۱۳۹۰ دی ۹, جمعه

قتل یک روزنامه نگار و کارتونیست در مشهد

خبر کوتاه است و دردناک. گلمحمد خداوردی زاده، کارتونیست، طراح و تصویرساز ایرانی روزچهارشنبه هفتم دی ماه 1390 در یک نزاع، کشته شد. خبر کوتاه است و ویران کننده. آنطور که  «کارتون آنلاین»  نوشته خانواده این کاریکاتوریست، علت مرگ خداوردی زاده را ضرب و شتم شدید او از سوی قاتل یا قاتلین عنوان کرده اند.




                                                                      عکس: کاوه صادقی
بر روی بدن این کاریکاتوریست آثار شکستگی و جراحت های شدید دیده شده است. متهم توسط نیروهای پلیس، دستگیر و در بازداشت به سر می برد.
جسد گلمحمد خداوردی زاده، امروز جمعه پس از انجام کالبدشکافی در مشهد، تشییع و به خاک سپرده شد. نتایج کالبدشکافی فردا منتشر خواهد شد.

گل‌محمد خداوردی‌زاده، متولد شب یلدای 1353 در روستای کلاته‌بالی واقع در استان خراسان؛ پس از گذراندن دوره‌های متعدد هنری در شهرهای تبریز، مشهد، آمل و اصفهان، تحصیلات آکادمیک خود را در رشته‌ی گرافیک در تهران به پایان برد.
ز اواخر سال 1372 کار مطبوعاتی خود را آغاز کرد. نشریات صبح امروز، نگاه‌نو، کیهان هوایی، اندیشه‌ی جامعه، جهان اندیشه، شرق، اعتما...د ملی و چند نام دیگر، از جمله نشریاتی بودند که آثار کارتون و تصویرسازی او را منتشر کردند. در کنار این فعالیت، آثار گل‌محمد در مسابقات و نمایشگاه‌های کارتون داخلی و جهانی نیز راه یافت و برای او جوایزی چون کسب جایزه‌ی سوم از نمایشگاه بین‌المللی کتاب، مدال برنز از نمایشگاه بین‌المللی هولیگانیسم، و چند جایزه‌ی ویژه و دیپلم افتخار از مسابقات دیگر به ارمغان آورد.
از یک دهه‌ی پیش، گل‌محمد فعالیت هنری خود را در حوزه‌ی تصویرسازی کتاب؛ با همکاری ناشرانی چون: افق، شولا، ویدا، قدیانی، ثالث، شباویز و کارنامه پیش برد و آثار ماندگار و قابل توجهی ارائه کرد؛ کتاب‌هایی نظیر «موش پرنده»، «دسته گلی برای اسب‌های نانجیب»، «ماجراهای سلطان و آقا کوچول»، «من اطرافم را دوست دارم»، «یک قصه‌ی افسانه‌ای»، «دو ماهی» و تعدادی دیگر، از این قرارند.
جدیدترین آثار کارتون خداوردی‌زاده در وب‌سایت «پرشین‌کارتون» ارائه می‌شد و در دو مجموعه‌‌ی 1 و 2 کتابی به همین نام نیز منتشر شد.

گل محمد کشته شد. به همین راحتی! به همین راحتی در سرزمین سلطان خامنه ای که نیروی های امنیتی و اطلاعاتی و انتظامی اش هنری جز دستگیری مردم بی گناه و رها کردن مجرمان و قاتلان ندارند یک روزنامه نگار، یک کارتونیست، یک هنرمند کشته می شود! به همین راحتی!

۱۳۹۰ دی ۴, یکشنبه

سلمان رشدی ترور شد؟

شیعه آن لاین از رسانه های افراطی هوادار آیت الله خامنه ای در خبری چند خطی نوشته است که سلمان رشدی ترور شده. این تارنما البته منبع خودش را تارنمای مقاومت معرفی کرده است. من که هر چی گشتم رسانه های انگلیسی زبان چیزی در این باره ننوشته بودن. راست و دروغش با این رسانه اینترنتی افراطی!

مدیرعامل سابق هواپیمایی هما، به جرم اختلاس 4.5 میلیون یورو بازداشت شده است

پایگاه خبری قسط امروز در خبری نوشته است که شعبه چهارم بازپرسی با وصول گزارش و شکایت طرح شده علیه یازده متهم پرونده به اتهام تحصیل مال نامشروع ، اهمال منجر به تضییع اموال دولتی و معاونت در تبانی در معاملات دولتی اقدام به تحقیقات و بازجویی نمود که پس از تکمیل تحقیقات مشخص گردید متهم ردیف اول در جریان خرید یازده فروند هواپیما (مدل های فوکر 100 ، 747 باری ، ایرباس 320 و ...) با بهره گیری از تبدیل نرخ ارز و اخذ پورسانت جمعاً مبلغ 4523954یورو (چهار میلیون و پانصد و بیست و سه هزار و نهصد و پنجاه و چهار یورو) مال نامشروع تحصیل نموده است . همچنین با سوء استفاده از مدیریت عاملی خود اقدام به خرید یک دستگاه آپارتمان در لندن به مبلغ چهارصد و هفتاد هزار پوند (470000 پوند) نموده و علاوه بر این نیز مبلغ هشتصد هزار دلار (800000دلار) به متهم ردیف دوم بعنوان حق کمیسیون در معامله خارجی پرداخت نموده است . شعبه چهارم بازپرسی دادسرای امور اقتصادی پس از تکمیل تحقیقات و به استنـاد اقاریر صریح متهمین کلیه آنها را مجرم شناخته و دادستان نیز با صدور کیفرخواست از دادگاه برایشان درخواست تعیین کیفر قانونی نمود . بدیهی است در اجرای مقررات ماده 188 قانون آیین دادرسی کیفری پس از صدور قطعی مشخصات کامل متهمین به نحو مقتضی اعلام خواهد شد .
این پایگاه اما نگفته است که یکی از اصلی ترین متهمان این پرونده، سعید حسامی مدیرعامل سابق هماپیمایی هماست که با دلالی توانسه 4.5 میلیون یورو، پول بی زبون را بالا بکشد و برود در لندن برای خودش آپارتمان 470 هزار پوندی بخرد!
چنین مملکت ولایت مداری داریم ما!

۱۳۹۰ آذر ۱۸, جمعه

نامه چهاردهم محمد نوری زاد به خامنه ای: برای همه حتی دری نجف آبادی شنود گذاشته اند

محمد نوری زاد بار دیگر برای آیت الله خامنه ای نامه ای تند و بی پروا نوشته است. نامه ای که حتماً در تاریخ خواهد ماند. بی هیچ حرف اضافه ای متن این نامه را به نقل از وب سایت شخصی او می خوانیم:
ا ز دیرباز، همه ی ما را براین اصل اساسی متقاعد کرده اند که: پرنده ی مرگ، یک به یکِ ما را برخواهد چید و به وادیِ دوری که خود می داند کجاست، خواهد بُرد. در این میان، استثنایی در کارنیست. همه رفتنی هستیم. ما کمی زودتر و شما کمی بعد ازما. پس، قبول می فرمایید که رهبران نیز می میرند. گاه چون چوپانان: غریبانه، گاه چون مصلحان: سرفرازانه، وگاه چون صدام و قذافی: تلخ و مفتضحانه. مرگ، نشانه ی هماره ی بشرِ تاریخ بوده است تا او به حتمی بودن کوچِ این جهانیِ خود وقوف یابد و زندگی اش را با این غریو بزرگ هماهنگ کند. پا به پای مرگ، غفلت از مرگ نیز دست بکار برآوردنِ هوس ها و آرزوهای تمام نشدنیِ بشربوده است.
گاه به این می اندیشم که اگرغفلت نبود، بشرِتاریخ با تماشای اولین جنازه ی همنوعش، به غار تنهاییِ خویش فرو می خزید و همه ی عمر خود را درماتمِ مرگی که در کمین اوست سپری می کرد. اگر غفلت نبود، معنای زندگی این می شد: به دنیا آمدن برای از دنیا رفتن.
نیزبه این می اندیشم که فزونی وهمه زمانیِ غفلت، بشرِتاریخ را از آنسوی بامِ زندگی اش به زیرانداخته. بشرِغافل، آنچنان به فروبردنِ دنیای اطراف خود حریص است که زندگی را تنها در: به دنیا آمدن برای بلعیدن، معنا می کند. پیامبران الهی، خون دلها خوردند تا به این بشرِ سیری ناپذیر بفهمانند: درمیان بایست!
ما و شما به آدمیانی برمی خوریم که تا بیخِ مرگ، نه به مرگ می اندیشند و نه به زشتکاری های خود. اینان، آنچنان به تباه کردن زندگی خویش و به خراشیدن زندگی دیگران اصرار می ورزند که گویی تا جهان باقی است باقی اند. طوری که انگار نه تنها اختیار همه، که اختیار مرگ نیزبا آنان است. کسانی که به مرگ نمی اندیشند و خود را ابدی می پندارند و برای بلعیدنِ هرچه بیشتر، دست به دنده ی دنیا می برند، به کارهای مشابهی فرو می شوند: این جماعت، از تباه کردن حقوق مردم که نه، از تلف کردن خود مردم نیز پروا ندارند. مردم برای این جماعت، گوسفند و ابزار و سیاهی لشکرو پخمه و بدون حق اند. همه را به هرآنچه که خود می پسندند مشتاق می کنند. تشخیص فردیِ خود را برفرازِهرچه عقل و اندیشه ی جمعی است می نشانند. هرگز از بروز و ظهور تباهی های ناشی از خود محوری هایشان عبرت نمی گیرند. وحتی با برآمدنِ یک فاجعه، دامن برمی کشند که: نگفتم چنین مکنید؟! اینان برعقب ماندگی ها سرپوش می نهند. مردم را در شعار، ودر پوکیِ کارهای خود غلت می دهند. به هنگام شکست یا ورشکستگی، ملتمسانه دستِ دشمنی را که درخیال پرورانده اند می گیرند و می کشند و او را برای ترمیم کارهای خلافشان به رویارویی و ستیز می خوانند.
مباد آنچه از خصوصیت غافلان برشمردم، با حضرتِ خود مطابق فرمایید! نخیر، اینها که گفته آمد، به کسانی مربوط است که مستغرقِ دنیایند و هیچ به مرگ نمی اندیشند. ما و شما را اما از همان بدو کودکی، به مرگ اندیشی و ظلم گریزی و پاکدستی آموزش داده اند. پس این مشترکات را به دیگرانی وامی نهیم که با آموزه های ناب دینی ما نا آشنایند. با این همه، دوست دارم از باب دوستی، دست شما را بگیرم و جناب شما را به تماشای فردایی ببرم که عنقریب در کمین ما و شماست. می خواهم پرنده ی زیبای مرگ را بربام خانه ی حضرت شما بنشانم. می خواهم با چشم من به پایان کارِ این جهانی و آن جهانیِ خویش بنگرید. پس بربخیزید و دست مبارکتان را به من بدهید:
1 - به روزی بیاندیشید که گویندگانِ شبکه های رادیویی و تلویزیونیِ ما با صدای بغض آلود می گویند: ” انا لله وانا الیه راجعون”. به محض درپیچیدن این صدا، مردمان ما – از هرقشر و طایفه – مابقی سخنِ گویندگان را فهم می کنند. من دراین سفر، بنا ندارم شما را به تماشای سوز و آه و سیاهپوشیِ میلیون ها عزادار ایرانی ببرم. و یا به تماشای تشییع با شکوه پیکرتان. بل شما را به تماشای عبورِ شهاب گونِ خیالاتی می برم که با همان ” انا للهِ” اولیه، به ذهن بزرگانی چون آقایان مصباح یزدی و مکارم شیرازی و نوری همدانی و هاشمی شاهرودی و برادران لاریجانی و احتمالاً جناب جنّتی می دود. اینان از همین اکنون، ودرتجسم آن احتمال حتمی، خود را یکی از گزینه های رهبریِ بعد از شما می دانند. وحتماً هم به تأسی از جناب شما، خواهان اختیارات فراوانِ دوران طویلِ رهبری شمایند.
2 - اجازه بدهید پیش از تجسم مابقی داستان، صادقانه بگویم: من شخصاً حضرت شما را برای رهبری کشورمان از همه ی روحانیان وغیرروحانیانِ مصدرنشین، از روحانیانی چون مصباح یزدی و مهدوی کنی و جنتی و شیخ محمد یزدی وحتی ازهمه ی مراجع فعلی مناسب ترمی دانم. جناب شما از نگاه من، فردی هستید نطاق، اهل مطالعه، هنرشناس، هنردوست، اهل سیاست، شجاع، پرکار، زیرک، باهوش، پرحافظه، پیگیر، عالِم، و با خصوصیاتی اینچنین قابلِ اعتنا. با همه ی دارایی هایی که شما دارید و با هرآنچه که دیگران ندارند، حال و روز ما این است که می بینیم: ورشکسته وازهم گسسته. وای به روزی که مثلاً جناب آقای مصباح یزدی برسریر رهبریِ ما جلوس فرمایند. حال و روز ما با آن نگاه ویژه ای که ایشان به جایگاه ولی فقیه دارند و حتماً برای رهبری خویش به کمتر از اختیارات خودِ خدا نیزرضایت نمی دهند، تماشایی است. شاید به همین منظور بوده است که وی از سال ها پیش به این سوی، زیرکانه شاگردان خود را به هرکجای سپاه ( کانون قدرت و ثروت) تزریق فرموده اند. باورکنید تجسم این فردای هول انگیز، ما را به دعای شب و روز برای دوام عمرو بقای مستمرِ شما فرا بُرده است.
وای به روزی که مثلاً جناب آقای مصباح یزدی برسریر رهبریِ ما جلوس فرمایند. حال و روز ما با آن نگاه ویژه ای که ایشان به جایگاه ولی فقیه دارند و حتماً برای رهبری خویش به کمتر از اختیارات خودِ خدا نیزرضایت نمی دهند، تماشایی است. شاید به همین منظور بوده است که وی از سال ها پیش به این سوی، زیرکانه شاگردان خود را به هرکجای سپاه ( کانون قدرت و ثروت) تزریق فرموده اند. باورکنید تجسم این فردای هول انگیز، ما را به دعای شب و روز برای دوام عمرو بقای مستمرِ شما فرا بُرده است.
3 - درباره سپاه، خود بهتر از همه ی ما می دانید که بدنه اش پاک و شریف است و این بدنه ی پاک، به شدت از کارهای خلافی که آن جماعتِ رأس نشینِ سپاه بدان مشغولند، متنفر و منزجراست. وچون فضای داخلی سپاه از هر مجموعه ای بسته تر و خفه تر و خوفناکتر است، کسی را از بدنه ی سپاه، امکان شکایت و اعتراض نیست. پس هرکجا سخن از سپاه می گویم، غَرَضم همان رأس نشینان فربه از مال حرام است. جماعتی که برکوهی از پول و اسلحه خیمه بسته اند و به هیچ دستگاهی نیز پاسخگو نیستند. این تشکیلات سیری ناپذیری که شما به اسم سپاه آراسته اید و به هرکجای ما نفوذش داده اید، مگر به این سادگی ها در برابر رهبرآینده سرخم می کند؟
4 - بعد از وفات جناب شما، رأس نشینان سپاه، اجازه می دهند: خبرگان کهنسال به غوغای خویش فرو شوند و به هرکس که خود مشتاق اند، رأی بدهند. سپاه می داند: خروجی خبرگان باید از گذرگاهی بگذرد که او برای رهبر آینده تدارک دیده است. این گذرگاه، به اسلحه و به حساب بانکی سپاه ختم می شود. به فرض که خروجی خبرگان آقای مصباح باشد، یا آمیزه ای از آن چند نفری که برشمردم، آیا گمان شما براین است که سپاه در برابر اینان به اطاعت روی می بَرَد؟ هرگز. سپاه، رهبری آینده را – هرکس که باشد و هرکسانی که باشند – موم دست خود می خواهد. به همین خاطر، آقای مصباح یا شورای رهبری، بیش از خود شما به سپاه میدان که نه، باج خواهند داد تا رضایت او را برانگیزند و دل او را به دست آرند. فلاکت مردمان ما از همینجا بالا می گیرد. نیک بنگرید! آیا این همان سرنوشتی است که برای مردم ایران تدارک دیده اید؟
5 - وادیِ مرگ ، وادی جولانِ ارواح ما آدمیان است. همان عرصه ای که پرده های دنیاوی از پیشِ چشم ما مردگان پس می رود. ارواح مردگان، از بُعدهای محدود دنیا، به دنیای بدون بُعد برزخ و آخرت دخول می کنند. همان معرکه ای که به زمان و طول و عرض و ارتفاع محدود نیست. درآنجا مردگان ای بسا بتوانند به روزی بنگرند که به دنیا آمده اند، و یا به روزها و ماه هایی که به مرور رشد کرده اند، و یا آنجا که به کهنسالی و مرگی ناگهانی درافتاده اند. شاید بتوانند به فرداها نیز بنگرند. و نتیجه ی اعمال خود را برنسل های آینده تماشا کنند. پس گذشته و حال و آینده، پیش چشم ما مردگان است. موافقید آیا به چند صحنه از گذشته و آینده ی خویش بنگریم؟
6 - می بینم سربه سمتِ دویست سال آینده ی کشورمان گردانده اید و به بازی پرهیاهوی جمعی ازبچه های پا برهنه خیره مانده اید. می بینید که بازی می کنند. با دو توپ گِرد. دراین غوغای کودکانه آیا چیز خاصی توجهتان را جلب کرده؟ اگر مشتاق تماشای بازی این بچه های ژنده پوش هستید، من شما را به همین جا بازمی گردانم. فعلاً برویم. می خواهم با هم به گذشته بنگریم و چند برگ از دوران رهبری شما را ورق بزنیم.
7 – روزهای نخستِ رهبری شماست. امام خمینی آنچنان بستر مناسبی برای رهبری شما فراهم آورده است که همه ی گرایش های سیاسی کشور بی چون و چرا سربه اطاعتِ جناب شما دارند. همه از هرکجا به شما تبریک می گویند. و شما به تعارف، به همه می فرمایید که دل به رهبری ندارید و تنها به اسلام و عزت مسلمین می اندیشید. همه ی دنیا فهمیده است که شما حداقل تا پنج یا ده سال آینده رهبرید. اما این برای دوستان شما که رهبری شما را مادام العمر می خواهند کافی نیست. نگرانی آنان به این است که مبادا جماعتی به مجلس خبرگان دخول کنند و چشم به فردِ دیگری بگردانند و سخن از ضعف های احتمالی شما برانند. و یا بنا به دلایلی که قانونی است، رهبری شما را در پنج سال و ده سال بعد، پایان یافته تلقی کنند. دوستان شما دست بکار می شوند و داستان نظارت استصوابی را باب می کنند. تا داوطلبانِ ورود به مجلس خبرگان، تنها از آن دروازه بگذرند. دروازه ای که حتما رو به شخص شما گشوده می شود و رو به شما نیز بسته می گردد.
این از گذشته، حالا یک نگاهی به آینده بیاندازید. اگر شما به قانون تن می سپردید و فضا را برای حضوردیگران فراهم می آوردید، ایران و ایرانیان حال و روز بهتری می داشتند.می بینید؟ این ، ایران فروشکسته ای ست که شما با رهبریِ مادام العمرِ خود برآورده اید، وآن، ایران متعادلی ست که دیگران می توانستند برآورند اما شما و دوستانتان مانع شدید.
می بینید؟ این ، ایران فروشکسته ای ست که شما با رهبریِ مادام العمرِ خود برآورده اید، وآن، ایران متعادلی ست که دیگران می توانستند برآورند اما شما و دوستانتان مانع شدید.
8 – از همان ابتدای رهبری، ترجیع بند سخنان شما، دشمنی با آمریکا بود. از این زاویه ای که ما مردگان ایستاده ایم، ذات هرسخن پیداست. می بینید که این دشمن دشمنی که شما درطول رهبری خویش فرمایش می فرمودید، بیش از آنکه به آمریکا و شرارت های آن مربوط باشد، به نیاز روانی یک جامعه ی جاهل و بیمار مربوط بود. شما به دشمنیِ با آمریکا نیاز داشتید. نه به آن خاطر که او مانع رشد مردم و شکوفایی کشورمان می شد. بل به این دلیل که ارتباط با او، ناتوانی ما وشما را برملا می کرد. واین ناتوانی، چه خوب که در سایه ی ” آمریکا نگذاشت وگرنه، تهاجم فرهنگی کرد وگرنه، اختلافات داخلی ما را مدیریت کرد وگرنه، همه را علیه ما شوراند وگرنه، اجازه نداد اسلام آنگونه که ما می خواهیم به صحنه آید وگرنه، دانشگاههای ما را ویران کرد وگرنه،….. به حاشیه افتد و دامان ما و شما را از بی کفایتی ها بدر ببرد.
9 – خوب بنگرید، شما درست به همان راهی رفتید که پادشاهان و حاکمان تاریخ به برکشیدن هواداران بی تدبیر، و برنشاندن آنان برسرمسئولیت ها اصرارمی ورزیدند. اغلب امامان جمعه و نمایندگان ومدیران و وزرای منصوب شما هیچ سخنی و هیچ خاصیتی نداشتند الا جانبداری بی چون و چرا از جناب شما. شما متعمدانه چشم از نخبگان و اندیشمندان و باسوادان و دلسوزان کشور بر گرداندید، و آن سوتراز نخبگی وشایستگی، کسانی را به نمایندگی برگزیدید که پایه های برقراری شما را استحکام بخشند. گرچه این منتخبان، پخمه و ناکارآمد و بی سواد و عبوس و ناشایست باشند و روز به روز نیز مردمان و مخاطبان را از حوالی ما و شما وانقلاب فراری دهند. از همین بالا به ایران تباه شده ای بنگرید که نمایندگان هوادار شما با دخالت های بی دلیل و ناشیانه ی خود برآورده اند. حالا سربگردانید و به ایران آبادی بنگرید که اگر نمایندگان شما، فهیم و هوشمند و نافذ و وطن دوست و کارشناس و کارآمد و مدیرو منتقد و معترض و صریح می بودند. می بینید اشتباه شما کجا بود؟ شما به آن کسی که چاپلوس وبی سواد و ناشی بود اما نماز و هواداری اش را به رخ می کشید، بهای فراوان دادید، و کسی را که کارآمد و فهیم و منصف و هوشمند بود اما بی نماز و منتقد، از گردونه ی حضور به دورانداختید و حتی کاری کردید که او آسیب ورنجِ غربت را برخود هموار سازد و به دیاری دور گریز کند.
10 – از همین بالا به ایرانیان مهاجری بنگرید که در دوره ی رهبری شما آواره ی جهان شدند. به سوز آنها و به نفرین ها و اشک های آنان خوب نگاه کنید. شما سالها بی تفاوت برجایگاه رهبری خود نشستید و تحقیر ایرانیان مهاجررا تماشا کردید. هرکشوری، آری هرکشوری، جانانه از حقوق مردمان مهاجر خود صیانت می کند. ما اما با احاله ی توهین ها و بی وطنی ها و ناسزاهای کیهانی به مهاجرانمان، به کشورهای میزبان خط دادیم که هرچه می توانند برایرانیانِ گریز کرده سخت بگیرند ومطمئن باشند که ما یک “چرا” از آنان نمی پرسیم.
شما دلیلِ باطنیِ این که ما چرا فضا را برای فرار آن همه ایرانی و بویژه برای ایرانیان متخصص وکاردان فراهم کردیم، وهمزمان، دلیل انزوای نخبگان و شایستگان داخلی را نیک می دانید: قامت ما کوتاه بود و سربلندان نباید در اطراف ما پرسه می زدند. والبته به این کوتاهی قامتمان، غوغایی از رنگ اسلامخواهی و اسلام گستری افشاندیم. که یعنی ما اگر برمردمان خود سخت می گیریم، غم اسلام داریم. و این که: مسلمانی، آدابی دارد. هرکه به این آداب مؤدّب نیست، فی امان الله. وهرچه توانستیم برسرمهاجرین خود کوفتیم که: آنان خواستار فاحشگی اند و ما را فاحشگی نیست. البته از همینجا می بینید که شخص شما بیش از دیگران از آمار فاحشگی های واقعی خبرداشتید. ازاعتیاد و مصرف مشروبات الکلی و تن فروشی دخترکان، تا هرزگی های پنهان و آشکارمسئولان طراز اول و طرازچندم کشور. نیز می بینید که این آسیبِ هول انگیز، هیچ به دخالتِ آن دشمنی که پای ثابت شعارهای شما بود، ربط ندارد. حالا سربه اینسوی بگردانید. و به ایران آباد و پویا و رشد یافته ای بنگرید که ما اگر به متخصصان و مهاجران فهیم و وطن دوستمان بها می دادیم، بدان دست می یافتیم. می بینید این ایران چه سرفراز و خواستنی است؟ حالا نگاهی به ایرانی بیاندازد که شما با داستان خودی و ناخودیِ خود برآوردید.
11 – به چه می نگرید؟ به توپ بازی آن پسرکان ژنده پوش؟ به آنان سرخواهیم زد. فعلاً سری به سلول های انفرادی دوران رهبری شما بزنیم. می بینید؟ عده ای به هردلیل اینجا زندانی اند و در خود مچاله شده اند. من پیش از این نیز در باره ی ماموران وزارت اطلاعات با شما سخن گفته بودم. این که: عمده ی کارکنان این دستگاه، مثل سپاه، درستکار و زحمت کشند. اما قلیلی که اختیار کلی این دستگاه با آنان است، پلید و نفرت انگیز و هیولایند. وشما آقا جان از هیولا بودن این ماموران خبرداشتید. ومی دانستید که آنان با متهمین چه می کنند و چگونه آن اسلام گمشده را در این تنگناهای بلاتکلیفی به صحنه می آورند. وقتی حفظ نظام را از اوجب واجبات دانستیم، بدیهی است که تفسیر این وجوب، درهراداره و دستگاهی به معنی مستقلی می انجامد. اگر موافق باشید به یکی دوتا از این حفظ نظام ها سربزنیم تا بدانیم هیولاهای وزارت اطلاعات با متهمین چه می کنند. نه نه، قصد من سرزدن به این سلول نیست. بگذارید این چهارهیولا کار خود را بکنند. آنان با فرو کردن کله ی “حمزه کرمی” به داخل کاسه ی مستراح، مشغول حفظ نظام اند. مزاحم کارشان نشویم. در سلول مجاورنیز برادران برای حفظ نظام و برای به زانو درآوردن یکی از رقبای سیاسی شما، فیلمی را که مخفیانه از اتاق خواب او گرفته اند نشانش می دهند و او را به انتشار آن فیلم تهدید می کنند. برویم آقا جان، من هم مثل شما دارد حالم بهم می خورد.
12 – متهم یک دختر جوان است. دانشجوست. او را با چشمان بسته به سلول کوچک بازجویی می برند و بریک صندلی رو به کنج دیوار می نشانند. کمی بعد جناب بازجو داخل می شود. دختر جوان به احترام او نیم خیز می شود. بازجو با لفظِ ” بنشین پتیاره” او را برجای خود می نشاند. دختر جوان یکی دو پرسش بازجو را با احترام پاسخ می گوید. بازجو با این عتاب که: ” با من لفظ قلم صحبت نکن سلیطه “، عمق شخصیت خود را به دختر جوان می شناساند. اتهام دختر چیست؟ اعتراض دانشجویی در دانشگاه. پس چرا مرد بازجو راجع به اولین تجربه ی جنسیِ دختر می پرسد؟ این یک شگرد همیشگی است، با دو خروجیِ پُرفایده. شگردی که هم به شکستن شخصیتِ متهم می انجامد، وهم برای فرد بازجو حال وهوایی فراهم می کند. دختر با شرم انکار می کند. اما فحش رکیک مرد بازجو، لرزه براندام دختر می نشاند.
پس چرا رو برگرداندید آقا جان؟ خوب نگاه کنید. اینها گوشه های کوچکی از روالِ جاریِ دستگاه اطلاعاتی ما و شما بوده است. ای امان از کنج ها و گوشه هایی که هیچ صدایی و هیچ نشانی از آنها به ما نرسید و کسی از هول و هراس و سوهانی که به روان متهمین کشیده می شد، خبر نگرفت. چاره ای نیست. باید به پرسش این هیولا پاسخ گفت. بله، یکبار بوده. بگو! چه بگویم؟ ریز به ریزآن تجربه را برای من شرح بده! چرا ریز به ریز؟ من که گفتم یکبار بوده. حرف زیادی نزن هرجاییِ کثیف! باشد، می گویم. پسری بود…. دختر می گرید. هیولا لگدی به صندلی او می زند. دختر که سخت دلتنگ آغوش گرم مادر و مهربانی های تمام نشدنی پدر است، می لرزد. صدای محزون اما شوخ پدر به جانش می دود: ” آهای مردم، مواظب باشید، این دخترمن خیلی شکننده است. نازک تر از گل به او نگویید. من او را لای زرورق بزرگ کرده ام”. باشد، می گویم. رفتیم یه جای خلوت و ….
درآن سلول کوچک، هیولا از شنیدن و تجسمِ جزییاتِ اولین تجربه ی جنسی دختر، سخت کیفور است. و دختر، خیسِ شرم. چه می گویم؟ جنازه ای است که نیم نفسی با اوست. این بازجویی هفت ساعت به درازا می انجامد. شش ساعت آن، ذکر جزء به جزءِ همان اولین تجربه است. هشت ماه بعد که دختر از زندان آزاد می شود، پیر شده است. خودتان می بینید که آقا جان!
13 - حالا با هم به سلولی برویم که خود من – محمد نوری زاد- با چشمانی بسته، گرفتار هیولای دیگری هستم. این هیولا بعد از ضرب و شتم و باریدن ناسزا بر من و برتک تک اعضای خانواده ام، به فهرستی اشاره می کند که درآن، به بریدگانِ از سیدعلی اشاره شده. هیولا با صدای نکره اش می گوید: فهرست من می گوید: هرکه با سیدعلی درافتاده، خانواده اش، وخودش، بلحاظ اخلاقی از دست رفته اند. ومی گوید: عمده ی این آدمها از اصلاح طلبان هستند. وادامه می دهد: اسم تورا هم به این فهرست اضافه کرده ام. خانواده ی تو هم از دست رفته. این از خودت، آن از زنت، آن از دخترانت، آن هم از پسرانت. این خانواده است که تو داری؟ می گویم: من هم یک چند نفری سراغ دارم که اوضاع خانواده شان به هم ریخته. ببین آیا آنها نیزبا سیدعلی مشکل داشته اند؟ می غرّد که: بگو! می گویم: جناب آدم و حوا. دوپسرداشتند. یکی زد دیگری را کشت. ببین اینها با سیدعلی مشکل نداشته اند؟ یا جناب نوح(ع)، که درقرآن، هم زنش هم پسرش بدنام اند. ببین جناب نوح هم با سیدعلی مشکل داشته؟ یا جناب لوط. که اسم زنش در قرآن بد دررفته. اوچه؟ اوهم با سیدعلی مشکل داشته؟ یا پیامبرخودمان. که همسرش درجنگ جمل حضوریافت. یا امام حسن(ع). که با زهرهمسرش به شهادت رسید. یا این اواخر، خود امام خمینی که نوه اش را تبعید کرد. یا آقایان طالقانی و گیلانی و مشکینی و جنتی و خود حضرت آقا که شوهر خواهرش به عراق پناهنده شد؟ اینها همه با سیدعلی مشکل داشتند؟
14 – گرایش های سیاسی، گاه با اعتراض می آمیزند. این یک واقعیت است. و نیزکاملاً قانونی. اما می بینید که در اتاق آقای رییس، سخن از“خفه کردنِ اعتراض در نطفه” است. دراین اتاق، اسم چند نفر برای سربریدن، واسم عده ای برای مفتضح شدن برسرزبان است. مأمورانی که برای سربریدن عجله دارند، با شتاب برای انجام تکلیف الهی خویش بیرون می دوند. حالا مانده اسم یکی از سیاسیون معترض. آقای رییس می گوید: می خواهم آنچنان زهر چشمی از او بگیرید که تا فیها خالدونش نفوذ کند. آقای معاون به او اطمینان می دهد: یک فیها خالدونی نشانش بدهم که در داستانها بنویسند. چگونه؟ دونفر ازلُمپن های اداره را خبرمی کنند. فلانی را می شناسید؟ بله، خوب هم می شناسیم. می خواهم ساعت دو نیمه شب، بروید بالای سرش. حالا چرا دو نصف شب؟ اینجوری بهتربه فیها خالدونش اثر می کند. چشم. دو نصف شب می رویم بالا سرش. از بغل زنش او را می کشید بیرون و جلوی زن وبچه اش می تپانید داخل گونی و می آوریدش اینجا! ای بچشم. ساعت دو نیمه شب است. بی سروصدا داخل می شوند. مرد سیاسی، در کنار همسرش خفته است. دستی با شتاب لحاف را پس می زند. زن بیدار می شود. دو مرد قلچماق، گونی را برسر مرد سیاسی می کشند. زن جیغ می کشد اما به سیلی یکی از لُمپنان به گوشه ای پرتاب می شود. بچه ها وحشت زده سرمی رسند. مرد لُمپن و همکار قلچماقش با نگاهی به زن و بچه ها که مثل بید می لرزند گونی به دوش بیرون می روند. به همین سادگی! می بینید آقا جان؟ یک پرسش!؟ در دوران رهبری شما، چه تعداد از این گونی ها پُرو خالی شده باشد خوب است؟ باز که به سمت آینده و به توپ بازی آن پسرکان ژنده پوش سرچرخاندید!
15 – آقا جان، دراین صحنه ها که می بینید، پاسداران و برادران مشغول دزدی اند. پاسداران از اسکله ها و مناقصه ها و سهام مخابرات و معادن و هزار فرصت اختصاصی، وبرادران هم به سهم خود از هرکجا. اینجا که می بینید خانه ی متهمان سیاسی و غیر سیاسی است. دراین صحنه ها، هم دزدانِ اداره ی اطلاعات سپاه و هم دزدان وزارت اطلاعات، وسایل مردم را از خانه هایشان برداشته اند ومی برند. اینجا هم خانه ی خود من است که برادران و سپاهیان مشغول دزدی از خانه ام هستند.
کاش دست وزیر اطلاعات ودست آقای طائب را می گرفتید و با هر سخن، یک به یک انگشتانشان را خم می کردید و چشم در چشمشان می فرمودید: آقایان، یک این که دزدی با هرعنوان و باهرنیت، حتی برای حفظ نظام، دزدی است. وچی؟ فعلی است حرام. دو این که وسایل نوری زاد و دیگران را دوسال است برداشته اید و برده اید، چرا به آنها برنمی گردانید؟ ای شماهایی که اسم سیدعلی از دهان و زبانتان نمی افتد، اگربه آبروی خود بها نمی دهید، به فکر آبروی من باشید. سه این که: این کامپیوترها، یک قطعه ای دارند که کارحافظه را انجام می دهد. درعرضِ یک ساعت می شود همه ی حافظه ها را به یک جای دیگر منتقل کرد و اصل دستگاه را به صاحبش برگرداند. شماها که زیروبالای این حافظه ها را روبیده اید، پس چرا به اسم سیدعلی، آبروی سیدعلی را می برید. چهار این که: شما وقتی اموال مردم را به امانت می برید و برنمی گردانید و یک جوری که خودتان بهترمی دانید آنها را بالا می کشید، به دزدان دیگرمی فهمانید که: اینجا جمهوری اسلامی است و می شود با صدای بلند عربده کشید: گور پدرمردم و اموال مردم. پنج: آقایان، اگر هم بنای دزدیدن دارید و نمی توانید جلوی این خصلت متداولتان را بگیرید، حفظ آبروی مرا بکنید. مثل همین کاری که سران سپاه می کنند، بروید آن گوشه و کنارها تا کسی شما را در حال دزدی نبیند. وشش و هفت و هفتاد: ……
16 - اینجا حوزه ی علمیه است، در هرکجای ایران. خصوصیت حوزه های ما در طول تاریخ به این بوده که وامدار حکومت ها نباشند. درخودشان هزار خیر و هزار مفسده می پروراندند اما نمک گیر حکومت نمی شدند. به همین دلیل نیزهمیشه خارچشم بودند. شما اما چه کردید؟ همه ی حوزه ها را و همه ی روحانیان را یا به جانبداری از خودتان مجبور فرمودید، یا به منبرها و زبانشان قفل بستید. می بینید آقا؟ درتمام کشورمان یک منبرآزاد نمی بینید. حالا سربگردانیم و به وادیِ تجسم نظرکنیم. اینجا ایرانی است که روحانیان آن آزاد و منتقد و عالمند. ایرانی که درآن روحانیانِ اندیشمند و نه پخمه، برکشیده شده اند. به رشد مردم توجه می فرمایید؟ می بینید این روحانیان – به سهم خود – به چه توفیقی در اصلاح جامعه دست یافته اند؟ می بینید نگاه مردم به خدا و دین او چه درست و منصفانه است؟ خدایی که دوست داشتنی است. خدایی که درکنار مردم است. خدایی که بلوکه ی حکومت نیست. ودینی که مردم را از همین زمین، به غواصی در آسمان فرا بُرده است. حالا به ایران خودتان بنگرید. خداوکیلی، این همان سلامت و صلابتی است که شما از روحانیان آرزو داشتید؟ می بینید چه آشوبی درکار روحانیان و مراجع و حوزه ها فرو فشرده ایم؟ ما مردگان، در یک نظرِسریع می توانیم به کل گذشته نظر بیاندازیم. درکل گذشته، آیا بوده روزگاری که روحانیان به این همه حقارت صنفی درافتاده باشند؟ مشاهده می فرمایید که نه. نبوده.
17 – با هم به دیدارآقای نوری همدانی برویم. سه چهارنفراز نمایندگان مستقل مجلس، دوستانه به ایشان متذکر می شوند: آقا، از بیانات شما افراط گونه استفاده می شود. یک عنایتی هم به مشکلات مردم، به آزادی، به دخالت های بی دلیل دستگاهها درکار روزمره ی مردم بفرمایید. به اشاره ی آیت الله، همه به زیرزمین خانه می روند. ظاهراً درزیرزمین خانه شنودی در کارنیست. در آنجا، حضرت آیت الله لب به سخن می گشاید: آقایان، من کاره ای نیستم. شعار کوثری می نویسند و به دست من می دهند که : همین را جلوی دوربین صداوسیما بگو. عمده ی حرف های مرا به من دیکته می کنند. و ادامه می دهد: جوانک پاسدارکه از نوه ی من کوچک تر است، رخ به رخ من می ایستد و به من می گوید: تو، کاره ای نیستی! مرا ترسانده اند آقایان. به این که آبرویت را می بریم و پولی هم به حساب بیتت نمی ریزیم.
در آنجا، حضرت آیت الله {نوری همدانی} لب به سخن می گشاید: آقایان، من کاره ای نیستم. شعار کوثری می نویسند و به دست من می دهند که : همین را جلوی دوربین صداوسیما بگو. عمده ی حرف های مرا به من دیکته می کنند. و ادامه می دهد: جوانک پاسدارکه از نوه ی من کوچک تر است، رخ به رخ من می ایستد و به من می گوید: تو، کاره ای نیستی! مرا ترسانده اند آقایان. به این که آبرویت را می بریم و پولی هم به حساب بیتت نمی ریزیم.
18 – به بیت سایر مراجع و علما سربزنیم. می بینید با مدیریت دوستان ما وشما و به لطف زیرکی های پاسداران و برادران اطلاعات، چه به روز علما آورده ایم؟ هیچ خانه ای نیست که در آن شنودی درکار نباشد. یا همه را با پرداخت ماهیانه های درشت، به زانو درآورده ایم یا مابقی را به افشای فلان نقطه ضعفشان تهدید فرموده ایم. یک دوراهیِ آشکار! یا همراهی یا سکوت.
19 – از همینجا می بینید که شما با گماردن فرد نالایقی چون شیخ محمد یزدی بر سردستگاه قضا، چه خاکی برسر این دستگاه افشاندید. ما کاری به این که شیخ چه ها کرد و چه بنیان هایی را تباه ساخت نداریم، اما خوب نگاه کنید، شیخ دارد با آقای فلاحیان وزیر وقت اطلاعات صحبت می کند: آقای فلاحیان، شما برای همه شنود کارمی گذارید عیبی ندارد بگذارید، در اتاق من که رییس قوه ی قضاییه ام چرا شنود کار گذاشته اید؟ زن و بچه ی من درقم هستند و من گاه گاهی یک شوخی با آنها می کنم. این شوخی ها چرا باید سراز محافل رسمی وغیر رسمی دربیاورد؟ فلاحیان لبخند می زند. تن رییس دستگاه قضا از این تبسم مرموز می لرزد. ظاهراً در نظام انسانی و اخلاقی که نه، درهمان نظام نیم بندِ قضاییِ جمهوری اسلامی، هرشنود، آری هرشنود باید مجوزش را از دستگاه قضایی اخذ می کرد. کمی آنسوتر، یک چند نفری از نمایندگان مجلس که عذاب وجدان گرفته اند، وقت می گیرند و به دیدار دادستان وقت آقای درّی نجف آبادی می روند و از وی تقاضای ورود به حادثه های بعد از انتخابات 88 می کنند. آقای درّی را که می بینید! درپاسخ به آن چند نفر، با ایما و اشاره صحبت می کند. که یعنی: آقایان، من خودم هم درامان نیستم. دردفتر من شنود کار گذاشته اند. شنودی که اگر بخواهند درهرکجا کار بگذارند، باید اجازه اش را از خود من بگیرند.
آقای درّی را که می بینید! درپاسخ به آن چند نفر، با ایما و اشاره صحبت می کند. که یعنی: آقایان، من خودم هم درامان نیستم. دردفتر من شنود کار گذاشته اند. شنودی که اگر بخواهند درهرکجا کار بگذارند، باید اجازه اش را از خود من بگیرند.
20 – به مدرسه ی امام خمینی جناب مصباح هم سری بزنیم. آن واژه ی “علامه ” ای که حضرتعالی به ایشان تفویض فرمودید، تبعاتی اگر نداشت، به مفت هم نمی ارزید. همراه کردن این علامه ی پرآوازه، به هرحال هزینه هایی به همراه داشت. گنجاندن مخارجِ مدرسه ی ایشان در ردیف بودجه ی دولتی، و گسیل پول های میلیاردی به حساب آن، می توانست یکی از تبعات آن همراهی و آن علامگی باشد. شما درسالهای پایانی حیات خود، از ایشان همراهی می خواستید، با این تفاوت که شاگردان جناب مصباح، فردای بعد ازوفات شما را برای خود و برای استاد خود بلوکه می کردند. سپاه که در تسخیر ایشان باشد، کجا می تواند در تسخیر ایشان نباشد؟
21 – نیزسری گذرا به بیت سایر علما بزنیم. می بینید ما و شما چه خاکی برسر این خانه ها افشانده ایم؟ سابقاً این خانه ها محل رفت و آمد، ومحل مراجعه ی امیدها و آرزوهای مردم بود. اکنون، همه ی این خانه ها در زیر آواری از سکوت دفن شده اند. پاسداران و برادران، آزادگی و نطق آقایان را درکیسه کرده اند. کاری که ما و شما با علما کردیم، هیچ حکومتی نکرد. ما علما را خفیف کردیم آقا جان. یک نگاهی به دیروز آقای جوادی آملی بیاندازید و یک نگاهی به امروز ایشان. دیروز وی در دلهای مردم خانه داشت، و امروز، در ویرانه ای که ما برآن مأمور گمارده ایم. به چه می نگرید؟ به این جنازه ی بد بو؟ جنازه نیست. نیم نفسی هنوز با اوست. این که شما او را جنازه می بینید، قالب جسمانی اسلام است در ایرانِ عهدِ شما. برویم. هنوز دیدنی های بسیاری پیش رو داریم. ما ناگزیر باید از کنارِ جنازه ی بد بوی ایرانِ عهد شما نیز بگذریم.
22 – آقا جان به این سمت سربچرخانید که بسیارتماشایی است. عده ای کفن پوش و خود جوش و روحانی و غیرروحانی، درحمایت از جناب شما، بعد از کلی شعار و ناسزا به یکی از علمای قم و شیراز و مشهد و اصفهان و هرکجا، دارند با دیلم و دستگاه برش، راهی برای ورود به خانه ی آن عالم می گشایند. سرداران سپاه و البته نیروهای هماهنگ انتظامی هم شاهد ماجرایند تا وقفه ای در این مأموریتِ حفظِ نظامی رخ ندهد. صورت برنگردانید آقا جان. این چهره ای است که شما از بسیجی و پاسدار و روحانی ترسیم فرمودید. کی و کجا به خیال ما خطور می کرد که بسیجی ناسزا بگوید و قمه و زنجیر و دیلم دست بگیرد و عربده بکشد و یاد دستجات شعبان بی مخ را زنده کند؟
23 – دراین صحنه قرار است یکی از سرداران نام آور سپاه به فرماندهی قرارگاه ثارالله منصوب شود. این قرارگاه، قرار است به حادثه های شهری حساس باشد. خوب، اگر مردم بدون مجوز به خیابان ها آمدند و شعار دادند و خسارت ببار آوردند، حاضری به سمتشان شلیک کنی؟ بله قربان. حاضری با تانک از رویشان عبور کنی؟ بله قربان. بفرما، این هم حکم فرماندهی! می بینید آقا جان، ما فرماندهانمان را با رخ به رخ شدنِ با مردمانمان می آزمودیم. همان مردمی که از سرِایمان، واز سرِحسرت، شعار می دادند: بسیجی واقعی، همت بود و باکری. چرا؟ چون در قاموس فکریِ مردم بی پناه ما، یک بسیجی، برای برآمدن مردمش می میرد، نه این که به روی آنان که خواهان اصلاح جامعه اند شلیک کند و با تانک از رویشان عبورکند و با قمه و رنجیر به جانشان بیافتد.
24 – هردوی ما اکنون در جمع مردگانیم و چشم به راه واگشودن پرونده های دنیاوی مان. اما اگراز من بپرسید: چه شد که منِ خامنه ای به عصبیت درافتادم، می گویم: شما اگر به چند سفرِ خارجی رفته بودید و جهان و مردم جهان را از نزدیک می شناختید، هرگزبه آنهمه تندی و تنش روی نمی بردید. کشورهایی که شما در دوره ی ریاست جمهوری خود بدانها سفرکردید، همه ورشکسته یا در حد خودمان بودند: کره شمالی، لیبی، سوریه، پاکستان، وایالت های مسلمان نشین چین. یکبار به اروپا سفر نکردید و یک ماه در آنجاها زندگی نکردید. تفاوت شهید بهشتی و خاتمی و شریعتی ومحمد مجتهد شبستری با شما در این بود که آنها با مردم غرب زندگی کردند. ودانستند: تنها راه بقای یک اندیشه، نه تقابل، که همزیستی با سایر عقاید و نحله های فکری است. و دانستند: بجای نفرت، می توان دوست داشت. وبجای اخم، می توان تبسم نمود. ببینید آقا جان، اینجا که دارم نشان شما می دهم، ایرانی است که شما اگر یک چند وقتی در اروپا که نه، درآمریکا که نه، در کشورهایی چون مالزی و سنگاپور و ژاپن و حتی همین ترکیه و امارات اگر زندگی کرده بودید، می توانستید به برآمدنِ آبادانی و آزادی و بالندگی درکشورتان امیدوار باشید.
25 – اگر مایل باشید یک سری هم به آقایان موسوی و کروبی و همسرانشان بزنیم. از این بالا شما خوب تشخیص می دهید که زندانی کردن اینان، تا چه اندازه به وجهه ی شما آسیب زد و به وجهه ی آنان افزود. می بینید که هرچه ضعف و بی عدالتی است به اسم ما وشما رقم خورده، وهرچه اعتبار و محرومیت و مظلومیت است برای آنان ذخیره شده. شما اگرخود را محق می دانستید و آنان را مقصر، باید آنان را در یک دادگاه صالحانه و منصفانه به چالش می کشیدید. یک پرسش! شما اگر بجای آقایان موسوی وکروبی بودید، دوست داشتید با شما چگونه رفتار می کردند؟ حتماً به انصاف و عدل. پس چرا با این دو، بد کردید و نام خود را در امتداد نام حاکمان عبوس و تند خو ثبت فرمودید؟ آنجا را نگاه کنید! بله، آنجا را. می بینید؟ آنچه که می بینید اوضاع بسیار آراسته ای است که شما درقامت رهبرایران، خود پیشقدم شده اید و به اعتراض مردم پاسخ گفته اید و فضا را برای انتقاد و آسیب شناسی واگشوده اید. می بینید مردم تا چه اندازه شما را دوست می دارند؟ می بینید کشور به چه رشد و آبادانی درافتاده است؟ شما که سماجت ها و خودسری ها و پایان کار رهبرانی چون صدام و قذافی و بشاراسد را به چشم خود دیدید! بارها در دل خود مرور کردید که: ایکاش آن ها کمی زیرک بودند و پیش از سرآمدن صبوری مردم، به استقبال خواسته های بحق مردم می شتافتند. که اگر به این مهم دست می بردند، سالها می توانستند در گوشه ای از کشورشان به سلامت زندگی کنند و نامشان نیز در امتداد نام نیکمردان تاریخ ثبت می شد. به چه می نگرید؟ به توپ بازی آن پسرکان ژنده پوش؟ به همانجا برویم!
یک پرسش! شما اگر بجای آقایان موسوی وکروبی بودید، دوست داشتید با شما چگونه رفتار می کردند؟ حتماً به انصاف و عدل. پس چرا با این دو، بد کردید و نام خود را در امتداد نام حاکمان عبوس و تند خو ثبت فرمودید؟
26 – این کودکان ژنده پوش که در این ویرانه مشغول توپ بازی اند، نسل های بعدی ما وشمایند. ما وشما ذخایرکشورشان را هدر داده ایم و برای اینان سرمایه ای و اندوخته ای بجای نگذارده ایم. مردمان دنیا با بکار بستن فهم ها و شعورها و با به صحنه بردنِ درایت ها و مدیریت ها، به شایستگی و رفاه و رشد درآمده اند و فرزندان بعدی ما بخاطر این که ما دیروز درشتابی سراسیمه سرمایه هایشان را به تاراج سپرده ایم، امروزبه دریوزگیِ جهانی افتاده اند. چه فرمودید؟ بله، اکنون دویست سال از دوره ی رهبری شما سپری شده است. این ویرانه ای که محل بازی کودکان ژنده پوش است، مزارستانِ فرسوده ی ما و شماست. آن توپ ها؟ ای عجب، توپ نیستند. جمجمه اند. چه می بینیم؟ یکی ازآن ها جمجمه ی من است و دیگری جمجمه ی جناب شما! آه، می بینید؟ این همان بازی روزگاراست. این کودکان را گناهی نیست آقا جان. آنان نه مرا می شناسند و نه شما را. آنها بهانه ای برای بازی کودکانه ی خود یافته اند. چه با توپ چه با جمجمه هایی که زمین، آنها را بیرون انداخته است.
27 – به این دو ردیف صندلی بنگرید! یک ردیف: در افقِ روشنایی، و ردیف دیگر: در افق تیرگی. در ردیف روشنایی: گاندی و نلسون ماندلا و خوبانی چون آن دونشسته اند، و درردیف تیرگی: صدام و قذافی و دژخیمانی چون آن دو. درهر دو ردیف، یک صندلیِ خالی نهاده اند. برای جناب شما و بنا به انتخابتان. درکنارگاندی و نلسون ماندلا، یا درکنار صدام و قذافی؟ من تردیدی ندارم که شما خواهان جلوس در کنار آن دو مرد بزرگ و شریف هستید. وباز تردیدی ندارم که سرنوشت صدام و قذافی را برای خود نمی خواهید. ما نیز خواهان خوشنامی شما هستیم. دوست داریم آوازه ی کارهای خوب شما جهانگیر و فراگیر شود. درست مثل نیکنامیِ گاندی و نلسون ماندلا.
رهبرگرامی، سفرما می تواند همچنان ادامه یابد. تا هرکجای تاریخ. تا برزخ، وتا صحرای محشر. ویا می توان به همین مختصر بسنده کرد. بیایید از جمع مردگان، به جمع زندگان، و به کالبد جسمانی خود، وبه سروقت زندگی وبه میان مردم خویش بازرویم. به سال یک هزارسیصد و نود شمسی. به روزی که شما همچنان رهبرید، و من، دوستدار و منتقد شما. من دراین سفرتلاش کردم گوشه هایی از فردای خودمان را نشان شما بدهم. با ابرازاین تأسف که: دربرآمدنِ خطاها وآسیب های جاریِ امروزِکشورمان، هم من وهم خیلی ها وهم جناب شما سهیمیم. وبا این امید که: ما و شما را هنوز فرصت ترمیم هست. به روزی بیاندیشید که درمیان ایستاده اید و روبه مردم آغوش گشوده اید و مثل علی مرتضا بخاطر آن خلخال ربوده شده از پای آن زن یهودی که نه، بخاطر هزار هزار خطای غلیظ از مردم پوزش می خواهید ومردم نیز بزرگوارانه به روی شما آغوش می گشایند. ما وشما را چاره و راهی جز آغوش مردم و جز ترمیمِ حقوق تباه شده ی مردم نیست. اگر مشتاق آغوش خدایید، آن را در آغوش مردم بجویید. والسلام

