۱۳۹۱ آبان ۱۷, چهارشنبه

سکوت من و تو از کشته شدن «ستار» بهشتی فاجعه بارتر است

مرگ یک وبلاگ نویس، مرگ یک انسان و یک عقیده و یک اندیشه پویا نیست، مرگ یک سرزمین است. سرزمینی که مردن در آن عادت است و کشته شدن تنها یک خبر. می توان از اندوه گفت. می توان زاری کرد. می توان قلم را آنگونه چرخاند که اشکها در حلقه چشمها به رقص درآیند. می توان بغض کرد و ناامیدانه سیگاری آتش کرد. اما می توان اندیشید. به جان کلام انسانی که نامش «ستار» بود. انسانی که جمجمه اش، هیکلش، چاربند استخوان تنش در آوار شکنجه های سبوعانه جماعتی بی صفت خرد شد و فرو ریخت و از آن بند تن رهید.
می توان به راه او و پیام و کلامش اندیشید و از خود پرسید: «ما کجای این فاجعه ایستاده ایم؟»
این تمام حقیقت است. تمام حقیقت سکوت ِ ساکت و سرد من و توست. سکوت ما این روزها خود، فاجعه است. نابودی است.
این تمام حقیقت است که من و تو با سکوتمان در قتل «ستار بهشتی» مسئولیم. چنانکه پدران ما با سکوتشان در برابر جنایاتی که در دهه ۶۰ در زندانها رخ داد مسئولند. سکوت من و تو از کشته شدن «ستار» بهشتی فاجعه بارتر است. بیا به این حقیقت صعب و دشوار بیاندیشیم که چگونه می توان این سکوت را شکست؟ چگونه می توان از این روزمرگی رها شد؟ چطور می توان در برابر مرگ و سبوعیت حاکمانی که به رقصش واداشته اند ایستاد؟ باید به اینها اندیشید. این تمام حقیقت است.
مرگ «ستار بهشتی» مصیبت بود و سکوت من و تو فاجعه. من و تو در این مصیبت به شکل فاجعه باری هم دستیم. باید دستهایمان را از این خون شست و این داغ را فریاد کرد.
و این نمی شود جز به نوشتن. نوشتن و نوشتن و نوشتن. کاری که «ستار» و «ستار»ها کرده اند. 

هیچ نظری موجود نیست: