نیست برادر من! آقای اشتهاردی از نصرتی خبری داری؟ راست است که چند میلیارد با خودش برد از روزنامه در همان شلوغیهای نزدیک انتخابات؟ آقای اشتهاردی یادتان هست که وقتی روزنامه ایران را تحویل گرفتید چند میلیارد در حسابش پول بود؟ هشت میلیارد؟ چطور شد روزنامه ای با این همه پول کارش به گدایی از دولت افتاد تا آنجا که دولت ارشاد را مجبور کرد که فقط به شما آگهی بدهد تا شاید مشکلات مالی تان حل شود؟
آقای اشتهاردی از موسسه " جهان رسانه " چه خبر؟ آیا می توانید بگویید چطور و چگونه عذر این موسسه تبلیغاتی غول پیکر را از روزنامه ایران خواستید؟ درباره جهان رسانه همینقدر بس که آنقدر درآمد داشت که حقوق کارمندان روزنامه ایران از محل درآمد آن تامین می شد. یادتان هست؟ زیرآبش را چطور زدید و چطور خودتان و اعضای خانوادتان را عضو هیئت مدیره اش کردید؟
آقای اشتهاردی درباره انتخابات و پولهای بی حساب و کتابی که خرج تبلیعات آقای احمدی نژاد شد چیزی می دانید؟ راستی کسی از شما پرسیده آن چند ده میلیاردی را که قرار بود خرج تبلیغ آقای دکتر کنید چه کردید و چگونه خرج شد؟
آقای اشتهاردی در زندان چند باری صدای شما را شنیدم و چند نفری به من گفته اند که یکی از کارهای شما بازجویی از متهمان سیاسی است. این خبر حقیقت دارد؟ حقیقت دارد که در درگیریهای انتخاباتی یکی از یکه بزنهای میدان بوده اید و مردم را کتک می زدید؟ با چه مجوزی؟ مجوزهای سعید مرتضوی؟
درباره این اتهامات هم اگر وقت کردی جواب بده برادر من که لااقل هیئت منصفه افکار عمومی درباره ات قضاوت درست تری داشته باشد و خیال نکند که خدای نکرده برای کسب مال و منال بیشتر به جنگ خانواده هاشمی رفته ای!
راستی آن حکایت! برایت من روزهای خوبی نمی بینم برادر. این بار را بد بازی کردی. من البته هیچ حشر و نشری با خانواده هاشمی ندارم و شاید برخی از حرفهایت هم درست باشد. اما برادر من این بار را بد بازی کرده ای. من عاقبت خوشی را برایت نمی بینم.

۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

متکی اخراج شد

متکی در شرایطی از دولت اخراج شده اس که هم اکنون در سنگاپور به سر م برد. اخراج متکی می تواند پس لزره های ناشی از گسترش پناهندگی دیپلماتهای ایرانی باشد. البته نباید فراموش کرد که جنگ قدرت میان احمدی نژاد و خامنه ای بالا گرفته است. چون بر اساس قوانین نانوشته در ایران این رهبر است که وزرای کشورو خارجه و نفت و اطلاعات را تائید صلاحیت می کند. 

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

زمستان است

وقتی رضا معطریان از عکسی تعریف می کند، حتمن باید آن عکس را در وبلاگم کار کنم. عکس را در خانه یکی از دوستانم در دانمارک گرفتم. به قول بعضی ها از دستم در رفته.

۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

مرگ سالانه 56 هزار ایرانی در اثر آلودگی هوا / پنهان کاری دولت و شهرداری و مجلس درباره آلودگی هوای تهران

پنهان کاری دولت و مجلس درباره آلودگی هوا متاسفانه همچنان ادامه دارد. زمستان سال 1387 زمانی که دبیر سرویس اجتماعی خبرگزاری مهر بودم به اتفاق بچه های سرویس بر آن شدیم تا موضوع آلودگی هوای تهران را به عنوان موضوع روز کار کنیم. هر کدام از بچه های سرویس بنا به حوزه ای خبری اش روی این موضوع کار می کرد. مثلاً یک روز خبر فرار کلاغها از تهران را داشتیم که ابعادش تا روزنامه های فرنگی هم کشیده شد. یک روز خبری بدست آوردیم مبنی بر اینکه آسیب دیدگان آلودگی هوا می توانند از دولت شکایت کنند. یک روز خبر داشتیم از میزان مرگ و میر آلودگیها.
مهمترین خبر در این رابطه اما مربوط می شد به خبر " مرگ سالانه 56 هزار ایرانی در اثر آلودگی هوا " خبر را یکی از بچه ها ( که از بردن اسمش معذورم، چون می ترسم برایش دردسر درست شود ) از یکی از مدیران شهرداری گرفته بود. خبر موثق بود اما مدیر مذکور از ترس جانش حاضر به اعلام رسمی و تن دادن به مصاحبه در این رابطه نبود. این خبر را یکی از بچه ها از طریق نشستی که در مجلس به همین منظور برگزار شده بود بدست آورد. مدیر مذکور خبر را در این نشست از دهان مسئولین وزارت بهداشت شنیده بود و آنرا به بچه ها گفته بود.
هر کاری کردم که خبر کار شود. نشد که نشد. دست آخر مجبور شدیم خبر را سانسور شده و بی یال و اشکم بفرستیم روی خط که البته اصل داستان شهید شده بود. چون مدیر عامل خبرگزاری مهر جرأت انتشار خبر به این مهمی را نداشت. لینکهای مربوط به این خبر و خبرهای مربوط به آن را در ذیل می آورم:

http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=814830

http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=875023

http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=830561

http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=875210

این هم لینکی از روزنامه همشهری که موضوع سری بودن میزان کشته شدگان آلودگی هوا را نشان می دهد:

http://hamshahrionline.ir/print-84462.aspx

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

نگاهی به هشتمین جشنواره‌‌ی فیلم‌های مستند کپنهاگ / یک جشنواره‌ی داغ در سرمای پاییزی

رادیو زمانه - امید حبیبی‌نیا:  چندسالی‌ست که یک جشنواره‌ی جدید به جشنواره‌ی فیلم‌های مستند جهان اضافه شده؛ جشنواره‌ای که کم‌کم با رویکرد آوانگارد، تجربی و زیرزمینی خود می‌رود تا جای خود را در میان جشنواره‌های مهم فیلم‌های مستند تثبیت کند و هنوز به ده سالگی نرسیده یکی از معتبرترین جشنواره‌های مستند اروپایی و بزرگ‌ترین جشنواره‌‌ی مستند اسکاندیناوی و شمال اروپا شده است.
سال گذشته در اوج شکوه جنبش اعتراضی مردم که بسیاری آن را «جنبش سبز» می‌خواندند، به این جشنواره دعوت شدم تا در سمیناری تحت عنوان «انقلاب تویتری» در بخش ویژه‌ای که به ایران (ایران علیه ایران) اختصاص یافته بود سخنرانی کنم.

طبعا در مصاحبه‌های متعددی که در آن زمان با رسانه‌های دانمارکی داشتم کوشیدم تا دید و تحلیل تازه‌ای جز آن‌چه نظرگاه غالب پوپولیستی و دنباله‌روانه‌ی «سبزها» بود ارائه دهم و برایم جالب بود که بسیاری از روزنامه‌نگاران دانمارکی نخستین‌بار بود که با تحلیلی مستقل روبه‌رو می‌شدند. من در آن مصاحبه‌ها کوشیده بودم تا ماهیت و نقاط ضعف رهبری جنبش سبز را روشن کنم و بن‌بست آتی که پیروان افراطی این رهبران با آن در تقابل با تمامیت نظام حاکم روبه‌رو خواهند شد را شرح دهم.

اما «جنبش سبز» سال گذشته حضوری پررنگ در جشنواره داشت؛ همه‌جا شال، روسری، مچ‌بند و لباس سبز موج می‌زد و اغلب جوانان نسل دوم و سومی بودند که هیچ شناختی از موسوی و کروبی و وقایع سیاسی اخیر ایران نداشتند و تصور می‌کردند دنباله‌روی بدون تئوری و تاکتیک‌های مشخص از این جریان ممکن است راه چاره‌ای باشد.

امسال اما جشنواره با وجود نزدیک به بیست‌هزار ایرانی‌الاصل ساکن کپنهاگ هیچ نشانی از شور و شوق سبزی گرفته‌ی سال گذشته نداشت. گویی همه‌چیز تمام شده و همه به سر کار و زندگی خود بازگشته بودند. هر چند که برای بسیاری در ایران و خارج از ایران این تنها آغاز راهی دشوار به سوی دمکراسی از پس موجی‌ست که با شناخت ناکافی از موقعیت و با سازش‌ها و عقب‌نشینی‌های پیاپی میدان را به حریف واگذار کرد.

با حضور موفق و خبرساز فیلم‌ها و ایرانیان مدعو در جشنواره‌ی سال گذشته، امسال نیز به مدیران جشنواره پیشنهاد کردم که بخشی را به ایران اختصاص دهند با این باور که جنبش اعتراضی در عرصه‌ی خیابان‌ها در حال حاضر به یک جنبش زیرزمینی برای تئوریزه کردن و جست‌وجوی رهیافت‌های عملی برای مقابله با دیکتاتوری بدل شده است. به این ترتیب سمیناری تحت عنوان «ایران زیرزمین» شکل گرفت.

قرار بود در این سمینار درباره‌ی ویژگی‌های سینمای مستند زیرزمینی ایرانی در شرایط تازه و هم‌چنین مروری بر وضعیت فعلی سینمای مستند صورت بگیرد و در ضمن یک یا دو فیلم کوتاه نیز که نمونه‌ی یک کار مستند زیرزمینی باشند به نمایش درآید.

از میان ده‌ها فیلمی که در هفته‌های منتهی به جشنواره به دست‌مان رسید در نهایت به پیشنهاد من دو فیلم «سوفار» ساخته‌ی احمد جلالی فراهانی و «قلبم را دفن نکنید» ساخته‌ی صبا واصفی برای این سمینار برگزیده شدند و در مرحله‌ی بعدی کمی هم به هر دو فیلمساز در زمینه‌ی تدوین فیلم‌های‌شان توصیه‌هایی ارائه کردم.

پس از آن مسئولان جشنواره تلاش بسیاری برای حل مشکل سفر برخی از مدعوین آغاز کردند که در مورد دو فیلمسازی که فیلم‌های‌شان به نمایش در می‌آمد درست در آخرین لحظات این مساعی دیپلماتیک موثر واقع شد و هر دو توانستند خود را به دانمارک برسانند.

سمینار ایران زیرزمین روز چهارشنبه دهم نوامبر در میانه جشنواره به مدت سه ساعت در سینماتک کپنهاگ برگزار شد و با وجود حضور کمتر حاضران نسبت به سمینار سال گذشته من و آرش کمانگیر که سالن کاملاً پر بود، حاضران در سمینار امسال که نیمی از آنها نیز ایرانی‌الاصل بودند استقبال خوبی از این سمینار کردند.

در ابتدا احمد جلالی فراهانی، روزنامه‌نگار و دبیر پیشین سرویس اجتماعی خبرگزاری مهر به دعوت مجری برنامه سخن گفت و از شرایط دشوار فیلمسازی مستند در ایران و هم‌چنین درباره‌ی مشکلات بسیاری که در راه ساخت «سوفار» با آن روبه‌رو شده و مجبور به ترک کشور شده بود توضیح داد.

سپس فیلم او به نمایش درآمد، «سوفار» درباره‌ی یک گروه رپ زیرزمینی به همین نام است که درباره‌ی اعتراض‌های پس از نمایش انتخابات ترانه‌ای اجرا می‌کنند و با دستگیری یکی از اعضا ناچار به خارج از کشور می‌گریزند. فیلم اگرچه با کمترین امکانات موجود ساخته شده ولی در نهایت می‌تواند برشی از واقعیت وجود یک جنبش هنری (فیلم، موسیقی و ...) زیرزمینی برای مقاومت علیه دیکتاتوری را به نمایش درآورد.

پس از آن بخش‌هایی از فیلم مستند «زنان در کفن» ساخته‌ی مشترک فرید حائری‌نژاد و محمدرضا کاظمی به نمایش درآمد.

این فیلم که در جشنواره‌های سینمایی بسیاری از جمله ساندنس و تورنتو به نمایش درآمده در‌باره‌ی مجازات سنگسار زنان در ایران است که اخیراً با توجه به اخبار مربوط به حکم سنگسار سکینه محمدی آشتیانی توجه بسیاری را جلب کرده است.

پس از نمایش بخش‌هایی از این فیلم، فرید حائری‌نژاد درباره‌ی شرایط تولید زیرزمینی فیلم و اهمیت ساخت چنین فیلم‌هایی برای آگاه ساختن همگان از واقعیت‌های جاری در ایران سخن گفت.

سپس «قلبم را دفن نکنید» ساخته‌ی صبا واصفی، استاد اخراجی دانشگاه ملی (بهشتی) درباره‌ی اعدام نوجوانان در ایران به نمایش درآمد.

این فیلم که نخستین تجربه‌ی سازنده در عرصه‌ی مستندسازی است یک مستند گزارشی خوب از اعدام نوجوانان با بررسی جنبه‌های مختلف، ارائه اطلاعات و داده‌ها و هم‌چنین قالب روایی مناسب است که می‌تواند سرآغاز خوبی برای این مستندساز باشد.

پس از نمایش این فیلم صبا واصفی درباره‌ی دشواری‌های ساخت مستندی با چنین موضوعی و مخاطراتی که در راه ساخت این فیلم با آن روبه‌رو شد توضیح داد. او هنگامی که درباره‌ی وضعیت حقوق بشر در ایران سخن می‌گفت متاثر شد.

در پایان نیز فرصت کوتاهی برای پرسش و پاسخ فراهم شد و سه فیلمساز ایرانی حاضر در جلسه به پرسش‌های حاضران جلسه درباره‌ی وضعیت حقوق بشر، زنان، سنگسار و نیز مستندسازی پاسخ گفتند.

یک جشنواره‌ی داغ

در جشنواره‌ی امسال علاوه برسمینار «ایران زیرزمین»، یک بخش جالب توجه دیگر برای ایرانیان نیز وجود داشت و آن نمایش ۱۸ فیلم مستند از دانشجویان سینمای سه کشور در مدرسه‌ی فیلم کپنهاگ بود. این برنامه از دوازده ظهر آغاز شد و نیمه‌شب به پایان رسید.

این برنامه در قالب یک پروژه‌ی بین مدارس سینمایی کپنهاگ، بیروت و ایران اجرا شد که در طی آن دانشجویانی از سه کشور به ساخت فیلم‌های مستندی در کشورهای یکدیگر پرداختند؛ البته طبعا دانمارکی‌ها و لبنانی‌ها به تهران نرفتند.

از آنجا که به دلیل هماهنگی برای برنامه‌ی سمینار فرصت حضور در این برنامه را نداشتم نظر یک استاد سینما را در این‌باره جویا شدم وی معتقد بود که کارهای دانشجویان دانمارکی با وجود آزادی بیان و تکنیک بهتر کشدار و با موضوعات تکراری و کلیشه‌ای بود و کارهای لبنانی‌ها نیز در نگاه کلی چندان جذاب به نظر نمی‌رسید. در مقابل کارهای دانشجویان ایرانی خلاقانه‌تر، جسورانه‌تر و با موضوعات چالش برانگیزتر بوده است.

این پروژه با کمک مرکز بین‌المللی حمایت از رسانه‌ها و با پشتیبانی دانشکده‌ی فیلم کپنهاگ عملی شده است.

از دیگر بخش‌های اصلی جشنواره می‌توان به بخش مسابقه که شامل فیلم‌های برگزیده آمنستی و بخش فیلم‌هایی با تم موسیقی می‌توان اشاره کرد.

در بخش سمینارها هم‌چنین سمیناری هم با حضور تهیه‌کنندگان و مدیران ارشد شبکه‌های تلویزیونی عربی از جمله الجزیره، آن‌تی‌وی و العربیه درباره‌ی مسائل و وضعیت تولید و پخش مستندهای تلویزیونی برگزار شد.

و اما برندگان: جایزه‌ی اصلی جشنوراه به «چهارمین بار» ساخته‌ی میکل آنجلو فرامانتینو و محصول آلمان، ایتالیا و سوئیس داده شد. این فیلم درباره‌ی زندگی روزمره در یک روستای دورافتاده در جنوب ایتالیا است.

جایزه‌ی عفو بین‌الملل به فیلم «ساری صورتی» ساخته‌ی کیم لانگیناتو تعلق گرفت که یکی از بهترین فیلم‌های جشنواره‌ی امسال درباره‌ی جنبش گروهی از زنان هند علیه خشونت و تبعیض نژادی موسوم به صورتی‌پوش‌ها است.

در بخش فیلم‌های برگزیده‌ی عفو بین‌الملل هم‌چنین فیلم‌های جالب توجهی از جمله «آنگ‌سان سو کی، بانوی شجاع و بی‌مانند» نیز حضور داشتند که درباره‌ی زندگی رهبر اپوزیسیون برمه است و از اتفاق هم‌زمان با نمایش این فیلم در جشنواره دوران بازداشت خانگی پانزده‌ساله‌ی او خاتمه یافت.

در فرصت کوتاهی با کارولین کامایا، داور بخش عفو بین‌الملل که زمانی با او در سرویس جهانی بی‌بی‌سی همکار بودم گپ زدم. از او درباره‌ی عدم حضور فیلم‌های ایرانی در این بخش پرسیدم. وی گفت تا جایی که خبر دارد فیلم‌های ایرانی که حائز شرایط شرکت در جشنواره باشند به این بخش ارائه نشده بودند و اصولاً این بخش قرار است نمایانگر فیلم‌هایی باشد که دربرگیرنده‌ی یک موضوع خطیر در زمینه‌ی حقوق بشر باشد.

البته تا آن‌جا که من می‌دانم چند فیلم ایرانی به جشنواره ارسال شده بود که برخی به طور مستقیم ارسال شده بودند و برخی را نیز من توصیه کرده بودم ولی متاسفانه یا به دلیل اینکه این فیلم‌ها از قبل در جشنواره‌های متعددی شرکت کرده بودند یا اینکه قدیمی بودند و یا اشکالات فنی به ویژه در زمینه‌ی زیرنویس و یا کمتر آوانگارد یا زیرزمینی بودن (چیزی که جشنواره‌ی کپنهاگ می‌کوشد به آن شهره شود) شانس حضور در بخش‌های مسابقه را از دست دادند.

هشتمین جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم‌های مستند کپنهاگ که از چهارم تا چهاردهم نوامبر برگزار شد با معرفی فیلم‌های برگزیده و هم‌چنین با نمایش بیش از دویست فیلم مستند از بیش از هشتاد کشور جهان به پایان رسید.

۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

تکه فیلمی منتشر نشده از شرف اهل قلم، احمد زیدآبادی

فیلمی که می بینید تکه ای از مستند " ما روزنامه نگاریم " است که در سال 1385 بواسطه فشارهای امنیتی نیمه کاره ماند. در این تکه احمد زید آبادی، شرف اهل قلم از مشکلات دوران روزنامه نگاری اش می گوید. به امید آزادی تمام روزنامه نگاران و زندانیان سیاسی دربند.

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

حضور فیلم ایرانی «سو فار» از یک «سازنده زیر زمینی» در جشنواره کپنهاگ

رادیو فردا - مانیا منصور : فيلم «سوفار» يا «تا کنون» فيلم مستندی است ساخته احمد جلالی فراهانی، روزنامه نگار و مستندساز ايرانی، که در فستيوال فيلم های مستند دانمارک پذيرفته شده و برای اولين بار در این جشنواره که بزرگترين فستيوال فيلم های مستند در کشورهای اسکانديناوی است، به نمايش در می آيد. اين فيلم به اعضای يک گروه موسيقی رپ زيرزمينی ايران به نام «سو فار» می پردازد که برای اتفاقات بعد از انتخابات رياست جمهوری در ايران، آهنگی را می سازند و به صورت زيرزمينی آن را پخش می کنند.

در گفت و گو با اين کارگردان مستند ابتدا از چند و چون فستيوال فيلم های مستند دانمارک پرسیدیم:

احمد جلالی فراهانی: اين جشنواره دومين جشنواره بين المللی فيلم مستند کپنهاگ است که از تمام کشورهای جهان در اين جشنواره حضور دارند و قرار است بيش از ۲۰۰ فيلم در آن نمايش داده شود.

اين جشنواره از چهارم نوامبر کار خود را شروع کرده و تا ۱۴ نوامبر ادامه پيدا می ‌کند. از کشورهای خاورميانه و شاخ آفريقا هم در اين جشنواره شرکت دارند و دست اندرکاران جشنواره سعی کرده اند از تمام جهان فيلمی در اين جشنواره حضور داشته باشد.

يکی از کارهای شما نيز در جشنواره پذيرفته شده و قرار است در آنجا نمايش داده شود. موضوع فيلم شما چيست؟

اسم فيلم من «سو فار» است که برگرفته شده از نام گروه رپی است که در ايران فعاليت زير زمينی انجام می دادند. اين گروه در جريان انتخابات رياست جمهوری سال گذشته تصميم می گيرند آهنگی برای «جنبش سبز» بخوانند. با اين تفاوت که آهنگ مروری دارد بر ۳۱ سال تاريخ جمهوری اسلامی ايران با اين هدف که مردم را تشويق کنند تا در انتخابات شرکت کنند.
در واقع فيلم مروری است بر نحوه ساخته شدن اين آهنگ و مشکلاتی که خواننده های زيرزمينی با آن مواجه هستند.