۱۳۹۰ آذر ۱۳, یکشنبه

هشت مامور نیروی انتظامی قزوین به اتهام تجاوز دهها دختر دانشجو دستگیر شده اند


از ایران خبر می رسد که ماموران کلانتری های ۱۱، ۱۲ و ۱۳ قزوین در طرح امنیت اخلاقی و مبارزه با مظاهر بدحجابی و فساد برای خودشان یک باند تشکیل داده اند و از این فرصت کمال سوء استفاده را برده اند.
این ماموران "زحمتکش"!! در حال انجام وظیفه، خودرو دخترانی که بدحجاب بوده اند را متوقف می کردند و به پارکینگی به نام پارکینگ شرکت نفت انتقال می دادند و در آنجا با تهدید دختران که بیشترشان دانشجو بوده اند، آن ها را تهدید می کردند که این پرونده برایشان سنگین تمام می شود و ممکن است با گزارشی که این برادران متجاوز تهیه می کنند به چندین سال زندان محکوم شوند.
دختران دانشجو هم که بیشترشان غیر بومی بوده اند از پلیس حافظ ناموس ملت! می خواستند که در حق آن ها لطفی بکنند و آن ها هم جبران می کردند. ماموران کلانتری با گرفتن شماره تماس دخترها قول می دادند که مشکل آن ها را خودشان حل کنند.
بعد با آن ها تماس می گرفتند و در همان پارکینگ قرار می گذاشتند که بیاید خودرو را تحویل بگیرد. وقتی که دخترهای بی خبر از همه جا به پارکینگ می رفتند ماموران هم "وظیفه اشان" را انجام داده اند.
در یکی از همین روزها گویا یکی از فرماندهان مبارزه با مفاسد اجتماعی گذرش به این پارکینگ می خورد و می بیند که خودرو کلانتری ۱۲ زیر پل پارکینگ مثلا مخفی شده است. مشکوک می شود و داخل پارکینگ می رود و می بیند که یکی از پلیس ها با لباس نظامی در حال "انجام وظیفه" است. همانجا با اطلاعات نیروی انتظامی قزوین تماس می گیرد و با دستگیری این مامور هفت نفر دیگر هم لو می روند.
در بررسی های اولیه مشخص شده است که تا به حال ۱۸ دختر دانشجو به دام این ماموران افتاده اند. همینطور ۱۰۰ مورد تعهد و شماره تلفن از دختران دانشجو در محل کار این مامور پیدا می شود.
بعد که داستان ادامه پیدا می کند رئیس باند "ماموران متجاوز نیروی انتظامی" ماموری بوده به نام باقر افشار و در بازرسی از منزل این "وظیفه شناس" هم ۲۰۰۰ بطری مشروب کشف می کنند. نیروی انتظامی قزوین پرونده را به دادگستری قزوین نمی فرستد و خبرنگاران محلی هم اجازه وروود به این ماجرا را ندارند.

۱۳۹۰ آذر ۴, جمعه

متن سخنان من درباره فیلم جدایی نادر از سیمین در سینما " بیو " کپنهاگ


آخرین ساخته اصغر فرهادی، شب گذشته نخستین اکران عمومی اش را در دانمارک در حالی آغاز کرد که علی رغم سردی هوا، با استقبال گسترده مردم دانمارک و ایرانیان مقیم این کشور روبرو شد.
پیش از آغاز نمایش این فیلم احمد جلالی فراهانی، روزنامه نگار و مستند ساز ایرانی مقیم کپنهاگ،  به دعوت انجمن Frit Iran برای مخاطبان دانمارکی از شرایط دشوار فیلم سازی در ایران و حواشی که فیلم جدایی نادر از سیمین با آن روبرو بود، سخن گفت.
این مستند ساز ایرانی همچنین پس از پایان نمایش فیلم، در نشستی که به همین مناسبت صورت گرفته بود به نقد و بررسی آخرین ساخته اصغر فرهادی برای تماشاگران ایرانی و دانمارکی پرداخت.
فراهانی در این نشست گفت: « فرهادی در آخرین ساخته خود انسان ایرانی را در مقابل خود قرار داده است و با تردستی و زیرکی هنرمندانه ای او را به قضاوت درباره خودش و فضای اجتماعی که در آن زندگی می کند، دعوت می کند. »
این مستند ساز افزود: « فیلم فرهادی با دادگاه شروع می شود و با دادگاه به پایان می رسد و این دادگاه در واقع دادگاهی است که هر یک از ما هر روز با آن دست و پنجه نرم می کنیم. فرهادی از همین سكانس ابتدایی ما را در معرض گفت‌وگوی شخصیت‌های اصلی فیلم قرار می دهد و هنرمندانه به جای حكم صادر كردن برای آنها از ما  می‌خواهد تا خود به داوری درباره آنها بنشینیم و قاضی این دعوا شویم. و این اتفاق یکی از درخشان ترین ویژگیهای فیلم جدایی نادر از سیمین است و ما در سینمای ایران كمتر فیلمی را سراغ داریم كه اینگونه فاصله كارگردان - تماشاگر را حذف كند و بلاواسطه مخاطب را با اثر همراه كند. »
فراهانی در ادامه گفت: « در فیلم جدایی نادر از سیمین بر خلاف عرف سینمای داستانی كه قهرمان داستان در پایان فیلم بر سر دو راهی انتخاب قرار می گیرد، در اینجا نویسنده و کارگردان از همان ابتدای فیلم قهرمانان فیلم بر سر دو راهی قرار می گیرد نكته‌ای كه در این سكانس وجود دارد و در تمام فیلم گسترده می‌شود عدم ارتباط كلامی بین شخصیت‌هاست. »
این روزنامه نگار در ادامه سخنانش گفت: « در فیلم شخصیت‌های اصلی مدام در آزمون‌های كوچك و بزرگ قرار می‌ گیرند تا درونیات و احساسات خود را بیرون ریخته و در مقابل دیدگان تماشاگر بگذارند. در واقع فرهادی بدون آنکه بخواهد چیزی را جار بزند و یا با خودنمایی های باسمه ای شعاری را به خورد تماشاگر بدهد، به ما می گوید که زندگی عرصه همین آزمون‌ و خطاهاست و تنها نقطه امید بخش در این وانفسای زیستن میان چم و خم جدال نفس گیر مدرنیته و سنت، تلاش شخصیت ها برای انسان ماندن و با شرافت زیستن است. »
جلالی فراهانی افزود: « فیلم فرهادی می خواهد بگوید که فاجعه در زندگی روزمره ما زمانی رخ می دهد که انسانیت خود را فراموش می کنیم و یادمان می رود که ما پیش از هر چیز انسانیم. با این همه فرهادی همچون فیلم درباره الی، بر فردیت انسان‌ها تاکید دارد و همچنان معتقد است که فردیت انسانها را نمی‌توان نادیده گرفت. فردیتی كه قادر است حداقل برای لحظاتی كوتاه هم كه شده سوء برداشتهای آزار دهنده در روابط انسانی را به قرینه آن تبدیل كند و انسان‌ها را در كنار هم بنشاند. »
او سپس افزود: « در فیلم فرهادی ما با جهانی مدور روبرو هستیم و فیلم ساختاری دایره وار دارد. جدایی نادر از سیمین با دادگاه شروع می شود و با دادگاه به پایان می رسد. با سئوال شروع می شود و با سئوال به پایان می رسد. آدمها رابطه ای حلقه ای با یکدیگر دارند و تسلسل حلقه ها زنجیره ای از حوادث را پدید می آورد که یکی بدون دیگری ناممکن است و این الگو در تمام فیلم و در مناسبات بین شخصیتها تنیده شده و آنها را در روزمرگی خود غرق می‌كند. »
به عقیده فراهانی در فیلم جدایی نادر از سیمین هیچ دیالوگ، کاراکتر، موقعیت و صحنه ای اضافی نیست و ساختار مستند گونه فیلم و اصرار فرهادی بر استفاده از دوربین روی دست، تنش موجود بین تمام كاراكترها را توجیه می‌كند. الگوی دایره وار فیلم كه با یك فضای متشنج شروع می‌شود و با همین منظره به پایان می‌رسد، با عنصری بصری به نام دوربین روی دست، یكنواخت و یكدست می‌شود و با تكرار و یكنواختی مضمون فیلم همسان می‌گردد. »
این روزنامه نگار در ادامه به تحلیل شخصیتهای فیلم پرداخت و گفت: « مهمترین شخصیت این فیلم به نظرم، راضیه است. اوست که انسان امروز ایرانی را به چالش می کشد و از او می پرسد: " آیا دین همچنان می تواند برای حل مشکلات امروز بشری راه حل پیشنهاد کند؟ آیا قوانین و احکام و فتاوای دینی قدرت اداره جامعه سردرگم امروز ایران را دارد؟" فرهادی زیرکانه با طرح این سئوال، تلاش می کند تا مخاطب را به اندیشیدن درباره این سئوالات وادار کند، بی آنکه اصراری به ارائه راه حل در این باره داشته باشد. در واقع راضیه نماد واماندگی سنت در جامعه توسعه یافته امروز ایران است.»
او افزود: « در جدایی نادر از سیمین، پدر نادر نماد شکوه و احترام از دست رفته گذشته است. شکوه و احترامی که گاهی نقش وجدان و ناخودآگاه انسان امروز ایرانی را بازی می کند. شکوه و عظمتی که دچار فراموشی شده است و نسلهای امروز از برقراری ارتباط با آن ناتوان هستند. هر چند تلاش می کنند تا او را همچنان حفظ کنند. »
فراهانی سپس افزود: « نادر نماد روح عملگرا اما وفادار به سنتهای گذشته ایرانیان است که همچنان برای ماندن در جامعه متلاطم امروز ایران، دست و پا می زند. روح عملگرایی که اهل عقب نشستن و تسلیم نیست و می داند دربرابر آنها که از نمد دین برای خود کلاه می سازند، چگونه رفتار کند. »
این روزنامه نگار در تحلیل شخصیت حجت گفت: « کاراکتر حجت من را به یاد حاکمیت فعلی ایران می اندازد. شخصیتی که اهل منطق نیست و عصبی و پرخاشگر است و نگاهش به دین نگاهی ابزاری است و تلاش می کند با ترساندن این و آن حرف خود را به کرسی بنشاند. »
او سخنان خود را اینگونه به پایان برد که: « فرهادی با فیلم جدایی نادر از سیمین به ما نشان می دهد که چطور فجایع امروز انسان ایرانی با همین دروغهای کوچک و کم اهمیت شکل می گیرد و از انسان ایرانی می خواهد تا برای همیشه تکلیف خودش را با خودش روشن کند. در فیلم جدایی نادر از سیمین دختر نادر همان وجدان پاک و بی آلایش ماست که در برابر بزرگترین چالش تاریخی خود قرار گرفته است: تن دادن به زیستن در دنیای متلاطم دروغ و فریب یا گریختن به فردایی بهتر؟ »
در ادامه این برنامه حضار ایرانی با طرح سئوالاتی نظرات این روزنامه نگار ایرانی را درباره موضوعات مورد نظر خود جویا شدند.