بعد از انتخابات رياست جمهوری و وقايعی که رخ داد از جمله تظاهرات خيابانی و کشته شدن جوانان ايرانی مانند ندا و سهراب و ساير عزيزان، خواننده های اين گروه تصميم می گيرند موسيقی خود را تغيير دهند و جناياتی که در خيابان های تهران عليه تظاهر کنندگان اتفاق افتاده را درآهنگ هايشان بگنجانند. فيلم در مورد اين گروه و اتفاقاتی است که بر سر اين دو خواننده جوان می آيد. يکی از آنها دستگير و شکنجه می شود و مدت ۳۵ روز در زندان به سر می برد.



موضوع اين فيلم در مورد يک گروه موسيقی زير زمينی است، پس خود فيلم هم يک فيلم زير زمينی محسوب می شود و بدون مجوز ساخته شده است؟

بله، همين طور است. قرار است اين فيلم در بخشی اکران شود تحت عنوان «نمای مستند زير زمينی در ايران» و چون فيلم هايی که من به صورت مستند در ايران کار کرده ام هيچ کدام رسمی نبوده و همه آنها به صورت زير زمينی ساخته شده است، بنابراين اين فيلم هم يکی از کارهای زير زمينی من است. فکر می کنم دليل توفيق اين فيلم همين نکته است که خود سازندگان فيلم نيز مانند آن خواننده ها فعاليت شان زير زمينی هستند.

شما به عنوان کسی که چند فيلم زير زمينی ساخته ايد، توضيح دهيد چنين فيلمسازانی با چه مشکلاتی در ايران مواجه هستند؟

يک فيلمساز زير زمينی در ايران هرگز نمی تواند به صورت رسمی صحنه های عمومی يا صحنه هايی که درخيابان ها و اماکن عمومی اتفاق می افتد بگيرد و مجبور است اين صحنه ها را به صورت قاچاقی ضبط کند. به همين دليل من چند صحنه از فيلم سوفار را بايد در خيابان از آمد و شد ماشين ها می گرفتم که برای اين مسئله به شدت دچار اذيت و آزار شدم. سينمای مستند زير زمينی و حتی سينمای داستانی زير زمينی چون قرار است آن چه جمهوری اسلامی بر نمی تابد و سانسور می کند را نشان دهد و از خودسانسوری بگريزد، در نتيجه با مراجع رسمی و قانونی مشکل دارد و اين مسئله هزينه سنگينی برای کسی که می خواهد اين کار را انجام دهد در بردارد. حتی ممکن است از نظر امنيت جانی دردسر برايش ايجاد شود کما اين که ديديم فيلمسازهای معروف و مطرحی مانند آقای پناهی نيز دستگير می شوند و به زندان می روند.

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

منطق چاقو

" اين نظام روزگاره … يعني اين روزگاره خان دايي … نزني، مي زننت! "

ندای سبز آزادی - احمد جلالی فراهانی
1- درست چند هفته پس از برگزاری مانور اقتدار نیروی انتظامی در تهران و هشدار سردار احمدی مقدم فرمانده پلیس کشور از احتمال وقوع فتنه اقتصادی، فیلمی در اینترنت منتشر شد که در آن مرد جوانی در یکی از پرترددترین خیابانهای تهران با ضربات چاقو رقیب عشقی خودش را در برابر نگاه مبهوت عابران و ماموران پلیس به قتل می رساند و برای زجر کش کردن قربانی اش بی هیچ کس اجازه نمی دهد که او را به بیمارستان ببرد. در این مستند واقعی که توسط دوربینهای موبایل عابران ضبط و سپس از طریق اینترنت به تمام جهان مخابره شده است، آنچه بیشتر از حادثه قتل جلب توجه می کند درماندگی و واماندگی ماموران پلیس حاضر در صحنه است، که تنها نظاره گر حادثه هستند و مقتول در برابر چشمان متحیر آنان جان می دهد. چند روز پس از انتشار این فیلم سرتیپ حسین ساجدی نیا، فرمانده پلیس تهران درباره دو ماموران پلیس در محل وقوع جنایت حاضر بوده اند به خبرگزاری ایسنا گفت که ماموران در دستگیری قاتل " تعلل " کرده اند و به این دلیل برخورد انضباطی لازم با آنها انجام خواهد شد.

2- یک هفته پیش از انتشار این فیلم پلیس تهران از اجرای طرح امنیتی در تهران آنهم به شکل محله به محله خبر داده بود. اسم این طرح امنیت محله محور بود و هدف از اجرای آن مبارزه با مرجمان در ۸۰۰ نقطه تهران بود. رئیس پلیس تهران گفته بود هدف از اجرای این عملیات ایجاد احساس امنیت در شهروندان است.

3- حادثه قتل نه در مناطق محروم و فقیر نشین تهران که در یکی از مرفه نشین ترین نقاط ایران یعنی منطقه سعادت آباد تهران آن هم در یکی از شلوغترین خیابانهای این منطقه رخ می دهد.

4- یک هفته پیش از این حادثه فیلم دیگری در اینترنت منتشر شد که در آن ماموران نیروی انتظامی ارومیه به زشت ترین و زننده ترین وجهی با دختری که از نظر آنها حجابش مشکل داشته برخورد می کنند. این صحنه را هم موبایل دوربین دار یکی از شهروندان ضبط و سپس در شبکه های جهانی منتشر شده است. در فیلم مذکور ماموران نیروی انتظامی تمام تلاششان را می کنند تا دختر جوان را بر خودروی پلیس سوار کنند که با مقاومت شدید دختر روبرو می شوند.

5- روز گذشته خبرگزاری فارس عکسهایی را از بازی فوتبال دو تیم صنعت نفت آبادان و استقلال تهران منتشر کرد که در آن جوانانی دیده می شوند که چاقو بدست با یکدیگر گلاویز شده اند و این حادثه در برابر تعداد زیادی از تماشاگرانی اتفاق می افتد که بیشتر نگران نتیجه دعوا هستند تا ریخته شدن خون دعوا کنندگان.

6- خبرگزاریهای ایران در پانزدهمین روز شهریور ماه گذشته به نقل از سرهنگ عباسعلي محمديان، رئيس پليس آگاهي تهران بزرگ نوشته اند که ۴۰ درصد قتلهايی که طی یکسال گذشته در تهران رخ داده بوسيله چاقو بوده است. سرهنگ محمدیان در این باره به شدت ابراز نگرانی کرده است.

7- سرهنگ مصطفايي، معاون مبارزه با جرايم جنايي پليس آگاهي ناجا در گفتگویی که تابستان گذشته با خبرگزاری ايسنا داشته گفته است:آمارها نشان مي دهد که ۴۶ درصد از قتل هاي کشور در سال جاري به وسيله استفاده از چاقو رخ داده است و ۶۸ درصد از قتل هاي کشور بدون برنامه ريزي قبلي به وقوع مي پيوندد و متهمان پس از ارتکاب قتل از اقدام خود پشيمان مي شوند و آرزو مي کنند که کاش چاقويي به همراه نداشتند.

8- معاون مبارزه با جرايم جنايي پليس آگاهي ناجا در همین گفت و گو گفته است: در سه استان کشور سهم وقوع قتل توسط چاقو به ۷۱ درصد مي رسد و در پايتخت ۵۶ درصد از قتل ها به وسيله چاقو رخ مي دهد که اين آمار از ميانگين کشوري نيز بيشتر است.

ناعدالتی و ناامنی
به نظرم فیلم منتشر شده در اینترنت که در نوشته فوق سخن از آن رفت آئینه تمام نمای جامعه امروز ایران است. جامعه ای که مردمش از اجرای عدالت توسط دستگاه قضایی و برقراری نظم و امنیت توسط پلیسش قطع امید کرده اند و چاره را در اجرای خودسرانه قانون می دانند و قانون در چنین جامعه ای چیزی فراتر از انتقام گیریهای ایلی و عشیره ای نیست.

بی عدالتی و ناامنی طی 17 ماه گذشته چنان فراگیر شده است که شهروندان خشونت زده ایرانی این روزها ترجیح می دهند حق را با ملاک و معیار خود تعریف و عدالت را با شیوه و روش خود اجرا نمایند. پلیس و دستگاه قضا در ایران که تا پیش از انتخابات ریاست جمهوری هم در اجرای مسئولیت واقعی خود وامانده بودند به دلیل مواجه با خیل بیشمار معترضان سیاسی از فردای انتخابات عملاً همان ته مانده اعتبار خود را هم از دست داده اند. چنانکه نظام ناپیدای اجتماعی حالا ترجیح می دهد تا سنتهای منسوخ قبیله ای را جایگزین تمسک و توسل به شیوه های مدرن احقاق حق نماید و این همه در جامعه ای رخ می دهد که حاکمانش نظام قضایی و امنیتی آن را جزو کارآمدترین نظامها می دانند.

از کنار فیلم مورد بحث در این نوشته نباید به سادگی گذشت. این فیلم نشان می دهد که جمهوری اسلامی این روزها علاوه بر بیماری مهلک ورشکستگی اقتصادی ناشی از بریز و بپاش های بی خط و ربط دولت کودتا، گرفتار بیماری خاموش اما مهلک ورشکستگی اجتماعی هم شده است.

این روزها می توان صدای مام میهن را از زبان مادر قیصر قهرمان فیلمی به همین نام که چهل سال پیش توسط مسعود کیمیایی ساخته شد شنید. آنجا که می گوید: " تقدير من اينكه بچه هام به دست خودشون يكي يكي خودشونو نفله كنن! "

نظام روزگار در جمهوری اسلامی همان جمله معروف قیصر است که این نوشته را با آن شروع کرده ام. " نزنی میزننت! " آیا این همان عدلی است که 32 سال پیش رهبران انقلاب وعده اجرای آن را می دادند؟

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

شنود صحبتهای محصولی در روز انتخابات/ آمار استانها توسط محصولی به استانداران ابلاغ شده است

گندش دراومد. صدای ضبط شده وزیر کشور در روز انتخابات نشان می دهد که آمار هر استان توسط محصولی به استانداران ابلاغ شده است.

به گزارش ندای سبز آزادی طبق اطلاعات موثق برخی از کارشناسان وزارت اطلاعات بدون هماهنگی با مسئولین وزارت اطلاعات و افراد مافوق خود اقدام به شنود تلفن های وزیر کشور در زمان انتخابات ریاست جمهوری می نمایند ، این تلفن ها شامل تلفن های مستقیم دفتر وزیر(صادق محصولی) و تلفن های مستقیم معاون وزیر(دانشجو)و تعداد 35 تلفن همراه که به طور مخفیانه و محرمانه خریداری شده بود و وزیر کشور از آنها به همراه اطرافیان خود به شکل محرمانه استفاده می نمودند، میشود.