۱۳۹۰ آذر ۱, سه‌شنبه

نقد و بررسی "جدایی نادر از سیمین" با حضور احمد جلالی فراهانی در کپنهاگ برگزار می شود


جلسه نقد و بررسی فیلم سینمایی جدایی نادر از سیمین، برای نخستین بار به همراه نمایش این فیلم موفق ایرانی در سینمای " گراند بیو " کپنهاگ، با حضور یک روزنامه نگار و مستند ساز ایرانی ساکن دانمارک، برگزار می شود.
در این نشست قرار است، احمد جلالی فراهانی، به بررسی " نقش مخرب دروغ و نهادینه شدن آن در جامعه امروز ایران " بپردازد.
جدایی نادر از سیمین فیلمی به کارگردانی، نویسندگی و تهیه‌کنندگی اصغر فرهادی، که در سال ۱۳۸۹ ساخته شده است، از موفق ترین آثار سینمای ایران در طول حیات هنر هفتم در سرزمین ایران، محسوب می شود.
این فیلم برنده جوایز بین‌المللی متعددی همچون خرس طلایی جشنواره فیلم برلین، و جوایز نخست جشنواره های آسیاپاسیفیک، آمستردام، ونکور، سن پترزبورگ، تورنتو، سیدنی و ... بوده‌ است.
احمد جلالی فراهانی، سال میلادی گذشته با فیلم مستند سوفار در جشنواره بین المللی سینمای مستند دانمارک حضور یافت و کارگردانی و تهیه کنندگی فیلمهای مستندی نظیر " مروارید کویر " و " ما روزنامه نگاریم " را در کارنامه کاری خود دارد.
فیلم مستند سوفار، همچنین در اسفند ماه سال گذشته در کافه RETRO کپنهاگ به نمایش عمومی گذاشته شد.
این فیلم همچنین پیش از این در نوامبر سال 2010 میلادی در جشنواره بین المللی فیلمهای مستند کپنهاگ در بخش سینمای مستند زیر زمینی ایران به نمایش گذاشته شده بود. 
فیلم " جدایی نادر از سیمین" طی یک سال گذشته موفق شده است رکورد پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران که پیش از این در اختیار فیلم سینمایی "اخراجی‌های ۲" به کارگردانی مسعود ده‌نمکی با ۸٫۵ میلون دلار بود، را بشکند.
این فیلم با فروشی فراتر از ۱۰ میلیون دلار لقب پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران را از آن خود کرده است.
این فیلم هم اکنون به عنوان نماینده سینمای ایران در بخش بهترین فیلم خارجی‌ زبان هشتاد و چهارمین دوره جوایز اسکار در حال رقابت با فیلمهای مهم سینمای جهان در سال جاری میلادی است.

۱۳۹۰ آبان ۳۰, دوشنبه

اینم فیلم حمله ماموران امنیتی به روزنامه ایران


علی اکبر جوانفکر، مشاور رسانه ای احمدی نژاد در روزنامه ایران دستگیر شد

دوستانم از روزنامه ایران الان خبر دارم کردند که علی اکبر جوانفکر ، مشاور رسانه ای محمود احمدی نژاد در حین برگزاری نشست مطبوعاتی خود در روزنامه ایران بازداشت شده است. بنا به گزارش منابع خبری آقای جوانفکر توسط ماموران وزارت اطلاعات بازداشت شده است. منابع خبری می گویند در حین دستگیری ماموران وزارت اطلاعات آقای جوانفکر را ضرب و شتم کرده اند.

روز گذشته علی اکبر جوانفکر، مشاور رسانه ای محمود احمدی نژاد به یک سال حبس و سه سال محرومیت از فعالیت مطبوعاتی محکوم شده بود.

رفقای من می گویند در حال حاضر درهای روزنامه ایران پلمپ شده است و ماموران وزارت اطلاعات اجازه خروج و یا ورود هیچ کس را نمی دهند. 
همچنین خبرها حاکی از آن است که احمدی نژاد تلفنی تهدید کرده که در صورت بازداشت جوانفکر، خودش به ایرنا خواهد رفت. 
خبرها حاکی از آن است که رئیس دولت نهم  نشست شهدای غدیر را نیمه تمام گذاشته است.

همچنین خبر رسیده که ماموران امنیتی در دفتر ایرنا، گاز اشک آور زده اند و خبرنگاران تحریریه در اتاقشان آتش روشن کرده اند و شعار الله اکبر می دهند.
از داخل روزنامه خبر می رسد که علی آهو، علی سلطانی سعید شاکری، حامد حجت، علی بهرامی، مصطفی زرقانی، اسامی 6 نفری هستند که در جریان این ماجرا دستگیر شده اند.
همچنین نعیمی مدیر مسئول روزنامه ایران بازداشت شد.
خبرهای تائید نشده همچنین از شلیک گلوله و مجروح شدن یکی از کارکنان روزنامه ایران حکایت دارد.
بنا به گزارش رسانه های داخل کشور، دادگاه کیفری تهران جوانفکر را که مدیرعامل خبرگزاری دولتی ایرنا و سرپرست موسسه مطبوعاتی ایران نیز هست، بخاطر انتشار مطالب و تصاویر خلاف موازین اسلامی و عفت عمومی در ویژه نامه ای زیر عنوان «خاتون» مجرم شناخته بود. 
دادگاه علی اکبر جوانفکر مدتی پیش برگزار شده بود، اما حکم آن یک روز پس از مصاحبه او با روزنامه اعتماد صادر شده است.
دو روز پیش از این مشاور رسانه ای رئیس دولت نهم در گفتگویی مفصل با روزنامه اعتماد اظهاراتی جنجالی علیه حامیان اصولگرای رهبر جمهوری اسلامی مطرح کرده است.

۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه

هویت یک زندانی کشته شده در اوین فاش شد/ پدر آرش ارکان پس از ده ماه سکوتش را شکست

نوشته دردناک مسیح علی نژاد را بخوانید تا به مظلومیت یک زندانی گمنام پی ببرید. زندانی که در زندان اوین به دست چکمه پوشان خامنه ای کشته شده است. آرش ارکان. جوانی است که غریبانه در زندان اوین و زیر شکنجه ماموران خامنه ای جان داده است.

پدر آرش ارکان یکی از دستگیر شدگان راهپیمایی ۱۳ آبان ۱۳۸۸ اینک پس  از گذشت یک سال از درگذشت فرزندش، سکوت خود را شکسته است و می گوید: اگر به وضعیت بیمار آرش در زندان رسیدگی می کردند شاید پسرم مظلومانه از میانِ ما نمی رفت.
آقای اردشیر ارکان توضیح می دهد که فرزندش آرش ارکان در راهپیمایی اعتراضی مخالفان در ۱۳ آبان ۱۳۸۸  وقتی دید یکی از نوجوانان در حین فیلمبرداری از راهپیمایی کنندگان با ماموران درگیر شده بود به کمک او می شتابد که در نهایت برخورد فیزیکی آرش ارکان با یکی از ماموران  منجر به دستگیریِ او می شود.
آرش ارکان جوان ۲۶ ساله ایرانی از جمله زندانیانی بود که حتی پس از دستگیری نیز نامی از او در رسانه ها منتشر نشد.  این جوان دچار  بیماری کلیوی‌ بود که در طی دورانِ حبس وقتی بیماری او تشدید می شود  به وی چند روز مرخصی برای مداوا داده شد اما به گفته خانواده اش، زمان مرخصی  برای درمان وی کافی نبود و او را قبل از پایان مدتِ درمان به زندان اوین بازگرداندند به همین دلیل به گفته ی خانواده ی اش،  بی‌توجهی مسولانِ زندان وضعیت این زندانی را وخیم‌تر کرد تا جایی که تنها سه روز پیش از اینکه جانش را از دست بدهد او را  به بیمارستان بقیه الله منتقل می کنند که سرانجام  آرش ارکان در  روز نهم بهمن‌ ۱۳۸۹،  پس از تحملِ یک سال و سه ماه زندان در بیمارستان جانش را از دست داد.

گزارش های متعددی در مورد سرنوشت غم انگیز و مرگ تعدادی از زندانیان عقیدتی در زندان های جمهوری اسلامی ایران منتشر شده است که از نظر خانواده ها، وکلای آنان و  همچنین افکارعمومی، این پرونده ها هنوز بسته نشده است. هدی صابر آخرین نفر بود که در هنگام سپری کردن دوران محکومیت خود به گواهی هم بندانش، به دلیلِ ضرب و شتم و سپس عدم رسیدگی پزشکی، جانش را از داست داده بود.  احمد شهید گزارشگر ویژه حقوق بشر در سازمان ملل نیز به نام او در اولین گزارش خود اشاره کرده است. شماری دیگر از زندانیان نیز به دلیل بمیاری و عدم مداوای کامل در دوران حبس جان خود را از دست دادند.
اردشیر اردکان پدرِ این جوانِ ایرانی و همچنین یکی از  دوستانِ نزدیکِ آرش ارکان که از نزدیک شاهد دستگیری وی در راهپیمایی روز ۱۳ آبان بوده است در این مصاحبه  در مورد چرایی گمنام ماندن این جوان و همچنین شرحی از آنچه بر وی از لحظه ی دستگیری تا زمانِ جان دادن  گذشته است را بازگو می کنند.

۱۳۹۰ آبان ۲۲, یکشنبه

پسر محسن رضایی کشته نشده، خودکشی کرده است

بر خلاف تلاشی که رسانه های وابسته به محسن رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام برای جلوگیری از انتشار اخبار مربوط به خودکشی احمد رضایی به کار می برند، رسانه های خارجی به نقل از پلیس دوبی علت مرگ فرزند رضایی را خودکشی عنوان کرده اند.

در این باره خبرگزاری آسوشیتدپرس به نقل از یک مقام پلیس دوبی گزارش داده که احمد رضایی احتمالا خودکشی کرده است.

این مقام گفته است، جسد آقای رضایی اواخر روز جمعه و در حالی پیدا شد که مچ دست چپ او بریده شده بود.

این مقام پلیس دوبی که نخواست نامش فاش شود، افزوده است که شواهدی دال بر حمله به احمد رضایی وجود ندارد و موضوع خودکشی او در دست بررسی است.

۱۳۹۰ آبان ۲۱, شنبه

انفجار همزمان در سه پادگان و انبار مهمات در اطراف تهران

آخرین خبری که از انفجارهای امروز دارم اینکه این انفجار بطور همزمان در سه منطقه نظامی در پارچین ( شرق تهران )، بیگدنه ملارد ( غرب تهران و نزدیک ملارد ) و پرند و صفائیه ( جنوب غربی تهران ) رخ داده است.
با این همه سپاه تلاش دارد خبر را تنها محدود به یک نقطه نظامی کند. یادتون باشه پادگان ملارد محل انبار موشکهای شهاب سه هست!

انفجاری مهیب تهران را لرزاند

از تهران خبر می رسد که صدای انفجاری مهیب مردم پایتخت ایران را دچار دلهره کرده است. این در حالی است که خبرگزاری مهر از وقوع یک انفجار مهیب در کرج خبر داده است.
این خبر گزاری نوشته: دقایقی پیش انفجار عجیبی بخشی از کرج در محدوده عظیمیه را لرزاند.
به گزارش این خبرگزاری، دقایقی پیش انفجار مهیبی که با صدای بلندی همراه بود کرج به ویژه منطقه عظیمیه را لرزاند و موجب شکستن شیشه ها و وحشت مردم شد.
البته نماینده شهریار گفته انفجار مذکور در زاغه مهمات شهریار بوده است. عکس انفجار را دوستی برای من از طریق ایمیل فرستاده. اما کسی نمی داند محل انفجار کجا بوده!

البته سپاه پاسداران هم بیانیه داده که انفجار در انبار مهمات این نهاد نظامی بوده. گرچه با توجه به اینکه صدای انفجار در غرب و شرق تهران هم شنیده شده این موضوع نمی تواند واقعی باشد.

۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

علی دایی در کنار اندی

علی دایی را دوست دارم. با اینکه پرسپولیسی نستم. اینم عکسی از اسطوره گل زنی فوتبال کنار اندی از معدود خوانندگانی که برای جنبش سبز ترانه ای ماندگار خواند.


۱۳۹۰ مهر ۲۵, دوشنبه

تصویری از محسن صفایی فراهانی در مراسم ختم مادر دادکان

صفایی فراهانی یک مرد تمام عیار است. مردی که در برابر استبداد خامنه ای سر خم نکرد. او با حضورش در مراسم ختم مادر محمد دادکان نشان داد که چه انسان بزرگی است.

عکس: ندای سبز آزادی

۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه

خبر خوب: محسن شهرنازدار و ناصر صفاریان آزاد شدند

خبر خوبی که الان شنیدم درباره محسن عزیز است که آزاد شده. به همراه ناصر صفاریان. جزئیات بیشتری نمی دانم. امیدوارم همه زندانیان بی گناه سیاسی هر چه زودتر آزاد شوند.

۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه

گزارش تصویری از شلاق خوردن یک دانشجوی فوق لیسانس به جرم توهین به احمدی نژاد

تصاویری که می بینید عکسهای شلاق خوردن پیمان عارف است که به جرم توهین به احمدی نژاد و ساعتی پیش از آزادی اش در زندان 74 ضربه شلاق خورده است.








۱۳۹۰ مهر ۱۶, شنبه

عباس پالیزدار از کشور خارج شد

گزارشهای تائید نشده از تهران از خروج عباس پالیزدار از ایران، طی هفته گذشته و پس از دریافت ابلاغیه دادگاه برای معرفی خود به زندان اوین  خبر می دهند.
نام عباس پالیزدار پس از آن در رسانه های ایران مطرح شد  که او در ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۷ طی سخنان جنجال‌برانگیز در دانشگاهای مختلف کشور خصوصا دانشگاه بوعلی سینای همدان مقامات بلندپایه و سران جمهوری اسلامی را متهم به فساد مالی شدید کرد.
پالیزدار که عضو هیئت تحقیق مجلس هفتم نیز بود همچنین گفت که سقوط هواپیمای حامل دادمان وزیر راه و ترابری دولت خاتمی، نیز عمدی بوده است.
هنوز هیچ منبع رسمی خبر خروج پالیزدار از کشور را تائید نکرده است. با این همه در صورت واقعی بودن این خبر خروج پالیزدار می تواند ضربه سنگینی برای حاکمیت جمهوری اسلامی محسوب گردد.
برخی منابع خبری نیز گفته اند که پالیزدار پس از دریافت ابلاغیه دادگاه مبنی بر معرفی خود به زندان اوین، ابتدای هفته گذشته از کشور گریخته است.
خروج پالیزدار در شرایطی انجام شده که وکیل وی پیشتر به مقام های قضایی گفته بوده او سکته کرده و در بیمارستان بستری است. این منابع همچنین گفته اند که پالیزدار اکنون در عراق یا ترکیه به سرمی برد.
شب گذشته، مهدی خزعلی دوست نزدیک پالیزدار در برنامه پارازیت برای اولین بار نام پالیزدار را مستقیم در متن گفتگوی خود مطرح کرد.
وکیل پالیزدار نیز از خروج او از تهران خبر داده است.
خروج پالیزدار از کشور در شرایطی رخ می دهد که او در روز ۲۱ خرداد ۱۳۸۷ و در شرایطی که سخنرانی‌اش در دانشگاه همدان جنجال فراوانی ایجاد کرده بود به اتهام اقدام علیه امنیت ملی بازداشت شد و به اتهام نشر اکاذیب و سوء استفاده مالی و اقدام علیه امنیت ملی کشور به ۱۰ سال حبس محکوم شد.

در ۲۰ تیر ۱۳۸۸ پالیزدار پس از سیزده ماه زندان در حالی که حکم ده سال زندان را از دادگاه اولیه دریافت نموده بود با سپردن ۳۵۰ میلیون تومان وثیقه تا زمان صدور حکم نهایی توسط دادگاه تجدید نظر از زندان آزاد شد.

۱۳۹۰ مهر ۱۵, جمعه

یک زندانی سیاسی از مربیگری برادرش در تیم ملی کشتی تقدیر کرد


در پی موفقیت تیم ملی کشتی آزاد ایرانی در رقابت‌های جهانی استانبول و کسب مقام نایب قهرمانی جهانی، حمیدرضا محمدی، مشهور به ماهان محمدی با نوشتن یادداشتی کوتاه از زندان اوین، از تیم ملی کشتی کشورمان و برادر خود، غلام‌رضا محمدی تقدیر کرد.
غلام‌رضا محمدی، سرمربی تیم ملی کشتی آزاد ایران است که توانست تیم ایران را پس از پنج سال ناکامی در این رقابت‌ها به مقام دومی جهان برساند. برادر او، ماهان محمدی که خود دارنده‌ی مقام قهرمانی بوکس کشور در دهه‌ی هفتاد بوده، از هفت سال پیش در شرایطی دشوار در زندان به سر می‌برد. اتهام او «اقدام علیه امنیت ملی» و «همکاری با گروه‌های سلطنت‌طلب» عنوان شده و به همین دلیل ماهان محمدی به تحمل سیزده سال زندان محکوم شد که اکنون هفت سال آن سپری شده است. محمدی پس از هفت سال، برای مدت کوتاهی به مرخصی آمد و دوباره به زندان بازگشت.
زندانیان سیاسی حوادث پس از انتخابات که با ماهان محمدی هم‌بند بوده‌اند، همگی از او به نیکی یاد می‌کنند. ماهان برای سال‌ها نسبت برادری خود برا چهره به نام کشتی ایران ر ا فاش نکرده بود اما موفقیت اخیر غلامرضا محمدی سبب شده تا در یادداشت کوتاهی از او و شاگردانش تقدیر و خود را سبب «گرفتاری ذهنی» برادرش بداند.

متن کامل یادداشت ماهان محمدی که نام آن را «بختك» نهاده، چنین است:

احساس غروري كه در اين لحظه دارم دلاتي است براي ديدن حقايق و توان دوري از خود خواهي، امري كه هرچند ضرورت زمان و مكانش بود برايم اما تاكيد حضور ناخوشایندم نیز هست، بعنوان برادري ملال آور و ناروا در ايفاي نقش، در مقام الگو براي او.
در اين زمان باورم بر اين درك استور است كه اگر نبودم همچون بختكي بر روي بخش عمده اي از زندگي پر از سختيش كه با مرگ پدر در نوجواني و آوارگي در زمان جنگ همراه بود، شايد اكنون با فراغ ذهني بدون نگراني حضور هفت ساله‌ی برادر در زندان، اينك تيم كشتي آزاد بزرگسالان ايران قهرمان جهان بود.

۱۳۹۰ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

روزنامه کیهان مبلغ اختلاس شده را 5 هزار میلیارد تومان اعلام کرد!

روزنامه کیهان امروز به طور تلویحی به نقل از حیدر مصلحی نوشته است رقم اختلاس شده 5 هزار میلیارد تومان است نه 3 هزار میلیارد تومان. این روزنامه در صفحه 14 امروز خود به نقل از حیدر مصلحی نوشته است: « سرمايه اين مجموعه از آن چه به نام اختلاس يا مباحث مختلفي كه در مورد آن مطرح است، خيلي بالاتر است و در واقع خيلي بيشتر از سه هزار ميليارد تومان است! »
روزنامه کیهان در ادامه نوشته که مصلحی در پاسخ به اين سئوال كه سرمايه اين مجموعه به چه ميزان بوده است و برخي گفته اند حدود پنج هزار ميليارد تومان، اظهار كرده: « اجازه دهيد اين موضوع را به موقع اعلام كنيم! »
بامزه اما اینجاست که روز نامه کیهان به نقل از حید مصلحی اعلام کرده تنها 27 تا 28 میلیارد تومان ناقابل!!! از کشور خارج شده است و این رقم « يك مبلغي كه خيلي قابل توجه نيست! »
این هم لینک خبر در روزنامه کیهان:
http://www.kayhannews.ir/900629/14.HTM#other1409

۱۳۹۰ شهریور ۲۸, دوشنبه

محسن شهرنازدار را به جرم ساختن فیلمی درباره صادق هدایت دستگیر کرده اند!