این کارشناسان اطلاعات با شنود تمام تلفن های مستقیم و کشف شماره تلفن های همراه خریداری شده و شنود آنها به اطلاعات بسیار مهم و ذیقیمتی دست یافته اند که کشف این اطلاعات منجر به برخورد احمدی نژاد با وزیر وقت اطلاعات و معاونین وزارت خانه و عزل آنها تحت عنوان بی عرضه گی و عدم اشراف و کنترل کارکنان و کارشناسان خود شد.در این تلفن های ضبط و شنود شده وزیر کشور(صادق محصولی)آمار آرای هر استان را برای استانداران می خواند،به طوری که بعضی از استانداران می گویند ما هنوز صندوق را دریافت و جمع آوری نکرده ایم،اما محصولی اعلام می کند آراء شما همین است که من قرائت می کنم.امروز تا اوایل شب آراء استان شما را تلویزیون اعلام می کند،شما هم داشته باشید و در مصاحبه ها همین را بگوئید.

بعضی از استانداران سوال می کنند آیا (آقا) خامنه ای در جریان هستند که محصولی اعلام می کند بله با هماهنگی کامل است.

محصولی با استانداران استانهای ترک زبان آذری صحبت میکند به طوری که در ابتدا در احوال پرسی به آنها می گوید تهران که مال موسوی است و رای موسوی بیشتر است.آن استان چه طور است؟ استانداران استانهای آذری زبان باالاتفاق در پاسخ می گویند در استان ما هم رای موسوی از همه بالاتر است که محصولی در توجیح تک تک آنها اعلام می کند دیگر این حرف را نزنید فقط بگوئید موسوی در تهران رای بالا را دارد ، در همه استانها رای احمدی نژاد بالاتر است،و سپس رای هر استان را برای آنها قرائت می کند و به آنها می گوید پس از اعلام رادیو تلویزیون آمار را رسما طی مصاحبه ای و اطلاعیه ای اعلام نمایند.

شنود تلفن های محرمانه وزیر کشور توسط کارشناسان زیرک وزارت اطلاعات،اطلاعات کاملا موثق و بسیار ذیقیمتی را در اختیار آن اداره اطلاعاتی قرار می دهد که قابل انتظار و پیش بینی نبود به طوری که تا روزها کسانی که کار شنود و پیاده کردن این نوارها را برعهده داشتند نگران نتایج و حوادث پس از این اقدام بودند، به طوری که پس از افشای درون سازمانی این اقدام ،احمدی نژاد در آنجا به مدت یک هفته مستقر شد و معاونین وزیر،مدیران کلان مربوطه را تماما بازخواست،عزل،اخراج و کارشناسان در اختیار کارگزینی قرار گرفتند و از طرف حفاظت اداره تهدید جانی شدند که چنانچه انعکاس بیرونی صورت گیرد برخورد قاطع با آنها خواهد شد.

این کارشناسان همگی بلاتکلیف و آواره و در اختیار کارگزینی هستند و از جان خود بیمناک هستند.

گفتنی است یکی دیگر از دلایل عصبانیت احمدی نژاد از وزارت اطلاعات این بود که یکی از معاونین وزیر اطلاعات با جمع آوری نظرات استانها با فرم نظرسنجی که پر شده بود و دریافت نظرات مردمی در جمع بندی گزارش اعلام کرده بودند که طبق نظرسنجی عمومی انجام شده توسط کلیه استانها میرحسین موسوی رئیس جمهور خواهد بود و رای قطعی را خواهد آورد که این نیز یکی از دلایل عصبانیت احمدی نژاد از وزارت اطلاعات و مدیران و کارشناسان وزرات شده بود.



۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

برای تو گریه می کنم امیر حسین فتوحی!

دارم گریه می کنم. برای امیرحسین فتوحی که تمام شبهای سنگین سلول 347 بند 240 زندان اوینم را با او به صبح رساندم. او که زیاد می دانست و این تنها جرمش بود. او که اعتقاداتم را قبول نداشت و منتقد سرختشان بود و با این همه به اعتقاداتم احترام می گذاشت. او که صدای خوبی داشت و برایمان در آن وحشت سرای ناکجاآباد اشعار سپهری را می خواند. دارم برای امیرحسین فتوحی گریه می کنم. درست مثل همان زمانهایی که آش و لاش از بازجویی های طاقت فرسای بازجویان بی دین و ایمانم باز می گشتم و او آغوش پهنش را باز می کرد تا چون کودکی کتک خورده گریه کنم و آنقدر جک و لطیفه و دری وری می گفت تا بخندم و آرام بگیرم.
دارم برای تو گریه می کنم امیرحسین. تو که قرصهایت را نجویده به من می دادی تا دردهای شکنجه ام آرام بگیرد. تو که همان شب آزادی ات به خانه من رفته بودی تا همسر و فرزندم را دلداری بدهی. تو که قرارمان را در بند 240 فراموش نکردی و از رستوران " لمزی " برای زهرا پیتزا خریدی. مرا ببخش مرد که دستانم ناتوان است از نوشتن برای تو. برای تو همه همبندانم. مهدی، مسلم، دکتر، سجاد و هوتن و میر اصغر که شبی آمد و با سپیده دم رفت.
مرا ببخش که جز گریه کاری از من ساخته نیست. وقتی می شنوم چهار سال دیگر باید در محبس ظلم بمانی. تو که پیگیر آزادی تک تک زندانیها بودی. تو که از لحظه آزادی ات خانواده ام را تنها نگذاشتی. مرا ببخش!

۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

روزنامه کیهان خیانتهای من را افشا کرد!

روزنامه کیهان در ستون اخبار ویژه امروز خود بعد از گیر دادن به روزنامه ملت و برخی از روزنامه نگاران فعال در آن سراغی هم از ما گرفته و در راستای افشای خیانتهای بنده نوشته است: " برخي از همكاران چنين نشريات و رسانه هايي پس از ارتكاب انواع خيانت ها، از كشور گريختند كه آخرين آنها احمد جلالي فراهاني همكار نشريات ايران (دوره اصلاحات)، همشهري، تهران امروز، اعتماد و خبرگزاري مهر بود. " من چقدر خائن بودم و خودم نمی دانستم! من همین جا به تمام بر و بچه های کیهان تبریک می گویم! دستشون درد نکنه!


۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

به سلامتی هم زنجیره ای شدیم هم از همکاران جریان فتنه! خدا رحم کنه بقیه شو

روزنامه کیهان ، هشت مهرماه 1389- يك زنجيره اي ديگر هم گريخت (خبر ويژه)

يك همكار جريان فتنه و براندازي كه در برخي رسانه ها و نشريات نفوذ كرده بود، پس از احضار و بازجويي از كشور گريخت.

سايت آفتاب (وابسته به مركز تحقيقات استراتژيك مجمع تشخيص) ديروز بدون اينكه به خبر فرار احمد جلالي فراهاني اشاره كند، از احضار نامبرده به وزارت اطلاعات و دادسراي اوين به اتهام جاسوسي و اقدام عليه امنيت ملي خبر داد. وي بهمن ماه سال گذشته به همراه چند نفر از روزنامه نگاران فعال در تحريك به آشوب بازداشت و مدتي بعد آزاد شده بود.

آفتاب در معرفي نامبرده مي نويسد: «فراهاني دبير سرويس اجتماعي خبرگزاري مهر بود كه سابقه همكاري با روزنامه هاي تهران امروز (به عنوان دبير سرويس اجتماعي)، روزنامه همشهري (دبير سرويس حوادث)، خبرگزاري سي اچ ان ]ميراث فرهنگي[، روزنامه جام جم، روزنامه اعتماد، روزنامه اعتماد ملي و شرق را دارد. او از خبرنگاران روزنامه ايران در دوره اصلاحات بود كه در مديريت جديد اين روزنامه اخراج شد.»

هرچند آفتاب به كتمان فرار نامبرده پرداخت اما همزمان سايت ضدانقلابي روزنت از خروج وي از كشور خبر داد و با وي مصاحبه كرد. نامبرده از دوستان حسين درخشان است.

يادآور مي شود عناصر زنجيره اي از اين دست طي چند سال اخير جذب برخي نشريات شبه اصولگرا شده اند. اين طيف از نشريات بيشتر با هدفگذاري رقابت هاي انتخاباتي و سياسي و حزبي تأسيس مي شوند و چون موسسان تخصص يا فرصت كافي براي نظارت بر آنها ندارند عملاً توسط تيم هاي اجاره اي كه توسط برخي دلالان معرفي و پيشنهاد مي شوند، مديريت مي شوند. اين طيف نشريات و سايت ها نقش وسيعي در اختلاف افكني ميان دولت، مجلس، شهرداري و ديگر دستگاه ها ايفا مي كنند.

احمد جلالي در مصاحبه با روزنت گفته است «80 درصد خبرهاي انتخاباتي خبرگزاري مهر، به نفع ميرحسين موسوي بود. استراتژي، حمايت حداكثري از موسوي بود». وي همچنين مي گويد «اگر من خبري را تهيه مي كردم كه ضد آقاي قاليباف و مصالح او بود، آن خبر نمي رفت روي خط حتي اگر مستند بود و عكس و فيلم داشتيم... اين را اضافه كنم كه شهرداري تهران سالانه 300 ميليون بابت اداره سايت سما كه متعلق به شهرداري است، به خبرگزاري مهر پول مي دهد. به همين خاطر مديران شهرداري تهران هر دخالتي كه مي خواستند در خبرها مي كردند]...[»

وي درباره دلايل فرار از كشور گفت: من نمي خواستم در مورد همكارانم تك نويسي كنم. نمي خواستم بنويسم مثلاً فلان كسي كه توي روزنامه همكار من بوده، الان در راديو يا تلويزيون بي بي سي است، در راديو فردا است، كيست؟ زنش چه كاره است؟ نمي خواستم همكاري كنم... الان هم ]در خارج كشور[ برنامه ام اين است كه در يك رسانه خوب و حرفه اي كار كنم ضمن اينكه مي خواهم دوره دكتري را هم بخوانم و تمام كنم.

گفتني است روزنامه «ت»، «خ»،«م» (جديدالتأسيس) «ف» و «ه» در زمره نشرياتي هستند كه در كنار سايت هايي نظير «ع»، «ت»، «ف» و «ش» با بي مبالاتي نسبت به جلب همكاري برخي عناصر زنجيره اي تمايل نشان داده و آنها را در تحريريه خود مستقر كرده اند. اتفاق مشابهي پيش از اين براي روزنامه تعطيل شده خورشيد (مدعي حمايت از دولت) رخ داد و از اين جهت عناصر نفوذي براي نزديكي به نشريات حامي دولت يا شهرداري و مجلس و... تفاوت چنداني قائل نيستند.

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

احمد جلالی فراهانی در مصاحبه با روز: در خبرگزاری مهر کسی طرفدار احمدی نژاد نبود

روز آن لاین - با احمد جلالی فراهانی، دبیر سابق خبرگزاری مهر که اخیرا از کشور خارج شده است، به گفتگو نشسته ایم. او از بازداشت خود می گوید و از بازجوییها و شکنجه هایی که متحمل شده؛ و همینطور می رسد به خبرگزاری مهر و فضای حاکم بر این رسانه دولتی. به گفته او "استراتژی مهر در انتخابات، حمایت حداکثری از میرحسین موسوی بود". این مصاحبه در پی می آید.

آقای فراهانی! بگذارید از اینجا شروع کنیم؛ چه شد که دبیر اجتماعی خبرگزاری مهر از خارج از کشور سر در آورد؟

بهمن ماه سال گذشته، نیمه های شب بود که ریختند خانه ما. هشت نفر از ماموران وزارت اطلاعات وبعد زندانی شدم. بعد از زندان تصمیم گرفته بودم تحت هیچ شرایطی از کشور خارج نشوم. چون توی زندان آدم متوجه می شود که به هر حال با وجود همان شرایط بدی هم که در کشور وجود دارد، باز امکان فعالیت و کار برایش مهیاست. یعنی زندان یک جوری این درس را به آدم می دهد که توی شرایط بد هم ممکن است شرایط بدتری وجود داشته باشد. بنابر این آدم نباید خیلی زود کم طاقت بشود. اما بعد از اینکه از زندان بیرون آمدم متاسفانه ماموران وزارت اطلاعات دست از سرم برنداشتند و تقریبا هر هفته تماس تلفنی برقرار می کردند. قرار می گذاشتند. تقریبا هفته ای نبود که اینها با ما قرار نگذارند. گاهی حتی با خانمم قرار می گذاشتند. یعنی می گفتند حتما خانمت هم باشد. دیگر به این نتیجه رسیدم که نمی شود زندگی کرد. من حتی کار مطبوعات را هم کنار گذاشته بودم ودرگیر کار فیلم سازی و مستند سازی شده بودم.( با توجه به اینکه تخصص اصلی ام غیر از مطبوعات، فیلم سازی است) دوربینم را دزدیده بودند. دستم را شکستند. شروع کردم فیلمی درباره خاویار درست کردم که شاید به زودی از یکی از رسانه ها پخش بشود. منتهی اذیت و آزارها ادامه داشت و هفته ای نبود که زنگ نزنند. یک روز هتل استقلال قرار می گذاشتند. یک روز...

قبل از اینکه به آنجا برسیم، بیشتر از دوره بازداشت تان بگویید. اینکه بیشتر روی چه موضوعاتی حساسیت داشتند.

ببینید، من سال گذشته سفری به دبی کردم و بعد از اینکه برگشتم، در فرودگاه پاسپورتم را ضبط کردند. بعد از یک هفته بازجویی، پاسپورتم را پس دادند و گفتند شما مشکلی ندارید و می توانید به کارتان بپردازید. منتهی 78 روز بعد از آن سفر، شبانه حمله کردند و تمام زندگی ما را به هم ریختند. فکر کنید شما در خانه، یک دختر 7-8 ساله دارید که نصف شب پدرش را می برند در یک اتاق، مادرش را می برند به یک اتاق دیگر. تمام زندگی اش را می ریزند وسط. بعد خانم من بسیار مومن و محجبه است. وقتی اینها ریختند تو خونه ما، من توی راهرو بهشان گفتم و خواهش کردم که چون خانم من محجبه است و الان حجابش کامل نیست، اجازه بدهید لااقل حجابش را رعایت بکند. گفتند نه، برو کنار. حتی خانم من مجبور شد از ترس برود به بالکن، به دلیل اینکه نمی خواست آنها او را ببینند. حتی وقتی من می خواستم چادر خانم ام را بهش بدم، مانع شدند و نگذاشتند. بعد تصور کنید که یک دختر هفت ساله چشمانش را باز کرده از خواب، یکدفعه می بیند هشت تا آدم گنده در خانه هستند و تمام زندگی را ریخته اند به هم. همین الان که دارم با شما صحبت می کنم، احتمالا متوجه شده اید که صدایم می لرزد. وقتی یادم می افتد که آن شب اینها چطور بی رحمانه وارد شدند و خصوصی ترین وسائل من و خانمم را همه را به هم ریختند، خودم به هم می ریزم. جالب این بود که من هم از شدت عصبانیت هم از شدت ترس، پاهایم می لرزید و دچار استرس شده بودم. اینها بعد در زندان من را مورد محاکمه و شکنجه قرار می دادند و می گفتند: تو اگر گناهی نداری چرا پاهایت می لرزید آن موقع که ما ریخته بودیم توی خانه ات؟!

یعنی به دلیل اینکه پاهایتان می لرزید، بعدها تحت فشار قرار گرفتید؟!

بله! می گفتند چرا پاهات می لرزید. تو اگر گناهکار نیستی، چرا پاهایت می لرزید؟! من همان لحظه که وارد اوین شدم، تا دو سه روز اول، به شدت تحت فشار و شکنجه آقایان بودم. می گفتم شما باید به من بگویید چه جرمی مرتکب شده ام. هیچ کس چیزی به من نمی گفت. بعد از سه روز که فشارها و اذیت و آزارشان به حدنصاب رسید، من را بردند به دادسرا. من آنجا تازه متوجه شدم که جرم ام، اقدام علیه امنیت ملی به علت امتحان دادن برای یک رسانه خارجی بوده. من می گفتم رفته ام امتحان داده ام. درست. آنها می گفتند: نه! تو امتحان نداده ای. تو داستانت این بوده که این دو روز که رفته ای آنجا، آموزش جاسوسی دیده ای که بخواهی 22 بهمن، بمب گذاری کنی، ترور کنی و تظاهرات و شلوغ کنی و بعد فیلم بگیری و بفرستی. بعدها که از زندان آزاد شدم، دیدم که اینها، چنین چیزی را اساسا نوشته اند! یعنی بیانیه ای داده و نوشته اند که ما چندین نفر را که بازداشت کرده ایم، عوامل سی آی ای و جاسوسان اسرائیل هستند و از طریق فلان رسانه دوره دیده اند و آموزش دیده اند. یعنی ما به شدت تحت فشار بودیم که اعتراف بکنیم به جاسوسی.

این فشارها به چه شکلی بود؟

جدا از زدن، یکی از شکنجه ها این بود که می گفتند: تو باید قبول بکنی که چند نفر را کشته ای! منتهی بعد از بیست و چند روز، که ماجرای 22 بهمن اتفاق افتاد، با توجه به اینکه من دبیر سرویس اجتماعی خبرگزاری مهر بودم، برای خود حاکمیت هم شاید بد بود که بخواهند به دبیر سرویس اجتماعی یک خبرگزاری که متعلق به سازمان تبلیغات اسلامی است، انگ جاسوسی بزنند. همه اینها در حالی بود که واقعا به بازجوی من ثابت شده بود که من هیچ کاره ام و هیچ گناهی مرتکب نشده ام. یعنی آخرین روزی که من با بازجویم در ایران حرف زدم، در پارک شریعتی، روبروی وزارت اطلاعات ( که من بعدا این را در خاطراتم خواهم نوشت) غیر مستقیم گفتم تو ما را بیخودی و بی دلیل گرفتی؛ این برنامه ها چی بود و این بساط چی بود. گفت: بالاخره یک جنگل وقتی که آتش می گیرد، تر و خشک با هم می سوزند! و من گفتم: شما زندگی من را نابود کردید. من را بیچاره کردید. همین الانش هم دست از سر من برنمی دارید. در کل بازجو به تو شکل یک پروژه نگاه می کند. چون اینها شغل اصلیشان یک چیز دیگری است. یعنی طرف استاد دانشگاه است، ممکن است روزنامه نگار باشد، ممکن است حتی فیلم ساز باشد، آهنگر یا بقال باشدوووبازجو هم هست؛ برای همین خیلی اصرار داشت که زودتر پروژه من تمام بشود و برود به زندگی خودش برسد. یک مثالی می زنم. یک روز جمعه من را بردند بازجویی. شما می دانید که طبق قانون، پنج شنبه و جمعه زندان تعطیل است و عملا هیچ بازجویی حق ندارد بازجویی کند. یک روز بازجو من را برد برای بازجویی و خیلی اذیتم کرد و وقتی پرسیدم چرا اینقدر عصبانی هستی گفت: من به خاطر تو مجبور شدم مهمانهایم را ول کنم و بیایم تو را بازجویی کنم. یعنی مثل یک پروژه به من نگاه می کرد.

و همه این فشارها باعث شد تصمیم بگیرید که از کشور خارج بشوید.

من اصلا قصد نداشتم از ایران خارج بشوم. تصمیم گرفته بودم بچسبم به حرفه فیلم سازی ام و کار یک مجله تخصصی بود مربوط به غذا.من آنجا کار می کردم، اما هر هفته زنگ می زدند، قرار بگذارند، بیایند. سر همان قضیه فیلم برداری، دوربین من را دزدیدند، سه پایه دوربین من را دزدیدند. کلی خسارت مالی به من زدند. یک شب در خیابان در حالی که دوربین و تجهیزات دستم بود، ریختند سرم و گفتند هر چی پول داری بده به ما و گرنه بیچاره ات می کنیم. نزدیک 300- 400 هزار تومان همان شب پول از من گرفتند. اینها را که می گویم، شاهد دارم. حالا شاید برای آن بنده خدا خطرناک باشد. ولی آن دفتر سینمایی هم شاهد بود از نزدیک. تا اینکه به من گفتند باید بیایی و دفاع آخرت را بنویسی. من رفتم و نوشتم تمام اعترافاتی که کردم، دروغ بوده و تحت فشارهای شدید فیزیکی، جسمی و روانی بوده است. البته خیلی اصرار داشتند جلو دوربین اعتراف بکنم. در این کش و قوس، بالاخره به یک توافق دوطرفه رسیدیم. من گفتم در مورد ارتباط با فلان رسانه من حرف می زنم اما بحث جاسوسی را حاضر نیستم قبول کنم. نهایتا قبول کردند که همان بحث را مطرح کنم. فیلم را گرفتند.

در مورد آن فیلم لطفا بیشتر توضیح دهید.

سه روز بود که دنبال جایی می گشتند برای فیلم گرفتن اما جای مناسبی پیدا نمی کردند. آخرسر یک پارچه ای آوردند و پشت سر من چسباندند روی دیوار. یک پارچه قهوه ای. بعد من را نشاندند و لباس هایم را تنم کردند و گفتند ضبط می کنیم. متاسفانه جلوی چند تا از کارمندان تلویزیون که من الان از آنها اسم نمی برم چون دو نفرشان را به چهره می شناختم. جلوی آنها فحش می دادند. فحش های رکیک. فحش خواهر و مادر. تصور کنید بخواهند در چنین وضعی فیلم بگیرند. فیلم اعترافات...