بالاخره محسن را هم گرفتند. محسن شهرناز دار را! تو را به چه جرمی گرفته اند محسن؟ به جرم دانایی ات؟ به جرم توانایی ات؟ به جرم هوش سرشارت؟ به جرم همه سوابق فرهنگی و هنری ات! از صبح هر چه موبالت را می گیرم جواب نمی دهی ؟ معصومه می گوید مثل موبال خودت که دیگر جواب نداد!
به چه جرمی تو را گرفته اند محسن؟ به جرم ساختن تنها فیلم مستندی که درباره صادق هدایت ساخته شده است؟ چه جرمی بالاتر از این؟ تو صادق هدایت را برای نسل خودت دوباره زنده کرده ای و آنها حق دارند تو را به این جرم بگیرند. آنها حتی از مرده صادق هدایت هم می ترسند! مگر نه این است که کتابهایش همه ممنوع الچاپند؟ 
تو را به چه جرمی گرفته اند محسن؟ به جرم صفحه مهرگانت؟ یادت می آید با چه زحمتی و چه شوقی آن صفحه را هر روز منتشر می کردی؟ 
تو را به چه جرمی گرفته اند محسن؟ به جرم پژوهشهای نابت در باب موسیقی دستگاهی و موسیقی فولکلور و محلی ایران؟ به جرم همکاری با دایره المعارف اسلامی ؟
تو را به چه جرمی گرفته اند محسن؟ به جرم مدخل نویسی برای آن دایره المعارف سترگ؟ به جرم تحقیقات گسترده ای که در باب موسیقی و فرهنگ و هنر این سرزمین کرده ای؟




( این عکس را از محسن هنگامی گرفتم که برای همیشه از روزنامه ایران به یغما رفته توسط کاوه اشتهاردی می رفت! )

البته در این باره حق داشته اند که این جماعت اصلن نمی دانند هنر چیست و جز مدح و ثنای سلطان خامنه ای حرفی برای گفتن ندارند برادر!
بیچاره بازجویت که نمی داند با چه اعجوبه ای سر و کار دارد و حتی نمی تواند در برابر نگاه ژرف تو و کلام و منش و گفتارت اندکی برابری کند.
آی جماعت افسارگسیخته لاابالی بی قید و بند که جز بند و زنجیر و زندان، علاج دیگری برای خفه کردن صداها و فرو بستن اندیشه ها ندارید! آی سگان هار! رها کنید محسن را ! مگر این مملکت چند نفر مثال محسن شهرناز دارد که شما بازداشتش می کنید؟ شما حتی نمی توانید در برابر دانش و اندیشه توانای او اندکی پا به پا شوید! 
رهایش کنید محسن را!

۱۳۹۰ شهریور ۲۵, جمعه

چه کسی خرسها را کشت؟

دیروز در وب سایت بالاترین لینک فیلمی گذاشته شد که شقاوت و بی رحمی فردی را نشان می داد که ماده خرسی را به همراه سه نوزادش به طرز وحشیانه ای زجر کش می شود. حالا خبرنگاران و فعالان محیط زیست در ایران کاضف به عمل آورده اند که این شکارچی شقی و قسی القلب کسی نیست جز « حمزه علی انصاری » یکی از اقوام نماینده سمیرم به نام « بهروز جعفری » که توسط قوم و خویش نماینده مجلسی اش توانسته است با قرار وثیقه آزاد شود. بد نیست بدانید که این فرد جنایتکار بیش از 100 مورد تخلف تا کنون انجام داده است اما با این حال به شغل شریف معلمی اشتغال دارد!
فیلم جنایت این به اصطلاح معلم را هم برایتان اینجا می گذارم!





۱۳۹۰ شهریور ۲۴, پنجشنبه

42 وبلاگ نویس ایرانی خطاب به مردم ایران: اجرای حکم شلاق سمیه توحید لو وهن کرامت انسانی و ازادی بیان است


بیش از 42 نفر از وبلاگ نویسان ایرانی، با انتشار نامه ای خطاب به مردم ایران، اجرای حکم شلاق « سمیه توحید لو » نویسنده وبلاگ  " ساحل سلامت " توسط قوه قضائیه را محکوم و آن را نشانه زوال دستگاه عدالت ایران دانستند.
امضا کنندگان این نامه خطاب به مردم ایران نوشته اند: « اجرای حکم شلاق و وارد آوردن زخمهای عمیق بر روح وبلاگ نویس بی گناهی که تنها جرمش آزادگی است، به ضرب افکار عقب مانده جزم اندیشان، بار دیگر نقاب از چهره دستگاه مدعی عدالتی برداشت که به رغم رشد روز افزون غارت اموال بیت المال و  آمارهای جنایی و مفاسد اجتماعی، تمام توان خود را به بستن دهان منتقدان و دگراندیشان و بند و شلاق و زندان کشیدن آنان بکار بسته است! »
نویسندگان این نامه در ادامه با اشاره به اجرای چنین احکامی تنها نشان از شدت گرفتن زوال نظام قضایی ایران دارد خاطر نشان کرده اند: «  آنکه در این ماجرا، تحقیر و سرخورده شده است، نه « سمیه توحیدلو » که نظام " قضا "یی است که مقدمات چنین سقوط و انحطاطی را برای خود فراهم کرده بود و هم‌چنان با شتاب و شدت به سقوطِ خود ادامه می‌دهد. دستگاهی که همه‌ی ارکان قانونی و اخلاقی و شرعی‌اش ناگهان با هم فروریخته است و چيزی جز بلهوسی و فسق و رسوایی در بطن‌اش نمانده است. »
تعداد امضاهای نامه مذکور در حال افزایش است و تاکنون 42 وبلاگ نویس ایرانی آن را امضا کرده اند. متن کامل نامه جمعی از وبلاگ نویسان ایرانی در حمایت از سمیه توحید لو به شرح زیر است:
مردم شریف ایران!
اجرای نمادین حکم شلاق و وارد آوردن زخمهای عمیق بر روح وبلاگ نویس بی گناهی که تنها جرمش آزادگی است، به ضرب افکار عقب مانده جزم اندیشان، بار دیگر نقاب از چهره دستگاه مدعی عدالتی برداشت که به رغم رشد روز افزون غارت اموال بیت المال و  آمارهای جنایی و مفاسد اجتماعی، تمام توان خود را به بستن دهان منتقدان و دگراندیشان و بند و شلاق و زندان کشیدن آنان بکار بسته است!
تاریخ رسانه های فارسی زبان این روزها شاهد اجرای نمادین حکم شلاق  « سمیه توحیدلو » توسط منادیان عدالت بوده است وبلاگ نویسی که جرمش تنها دعوت مردم به حضور گسترده در انتخابات و دفاع رای و عقیده و نظر مردم بوده است .
با این همه تاریخ گواهی خواهد داد که آنکه در این ماجرا، تحقیر و سرخورده شده است، نه « سمیه توحیدلو » که نظام " قضا "یی است که مقدمات چنین سقوط و انحطاطی را برای خود فراهم کرده بود و هم‌چنان با شتاب و شدت به سقوطِ خود ادامه می‌دهد.
دستگاهی که همه‌ی ارکان قانونی و اخلاقی و شرعی‌اش ناگهان با هم فروریخته است و چيزی جز بلهوسی و فسق و رسوایی در بطن‌اش نمانده است. با
این عمل ننگین نه سمیه توحیدلو که تمام وبلاگنویسان ایرانی تحقیر شده اند. آنها می خواهند ما را تحقیر کنند و نشان بدهند کاری از دست ما بر نمی آید. مستبدان دینی حاکم بر حال و روز ایران می خواستند مردم را با شلاق زدن تو ساکت کنند! چه خیال خامی!
ما امضا کنندگان این نامه ضمن محکوم کردن این عمل قبیح و ناعادلانه، اعلام می داریم که قلم را می توان شکست، دهان را می توان به ضرب شلاق و باتوم و بند و زنجیر بست، اما اندیشه را هرگز به هیچ راه و روش مستبدانه ای نمی توان زندانی و زنجیر کرد.
ما امضا کنند این بیانیه ماجرای اجرای نمادین 50 ضربه شلاق بر پیکر سمیه توحیدلو را وهن به آزادگی و کرامت انسان و قلم و اندیشه می دانیم و قویاً آنرا محکوم و حمایت خود را از این وبلاگ نویس آزاده و سرافراز را اعلام می داریم!
1-علی هنری نویسنده وبلاگ " از سرزمین پست " به آدرس: http://fromnederland.blogspot.com/
2- فرشاد توماج نویسنده وبلاگ " شوره زار " به آدرس : http://shoorehzar.blogspot.com/
3- کامیار بهرنگ نویسنده وبلاگ " دل شوره " به آدرس : http://delshore.wordpress.com
4- سحر بیاتی نویسنده وبلاگ " هفت اقلیم " به آدرس : saharbayati.blogfa.com
5- شیوا شفاهی نویسنده وبلاگ " شیوا شفاهی "به آدرس :http://shshafahi.blogspot.com/
6- احمد جلالی فراهانی نویسنده وبلاگ " تحریریه خاموش " به آدرس: http://www.takseda1385.blogspot.com/
7- مرتضی اصلاح چی نویسنده وبلاگ " کورسو " به آدرس : http://www.neweslahchi.blogspot.com/
8- نجات بهرامی نویسنده وبلاگ " یادداشتهای نجات بهرامی " به آدرس : http://nejatbahrami.wordpress.com
9- ابراهیم مهتری نویسنده وبلاگ " آدم اینجا تنهاست " به آدرس : http://rozneveshteha.blogspot.com/
10 - آزاده اسدی نویسنده وبلاگ " آزاده گریز پا " به آدرس : http://goreezpa.blogspot.com/
11-  مصطفی خسروی نویسنده وبلاگ "ریگزار"  ( این وبلاگ توسط جمهوری اسلامی مسدود شده است.
12-  حمید مافی نویسنده وبلاگ " آماتور " به آدرس :  http://amatour1.blogspot.com/
13- " سعیده امین نویسنده وبلاگ " روزانه های سعیده: http://diary.saamin.com/
14-" نازنین کاظمی نویسنده وبلاگ " بانوی اردیبهشت:http://www.nazaninkazemi.com/
15- آرش بهمنی نویسنده وبلاگ " مرثیه های خاک " به آدرس : http://arashbahmani61.blogspot.com/
16- تارا بنیاد نویسنده وبلاگ " تا تهران "  به آدرس : http://tatehran.blogspot.com/
17- نیما. چ نویسنده وبلاگ " تمرین دموکراسی " به آدرس :http://dustefarsi.blogspot.com/
18- فرشته قاضی نویسنده وبلاگ " ایران بان " به آدرس : http://iranbaan.org/
19- امیر محسن محمدی نویسنده وبلاگ " شیخ و شازده " به آدرس : http://www.sheikhoshazdeh.blogspot.com/
20 - مسیح علی نژاد نویسنده وبلاگ " نوشته های مسیح علی نژاد " به آدرس: http://masihalinejad.com/
21- سپهر عاطفی نویسنده وبلاگ " سرگیجه " به آدرس :http://www.sepehratefi.net/
25- فاریا بارلاس نویسنده وبلاگ " فاریا " به آدرس :  http://faryabarlas.wordpress.com/
26- امید حبیبی نیا نویسنده وبلاگ " آیینه های روبرو " به آدرس : http://omidhabibinia.wordpress.com/
27- نویسندگان وبلاگ " آوندان " به آدرس : http://avandan.blogspot.com/
28- اسپینوزا نویسنده وبلاگ " اسپینوزا " به آدرس : http://spinooza.blogspot.com/
29- علیرضا رضایی نویسنده وبلاگ " " علیرضا رضایی " به آدرس :http://alirezarezaee1.blogspot.com/
30- مهدی محسنی نویسنده وبلاگ " جمهور " به آدرس :http://www.jomhour.org/
31- نوید محبی نویسنده وبلاگ " گاه نوشته های نوید محبی " به آدرس : navidmohebbi.blogspot.com
32- مصطفی شفافی نویسنده وبلاگ " میر نورز " به آدرس :http://mirnowrooz.blogspot.com/
33- آرمان امیری نویسنده وبلاگ " مجمع دیوانگان " به آدرس : http://divanesara2.blogspot.com/
34- حنیف مزروعی نویسنده وبلاگ " دفتر بی مخاطب " به آدرس : http://hanif.ir/
35- روح الله شهسواری نویسنده وبلاگ " روح سوار " به آدرس : http://www.roohsavar.com/
36- حمزه غالبی نویسنده وبلاگ " یادداشتهای حمزه غالبی " به آدرس : http://blog.ghalebi.ir/
37- فرهمند علیپور نویسنده وبلاگ " دل خوشی ها " به آدرس : http://farahmand.blogfa.com/
38- سارا امت علی نویسنده وبلاگ " صدای سکوت " به آدرس :http://www.voiceofsilence.blogfa.com/
39- نویسنده وبلاگ " نفت قوم لر " به آدرس : http://loroil.wordpress.com/
40- سولماز شریفی نویسنده وبلاگ " قصه ی آدم " به آدرس : http://sssolmaz.blogfa.com/
41-  علی حسین قاضی نویسنده وبلاگ " قاضی نوشته ها " به آدرس : http://www.ghazineveshtehaa.blogspot.com/
42- سامان صفرزائی نویسنده وبلاگ " محاوره " به آدرس : http://mohavereh.blogfa.com/