و بعد از آزادی شما این اعترافات را تکذیب کردید و گفتید تحت فشار بوده. درست است؟

ببینید، خرداد ماه امسال، زنگ زدند و گفتند باید بیاییدهمان دادسرای اوین و دفاع آخر بکنید. ما رفتیم آنجا. جالب است روند قضایی این مملکت را ببینید. نزدیک به 10 نفر بودیم. همه ما را نشاندند آنجا. یک کاغذ جلوی هر کدام از ما گذاشتند که از قبل پر شده بود، مثل اسم و مشخصات و همه چیز. بعد گفتند شما دفاع آخرت را انجام بده. من گفتم: پس وکیل؟ گفتند وکیل لازم نیست. دفاع آخرت را سریع بنویس و برو. من نوشتم که بنده تمام اعترافاتی که کردم، تحت فشارهای فیزیکی، جسمی و روحی و روانی برادران بوده و به هیچ کدام از اعترافات خودم اعتقادی ندارم. فکر کنید قاضی پرونده به جای اینکه طرف ما باشد و یا لااقل بی طرف باشد، درست مثل یک بازجو و حتی بدتر از یک بازجو شروع به داد و هوار کرد و فحش داد که تو بیخود کردی، اعترافات ات هست، حالا حالی ات می کنم، حالا بهت نشون می دم. گفتم پس تکلیف ما چی می شود؟ گفت: فکر نمی کنم از زیر کمتر از پنج سال بتوانی در بروی. ما آمدیم بیرون. اما فشار و اذیت و آزار بازجویم ادامه داشت. می گفت درباره کسانی که در مطبوعات می شناسی بنویس، یا در مورد جنبش سبز بنویس. یا در مورد فلان شخص. من هم تسلیم این فشارها نمی شدم. تا اینکه تقریبا 12 مرداد بود که بازجویم زنگ زد و با حالت پرخاش گفت تو در دفاع آخرت فلان نوشته ای و گفته ای که تحت شکنجه این اعترافات را کرده ام و حالا حالی ات می کنم! گوشی را قطع کرد. تقریبا نیم ساعت بعدش، خانمم زنگ زد و گفت احمد، دوباره زنگ زده و گفته اند خودت را به دادسرای اوین معرفی کن. تولد دخترم بود و همه فامیل در خانه ما بودند؛اما من که تصمیم گرفته و با خودت عهد کرده بودم دیگر به زندان اوین نروم به خانم ام گفتم وسائلت را جمع کن؛ ما امشب می رویم.

و همان موقع رفتید؟

بله آقای رسول پور! هیچ چیزی با خودم برنداشتم و آمدم. یعنی ما وقتی از ایران خارج شدیم، فقط یک چمدان برداشتیم. یعنی تمام کتابهام، نوارهایم، فیلم هایم، زندگی ام. فکر کنید زندگی یک مرد 35 ساله که دختری هشت ساله دارد و زنش هم نزدیک به 11 سال بااو زندگی کرده. مجبور شدیم یک شبه از مملکت بزنیم بیرون. چون نمی خواستم آدم فروشی کنم. نمی خواستم تسلیم آنها بشوم. نمی خواستم در مورد همکارانم تک نویسی کنم. نمی خواستم بنویسم مثلا فلان کسی که توی روزنامه همکار من بوده، الان در رادیو یا تلویزیون بی بی سی است، در رادیو فردا است، کیست؟ زنش چکاره است؟ بچه اش چکاره است؟ نمی خواستم همکاری بکنم. برای همین تصمیم گرفتیم که خارج بشویم.

در خبرها بود که فشارها بر اقوام شما همچنان ادامه دارد. این فشارها به چه شکلی بوده؟

همین امروز باز ماموران ریخته اند و به اقوام نزدیک ما گیر داده اند. آن کسی که کفیل من شده بود، به دادسرای شعبه اوین احضار شده. به طور مستقیم و غیر مستقیم تحت فشار هستیم که فعالیت نکنید. کار نکنیم. چون من الان چند جا هم مشغول هستم. اما شما می دانید که یک روزنامه نگار نمی تواند ساکت بنشیند.

آقای فراهانی از بازداشت و زندان و آزادی که بگذریم، موضوعی که برای خیلی ها جالب است این است که اساسا فضای حاکم بر خبرگزاری مهر به چه شکلی بود. در آنجا چه محدودیت هایی برای شما وجود داشت؟

اولا در خبرگزاری مهر هیچ کس حق ندارد بدون اجازه مدیر عامل و شخصی به اسم آقای آلادپوش کاری بکند. عنوان ایشان قائم مقام مدیر عامل است اما عملا نماینده غیررسمی وزارت اطلاعات در آن مجموعه هستند. هیچ کس حق ندارد بدون اجازه آنها آب بخورد. بگذارید یک مثال بزنم. ما پارسال، خبر مربوط به سقوط یک هواپیما را در قزوین داشتیم. من به عنوان دبیر سرویس اجتماعی خبرگزاری مهر، این خبر را داشتم. رییس نیروی انتظامی قزوین به من زنگ زده بود که آقای فراهانی، این هواپیما سقوط کرده، اما مدیر عامل خبرگزاری، جرات نمی کرد خبر را بگذارد روی خط و خبر ما را از روی خط می کشید بیرون. در خبرگزاری مهر، همه عملا هیچ کاره اند و فقط مدیر عامل و این آقای آلاد پوش است که تصمیم گیرنده هستند. اصلا هم برایشان مهم نیست که خبر اهمیت دارد یا ندارد. چیزی که برایشان اهمیت دارد این است که آیا خبر باعث دردسر برای خودشان و مجموعه مهر خواهد شد یا نه. البته من به آقای اسماعیلی(مدیر عامل) حق می دهم. چون می خواهد آن مجموعه را نگه دارد. می خواهد در همین فضای خفقانی که وجود دارد، روزنه ای باشد برای اینکه احیانا خبرها را بفرستند. اما متاسفانه در همان فضا هم تامین گرایشات سیاسی آقایان در بخش خبر مد نظربود. یعنی مثلا فرض کنید اگر من خبری را تهیه می کردم که ضد آقای قالیباف بود، آن خبر نمی رفت روی خط. حتی اگر مستند بود و عکس داشتیم حتی اگر فیلم داشتیم. اگر مخالف مصالح آقای قالیباف بود، روی خط نمی رفت. یا زمانی که آقای احمدی نژاد یا مجموعه ایشان فشار می آورد به مجموعه خبرگزاری مهر، خبر تا مدتها بایکوت می شد. یا پارسال آقای احمدی نژاد در یک مصاحبه تلویزیونی اعلام کرد به زودی مدیریت مترو را عوض می کنم. بعد قائم مقام خبرگزاری یعنی آقای آلاد پوش زنگ زد و گفت آقای احمدی نژاد این را گفته و شما بروید از نمایندگان مجلس علیه ایشان مصاحبه بگیرید. ما هم گفتیم چشم. ما مصاحبه را گرفتیم. به فاصله یک یا دو روز بود که آقای جوانفکر در وبسایت شان نوشتند که بچه های خبرگزاری مهر هم شیطنت کردند. با همین نوشته، موضع خبرگزاری 180 درجه عوض شد. یکدفعه به ما زنگ زدند گفتند با طرفدارهای آقای احمدی نژاد مصاحبه بکنید. به نفع صحبتهای ایشان مصاحبه بگیرید. این یک شمای کلی است از فضای خبرگزاری مهر. این را اضافه بکنم که شهرداری تهران سالانه 300 میلیون بابت اداره سایت سما که متعلق به شهرداری است، به خبرگزاری مهر پول می دهد. به همین خاطر مدیران شهرداری تهران هر دخالتی که می خواستند در خبرها می کردند. نکته دیگری که می خواهم بگویم این است که فامیل بازی در خبرگزاری مهر حرف اول و آخر را می زد. مثلا پسرخاله اسماعیلی به نام فیضی خواه، که اصلا کار خبر را نمی فهمید و از مدیران نیروی انتظامی بود، در خبرگزاری مهر شده بود مدیر اتاق خبر. برادر محسن اسماعیلی حقوقدان شورای نگهبان است. برای همین هر خبری که ذره ای به ضرر جمهوری اسلامی بود را سریع از روی خط پاک می کرد. آنسوتر، من بارها دیدم دبیر سرویس هایی را که بابت هر خبری که برای وزارتخانه ها یا سازمانها کار می کردن، رشوه می گرفتند.سکه، پول نقد، کارت هدیه، بن. حتی چک. مدیران اتاق خبر بجای آنکه به فکر تولید خبر باشند، به فکر بسط روابط مالی و تجاری خودشان با وزرا و مدیران بودند.

هنگام انتخابات ریاست جمهوری و بعد از آن مواضع مدیران خبرگزاری به چه شکلی بود؟

در خبرگزاری مهر هیچ کس طرفدار احمدی نژاد نبود، غیر از دبیر اقتصادی که او هم برادرش مشاور رئیس جمهور بود. 80 درصد خبرهای انتخاباتی مهر، به نفع میرحسین موسوی بود. حتی عالی ترین مدیرانش هم طرفدار احمدی نژاد نبودند. استراتژی مهر در انتخابات، حمایت حداکثری از موسوی بود.

و به عنوان سئوال آخر، چه برنامه ای برای آینده دارید؟

اولا چطور شد که من به عنوان دبیر سرویس خبرگزاری مهر، که تعدادی خبرنگار در اختیار داشت، تصمیم گرفتم بروم و در یک رسانه حرفه ای تر کار بکنم؟ فقط دغدغه آزادی بیان. دقیقا پارسال همین موقع ها بود که دادگاه های فرمایشی شروع شد. من به عنوان دبیر سرویس مجبور بودم این خبرها را کار بکنم. شما فکر کنید کسی که خودش معتقد است تقلب شده در انتخابات، کسی که خودش بسیاری از کسانی را که در دادگاه بودند مثل آقای زیدآبادی و قوچانی و یا حتی آقای ابطحی، می شناسد، مجبور باشد این خبرهارا کار بکند. شما چه حسی بهتان دست می دهد؟ خودتان را بگذارید جای من. آیا احساس نمی کنید که دارید مورد تجاوز قرار می گیرید؟ آیا احساس انفعال نمی کنید؟ من تصمیم گرفتم از این فضا دور بشوم و به یک فضای حقیقی بروم. جایی که مجبور نباشم برای انتشار خبر سقوط یک هواپیما التماس کنم. جایی که مجبور نباشم به ده نفر التماس بکنم که آب تهران آلوده است و این خبر را کار بکنید و آنها بگویند: نه! به خاطر مصالح ملی و مصالح نظام. الان هم برنامه ام همین است که در یک رسانه حرفه ای و خوب که نزدیک به عقاید من است، کار بکنم. ضمن اینکه اگر خدا بخواهد دوره دکتری را هم می خواهم بخوانم و تمام کنم.

در پایان اگر سخن خاصی دارید بفرمایید.

من چند روز پیش خواندم روزنامه نگاری در ایران مرده است. اجازه بدهید که این نظر را رد کنم. روزنامه نگاری نمرده است. هنوز هم هستند روزنامه نگاران بزرگی که اگر تنها نسیمی از آزادی بوزد در فضای رسانه ای کشور ما، می توانند کارهای شگفت انگیزی بکنند. اجازه بدهید بگویم که فضای روزنامه نگاری ما دارد زنده بگور می شود. این جسد نیست که دارد دفن می شود. این یک موجود زنده و پویا است و حرکت دارد اما متاسفانه به دلیل خفقانی که در جامعه وجود دارد، دارند زنده به گورش می کنند.

۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

20 سال حبس برای حسین درخشان به چه جرمی؟ طرفداری از احمدی نژاد یا توهین به رهبری؟

آزادی روزنامه نگاران زندانی - یک منبع آگاه در قوه قضائیه اعلام کرد: حکم دادگاه حسین درخشان، وبلاگ نویس ضدانقلاب امروز به وی ابلاغ شد.

این منبع آگاه در گفت وگو با خبرنگار مشرق با اعلام این خبر، گفت: «بنا بر این حکم که امروز از سوی شعبه 15 دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست قاضی صلواتی صادر شد، درخشان که در مهرماه 87 بازداشت شده است، به جرم همکاری با دولت های متخاصم، تبلیغ علیه نظام اسلامی، تبلیغ به نفع گروهک های ضد انقلاب، توهین به مقدسات و راه اندازی و مدیریت سایت های مبتذل و مستهجن، به 19.5 سال حبس تعزیری، پنج سال محرومیت از عضویت در احزاب و فعالیت در رسانه ها و بازگرداندن وجوه اخذشده به مبلغ 30هزار و 750 یورو، دوهزار و 900 دلار و 200 پوند انگلیس محکوم شد.»
به گفته این منبع، درخشان یا مهدوی وکیل وی می توانند به حکم صادره اعتراض کنند تا در دادگاه تجدید نظر مورد بررسی قرار گیرد.

احضار احمد جلالی فراهانی به دادسرای زندان اوین

ندای سبز آزادی: روز گذشته ماموران وزارت اطلاعات برای چندمین بار با مراجعه به منزل اقوام نزدیک احمد جلالی فراهانی خواستار حضور وی در دادسرای شعبه سوم زندان اوین شدند.
این روزنامه نگار در آخرین دفاع خود در شعبه سوم زندان اوین ضمن رد اتهام جاسوسی و اقدام علیه امنیت ملی، اعلام کرده بود تمامی اعترافاتش ساختگی و تحت شکنجه های فیزیکی و روحی و روانی بازجویانش بوده است.
احمد جلالی فراهانی در نیمه شب 18 بهمن ماه سال گذشته در پی یورش هشت مامور وزارت اطلاعات به منزلش دستگیر و به همراه چند خبرنگار دیگر روانه زندان اوین شد.
همچنین طی هفته گذشته کفیل احمد جلالی فراهانی به دادسرای اوین احضار و به دلیل غیبت وی با جریمه سنگین مالی از سوی بازپرس پرونده مکفلش روبرو شده بود.
احمد جلالی فراهانی دبیر سابق سرویس اجتماعی خبرگزاری مهر بود که سابقه همکاری با روزنامه های تهران امروز ( به عنوان دبیر سرویس اجتماعی )، روزنامه همشهری ( دبیر سرویس حوادث )، خبرگزاری سی اچ ان، روزنامه جام جم، روزنامه اعتماد، روزنامه اعتماد ملی، شرق و ... را در کارنامه کاری خود دارد

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

عکس متفاوت دیگری از حسین درخشان

تصویری دیگر از حسین درخشان. اینجا من ( سمت چپ حسین ) و بهرام پرتوی در کلاس چهارم دبیرستان خیره به آینده عکسی به یادگار انداخته ایم. آن روزها اگر به ما می گفتند ممکن است روزی دادستان تهران برای حسین، تقاضای اعدام کند، ما از خنده روده بر می شدیم. آن روزها حسین عاشق آوینی بود و حاتمی کیا و آقایش خامنه ای. آن روزها حسین نماز شبش ترک نمی شد. چطور شد که فردی که تمام عشقش شهادت در راه اسلام بود حالا در زندان اوین منتظر سرنوشت است؟ در میان زندانیان امروز چند نفر همچون حسین وجود دارند؟



۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

هفت نکته درباره نامه 67 روزنامه نگار تبعیدی به احمدی نژاد

1- با خواندن مطلب آقای عبد الطیف عبادی درباره نامه 67 روزنامه نگار تبعیدی به احمدی نژاد بی اختیار یاد نوشته های حسین شریعتمداری افتادم. این نوشته بیشتر از آنکه ژورنالیستی باشد، محتویات دادنامه های سعید مرتضوی را در قامت مدعی العموم می ماند که حکم اعدام روزنامه نگاری را از قاضی پرونده طلب می کند.

2- به نظر می رسد آنها که از امضای این نامه جا مانده اند بد جوری دچار سوءتفاهم شده اند و اصل نامه و سئوال پرسیدن از احمدی نژاد را که مدعی آزادی بیان در ایران است را فراموش کرده اند و غضنفر وار به مچ گیریهای کودکانه ای روی آورده اند که ای فغان فلانی روزنامه نگار نبود، چرا این بیانیه را امضا کرد؟

3- هیچ کدام از این به اصطلاح روزنامه نگارها بیانیه را امضا نکرده اند و به جای پاسخ به این سئوال که تو چرا امضا نکردی گیر دادن به اینکه چرا فلانی امضا کرده است؟

4- روزنامه کیهان نوشته پر از غلط املایی آقای عبادی را با نام بالاترین منتشر می کند تا مبادا چهره همکار فرنگ نشینش در داخل خراب شود و لو برود.

5- ای کاش نامه مذکور که خود من جزو امضا کنندگانش بودم پخته تر و با حوصله تر تهیه می شد.

6- حمایت برخی روزنامه نگاران مدعی جنبش سبز از نوشته عبادی قابل توجه است.

7- این بیرون چقدر مفتش کیهان صفت هست و من نمی دانستم.

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

عکسی متفاوت از حسین درخشان

عکسی از حسین درخشان دوست دوران دبیرستان و دانشگاهم که حالا با خطر اعدام مواجه است. آن روزها حسین عاشق خامنه ای بود و تمام افتخارش این بود که برای خامنه ای تبلیغ می کند. خودتان ببینید تیپ و لباسش عین بسیجی های امروزی است. چطور شد که حسین که عاشق سینه چاک خامنه ای بود حالا در زندان او زیر سایه حکم اعدام گرفتار شده است؟ چند نفر مثل حسین اینگونه بوده اند و حالا در زندان اوین گرفتارند؟ مقصر این تغییر موضع آیا حسین است؟ یا نظامی که دافعه اش بیشتر از جاذبه اش هست؟ نظامی که قادر نیست فرزندانش را قانع کند که نظام خوبی است. این عکس مربوط به سالهای 1371-1372 است و حسین آن زمان عشق کوه و کوهنوردی داشت. عکس ابتدای ورودی راهی است که به قله دماوند می رسد. چرا حسین به احمدی نژاد اعتماد کرد؟ چرا به ایران برگشت؟



نامه جمعی از روزنامه نگاران تبعیدی خطاب به محمود احمدی نژاد

جمعی از روزنامه نگاران تبعیدی که به علت بسته شدن روزنامه هایشان ، تهدید ، بازداشت و شکنجه مجبور به ترک وطن شده اند با نگارش نامه ای خطاب به محمود احمدی نژاد به دروغ پردازی های وی مبنی بر وجود آزادی در ایران اعتراض کرده و از وی خواستند تا برای اثبات حقانیت صحبت هایش به روزنامه نگاران ایرانی نیز فرصت پرسش از او را فراهم آورد. در بخشی از این نامه آمده است « پاسخ منفی شما به این نامه و یا بی پاسخ گذشتن شما از کنار پرسش های روزنامه نگاران ایرانی افکار عمومی دنیا را متوجه این سوال می سازد که چرا رییس دولت ایران از پاسخگویی به روزنامه نگاران کشور خود گریزان است و گفته شما را در باره وجود آزادی بیان در ایران با تردید روبرو می سازد » گفتنیست این نامه امشب به محمود احمدی نژاد در نیویورک تحویل داده می شود. متن کامل این نامه که در اختیار ندای سبز آزادی قرار گرفته است به شرح ذیل است :

جناب آقای محمود احمدی نژاد، رییس دولت جمهوری اسلامی ایران، با سلام، ما جمعی از خبرنگاران، عکاسان و روزنامه نگاران ایرانی هستیم که به دلیل بسته شدن روزنامه هایمان و فشارهای سیاسی از کشور مهاجرت کرده ایم. هیچ روزنامه ای در ایران نداریم اما پرسش های زیادی داریم که متاسفانه به هیچ کدام از آن پرسش ها در مصاحبه های مطبوعاتی تان با رسانه های غربی پاسخی نیافتیم
همکاران روزنامه نگارمان در داخل ایران نیز یا در زندان به سر می برند، یا با قید وثیقه آزاد هستند و یا به دلیل تهدیدها و تذکرهای نهادهای امنیتی در یک فضای نا امن رسانه ای ناگزیر شده اند که سکوت را به عنوان تنها راه چاره برگزینند. پس از انتخابات پر اما و اگر ایران بسیاری از شهروندان در اعتراض های مدنی به همراه روزنامه نگاران، دانشجویان و فعالان سیاسی بازداشت و جمعی دیگر نیز در راهپیمایی ها هدف گلوله قرار گرفتند و جان باختند. از آن هنگام شما چندین کنفرانس مطبوعاتی برگزار کرده اید که غالبا با حضور رسانه های هوادار دولت برگزار می شد و جای خالی بسیاری از روزنامه نگاران منتقد حاکمیت در این کنفرانس ها مشهود بود. در نتیجه روزنامه نگاران منتقد در کنفرانس های خبری شما فرصت پرسشگری نمی یابند.

از آنجا که شما در مصاحبه با خبرنگاران رسانه های غربی بارها تاکید کرده اید که در ایران آزادی بیان وجود دارد و هر کسی می تواند عقیده و نظر خود را بیان کند لذا با ارسال این نامه خواهان این هستیم که به احترام آنچه خود گفته اید، زمینه ای فراهم سازید تا ما روزنامه نگاران که بخشی از قربانیان محدودیت آزادی بیان در ایران و مهاجرانی رانده شده به خارج از ایران هستیم در یک کنفرانس خبری، پرسش های مان را مطرح کنیم. ما روزنامه نگارانی هستیم که تنها به دلیل پرسشگری از داشتن روزنامه در ایران محروم مانده ایم. حتی اگر برای توجیه مهاجرت ما شما نظر دیگری داشته باشید هیچ عقل سلیمی باور نمی کند که این تعداد از روزنامه نگاران یک کشور بدون اضطرار خاک و خانه و خانواده شان را رها کرده باشند تا به کشوری دیگر مهاجرت کند. پاسخ منفی شما به این نامه و یا بی پاسخ گذشتن شما از کنار پرسش های روزنامه نگاران ایرانی افکار عمومی دنیا را متوجه این سوال می سازد که چرا رییس دولت ایران از پاسخگویی به روزنامه نگاران کشور خود گریزان است و گفته شما را در باره وجود آزادی بیان در ایران با تردید روبرو می سازد.امضا کنندگان: شبنم آذر/ محمد اروند/ محمد ایزدی/ مرتضی اصلاحچی/ کیان امانی/سولماز ایکدر/ بیتا بختیاری/ بهداد بردبار/ نگین بهکام/ سپیده بهکام/ آرش بهمنی/ دلبر توکلی/ منصور تیفوری/ مهدی جامی/سعید جلالی فر/ احمد جلالی فراهانی/ رحمان جوانمردی/ وحید حبیب پناه /آیدین جهانبخش/ سیامک حیدری/ بابک داد/ فریبا داوودی مهاجر/علیرضا رضایی/ نیلوفر رستمی / سامان رسول پور/ امیر رشیدی/ اردوان روزبه/ لادن سلامی/ مسعود سفیری/ حسن سربخشیان/ فریبرز سروش/ لیلا سعادتی/ آیدا سعادت/ مسعود سفیری/ لادن سلامی/ کیانوش سنجری/ شکوفه شادابی/ محمد رضا شکوهی فرد/ سولماز شریف/ صادق شجاعی/ رضا شمس/ شهاب الدین شیخی/ فرح شیلندری/ آسو صالح/ باقر صمیمی/ حمیدرضا ظریفی نیا/ مسیح علینژاد/ بابک غفوری آذر/ فاطمه فناییان/ آیدا قجر/ مهرداد قاسمفر/ بهنام قلی پور/ کاوه قریشی/ مهرانگیز کار/ پریسا کاکایی/ رویا کریمی مجد/ نیک آهنگ کوثر/ مژگان مدرس علوم/ رویا ملکی/ لیلا ملک محمدی/ حسام میثاقی/ روزبه میر ابراهیمی/ ابراهیم نبوی/ شاهین نوربخش/ پروانه وحیدمنش/ رضا ولی زاده/ محمد رضا یزدان پناه

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

آرامش قبل از طوفان

این عکس را جف هاتسون از من گرفته است. خودم نامش را گذاشته ام آرامش قبل از طوفان



۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

زندانیان امروز چوب ناتوانی دستگاه قضا در اجرای عدالت را می خورند

ندای سبز آزادی / احمد جلالی فراهانی: در ایران هیچ کس از آزادی " سارا شرود " به اندازه دادستان تهران مغموم نیست. جعفری دولت آبادی هنوز از تکذیب خبر آزادی سارا شرود فارغ نشده بود که مقامات عالی کودتا او را وادار به پس گرفتن حرفش کردند تا دادستان تهران دریابد که خوی استبدادی محمود احمدی نژاد تنها محدود به مخالفانش و منتقدانش نمی شود. در واقع ماجرای آزادی " سارا شرود " نمایش کاملی از دیکتاتور منشی محمود احمدی نژاد و همراهانش بود. نمایشی که برای چندمین بار، پرده از اختلافات عمیق موجود میان هیئت حاکمه ایران برمی داشت. اختلافاتی که اینک از پس صحنه قدرت برون افتاده اند و آشکارا در برابر چشمان از حیرت گرد شده تحلیل گران سیاسی ایران به نمایش عمومی گذاشته می شوند
.
آمریکایی بودن خوب است
این روزها در جمهوری اسلامی آمریکایی بودن امر مقبولی است. گرچه از در و دیوار شهرهای ایران مرگ است که بر سر آمریکا می بارد، اما برقرای رابطه با آمریکا اصلی ترین محل منازعه قدرت در این کشور است. نمونه آخر این قبیل منازعات ماجرای پر فراز و فرود آزادی " سارا شرود " است. این شهروند 32 ساله آمریکایی باید درست همزمان با تهیه مقدمات پنجمین سفر محمود احمدی نژاد به نیویورک از زندان آزاد شود و برای رئیس دولت ایران هم اصلاً مهم نیست که این آزادی به قیمت نابودی خرده اعتبار باقی مانده برای دستگاه قضایی جمهوری اسلامی در نزد افکار عمومی تمام شود. او باید آزاد شود چون احمدی نژاد می خواهد برود آمریکا. و چه سوژه تبلیغاتی بهتر از این که " شرود " در نخستین گفتگوی پس از آزادی اش در عمان به خبرنگاران بگوید: " مایلم از تمام مردم و دولتهایی که برای آزادی من تلاش کردند، به ویژه آقای احمدی نژاد، مقامات ایرانی و رهبران مذهبی بابت این اقدام بشردوستانه سپاسگزاری کنم. "
گرچه مشاوران احمدی نژاد موفق به تامین همه وجوه تبلیغاتی آزادی " سارا شرود " نشدند و آزادی وی به تنهایی کفایت کننده همه نیازهای تبلیغاتی ضروری برای سفر یک رئیس جمهور نامشروع به ینگه دنیا نیست، اما همین قدر که کاخ سفید به استقبال این اقدام دولت کودتا رفته است، می تواند دست کم افکار عمومی آمریکا را برای مدتی نسبت به محمود احمدی نژاد منعطف کند.
این همه در شرایطی اتفاق می افتد که کودتاچیان هیچ ابایی از نارضایتی افکار عمومی در کشور خود ندارند و برایشان مهم نیست که مردم از خود بپرسند " مگر خون این شهروند آمریکایی متهم به جاسوسی از دیگر زندانیان سیاسی رنگین تر است که احمدی نژاد این همه بر آزادی اش اصرار داشته است؟ و اساساً اگر جرم این زن جاسوسی است چرا باید به همین راحتی و بدون برگزاری حتی یک دادگاه آزاد شود؟ چرا باید اصلاً خبر آزادی او را خبرنگاران از وزارت ارشاد بشنوند؟
 "
زندانی با زندانی فرق دارد
" سارا شرود " درست در همان زندانی محبوس بود که صدها تن از مخالفان نتایج انتخابات ریاست جمهوری به همراه دهها تن از سرشناسترین چهره های انقلابی که نقشی اساسی در شکل گیری و تثبیت جمهوری اسلامی داشته اند، آن را تجربه کرده اند و هنوز که هنوز است تعداد کثیری از چهره های سرشناس انقلاب منتقد دولت با اتهام واحد اقدام علیه امنیت ملی مجبور به گذراندن دوران حبس خود در یکی از مخوفترین زندانهای خاورمیانه هستند. جرم مشترک همه آنها از نظر دستگاههای امنیتی و نظامی طراحی و توطئه علیه نظام و شخص رهبری است. همه آنها به این جرم دستگیر شده اند که قصد داشته اند با همراهی و همکاری " دشمن " یا همان آمریکای خودمان نظام را ساقط کنند. با این همه " سارا شرود " که خود آمریکایی است و اتهامش جاسوسی، با وجود مخالفت صریح و آشکار دادستان تهران و اظهارات رسمی مقامات قضایی مبنی بر مجرم بودنش آزاد می شود و دیگر زندانیان سیاسی که اتهامشان هنوز اثبات هم نشده همچنان پشت میله های زندان باقی می مانند. آنهم در شرایطی که خانواده اش رسماً اعلام می کنند که قادر به تامین وثیقه 500 میلیون تومانی اش نیستند. قیاس کنید این موضوع را با ماجرای باقی ماندن تعداد کثیری از زندانیان سیاسی که به رغم دستور مستقیم دادستان تهران مبنی بر آزادیشان هنوز در زندانند و یا آن دسته از زندانیانی که چون خانواده هایشان قادر به تامین وثیقه نیستند مجبورند همچنان پشت درهای زندان بمانند. در چنین شرایطی آیا می توان مدعی شد که قوه قضائیه در ایران مستقل مانده است؟ آیا می توان از این به بعد اعتباری برای حرفها و سخنان جعفری دولت آبادی و سایر دست اندرکاران نظام قضایی ایران متصور بود؟
سئوال اصلی اینجاست که چطور می شود که نظام قضایی ایران بر مجرم بودن " سارا شورد " این همه تاکید داشته باشد و او را یکسال تمام به اتهام جاسوسی زندانی کند و ناگهان خبر آزادی آن را وزارت ارشاد اعلام کند و بعد هم که خبر آزادی اش با تکذیب دادستان تهران مواجه می شود، به راحتی از زندان آزاد می شود و حتی اعلام ناتوانی خانواده اش در تامین وثیقه اش هم مانع از آن نمی شود که او سوار بر هواپیمای اختصاصی راهی عمان نشود؟ آیا استقلال دستگاه قضایی محلی از اعراب دارد. یادمان نرود که " سارا شرود " و دو آمریکایی دیگر در همان زندانی بسر می بردند که شاکیان زندانی متشاکیانشان بوده اند
!
زور کی بیشتر است؟
بسیاری از تحلیلگران سیاسی شباهتهای بسیاری برای ماجرای دستگیری و آزادی " سارا شورد " و " 14 ملوان انگلیسی " قائل هستند. از نظر آنها مرور وجوه مشترک این دو حادثه ثابت می کند که جمهوری اسلامی اساساً تا زمانی زورش، زور است که حریفش کم زور باشد و زمانی که با حریفی روبرو می شود که سنبه اش پر زور تر است به راحتی میدان را خالی می کند و " جا می زند! " در چنین شرایطی پیش بینی قریب الوقوع بودن آزادی دو آمریکایی دیگر دور از ذهن نیست و این وسط آنکه سرش بی کلاه می ماند مردم ایران هستند که بیش از یکسال انواع و اقسام " رجزخوانی " های دولت مردان و فشارهای بین المللی پیدا و پنهان ناشی از دستگیری این سه آمریکایی را تحمل کردند و این وسط کسی از دولتمردانشان هم نبود که به این سئوال آنان که " پس آن همه داد و قالی که برای دستگیری این سه نفر خرج کردید کجا رفت؟ " پاسخ دهد.
" سارا شورد " خاطرات فراوانی از زندان اوین دارد که برای خانواده اش تعریف کند و خانواده اش در شرایطی حضور دوباره او را جشن می گیرند که بسیاری از خانواده های زندانیان سیاسی در ایران همچنان چشم به راه عزیزان خود هستند. خانواده هایی که برای شکل گیری و تثبیت نظام جمهوری اسلامی شهید و جانباز هم داده اند. زندانهای ایران این روزها پر است از زندانیانی که برخی از آنها عمر خودشان را برای جمهوری اسلامی گذاشته اند. زندانیانی که شاید اگر آمریکایی بودند خیلی زودتر از اینها از زندان آزاد می شدند. زندانهای ایران این روزها پر است از زندانیانی که جرمشان نه جاسوسی که روزنامه نگاری است. زندانیانی که تنها جرمشان این است که نمی توانند باور کنند احمدی نژاد رئیس جمهور واقعی مردم ایران است. زندانهای ایران این روزها پر است از زندانیانی که چوب ناتوانی دستگاه قضا در اجرای عدالت را می خورند