۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

تا پیش از سال 2011 هزار نفر در ایران اعدام می شوند

اعدام پشت اعدام. فرشته عدالت این روزها در ایران، در اتاقهای مخوف بازجویی سرگردان است و جز کشتن و بر دار کشیدن علاجی نمی داند. نباید هم بداند. که این فرشته نیست و دیوی است نقاب از چهره برکشیده که از آسمان آلوده به نفاق و نیرنگ مائده مرگ می طلبد. دیوی که تنوره می کشد و ضحاک وار خون جوانان می طلبد تا مگر تسکین دردهای بی درمانش گردد.


آری فرشته عدالت در سرزمین من سالهاست که به استحاله استبداد و بی عدالتی مبتلا گشته است و آنقدر ملتزم الرکاب مستبدان چکمه پوش مانده که دیگر فرشته نیست و دیوی است هزار سر که هر چه به بند می کشد و داغ و درفش می کند، کمتر سیراب می شود و هر چه به دار می آویزد، گرسنه تر می گردد. دریغا که این به ظاهر فرشته، ردای اسلامی را به تن کرده است که بیشترین حرمتها را به خون انسان هبه کرده است و داغ و درفش و دار و شکنجه را بر نمی تابد. اینک فرشته مستحیل شده ای که با نام خدا به جنگ خدا رفته است.

بن بست قضا
اعدام پشت اعدام. همین دیروز بود که 10 نفر دیگر سر به دار شدند. هفت نفر در کرج و سه نفر در ارومیه. آن هم در شرایطی که داد تمام ارگانهای بین المللی مدافع حقوق بشر از این همه بیداد درآمده است و تنها چند روز پس از آنکه کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران در بیانیه ای اعلام کرد که از ابتدای ماه ژانویه 2011 میلادی دست کم ۴۷ نفر در ایران به دلایل گوناگون اتهاماتی کلی و مبهم اعدام شده اند، کاترين اشتون، مسئول سياست خارجی اتحاديه اروپا افزایش اجرای حکم اعدام در ایران را نگران کننده خوانده است.
این در حالی است که به زعم کارشناسان و ناظران سیاسی و اجتماعی، در پی کودتای انتخاباتی سال گذشته در ایران و افزایش موج اعتراضات خیابانی، حاکمان فعلی جمهوری اسلامی عملن با بن بستی بی سابقه در اداره امور کشور روبرو شده اند. بن بستی که عامل اصلی آن عدم مشروعیت دولت منتصب و افزایش روزافزون موج نارضایتی ها و به تبع آن سرکوب مخالفین در ایران است. امری که موجب قدرت گرفتن بی سابقه نیروهای تندرو و افراطی در قوه قضائیه شده و در حال حاضر کنترل نظام قضایی در ایران به طور کلی از دست قضات و مدیران قضایی خارج شده است و در اختیار نیروهای امنیتی و اطلاعاتی قرار گرفته است.

آنچه موجب افزایش نگرانی فعالان حقوق بشر در نقاط مختلف جهان شده است، "شتاب بی سابقه ای" است که جمهوری اسلامی طی یکسال گذشته برای اجرای حکم اعدام به آن متوسل شده است. با این همه مقامات نظام تلاش دارند تا افزایش کم سابقه اجرای حکم اعدام در ایران را به "سیاست تشدید مبارزه با مواد مخدر" گره بزنند. این در حالی است که اخیرا گزارش های تازه ای از نقش سپاه پاسداران در ترانزیت مواد مخدر منتشر شده است!

آرون رودز از سخنگویان "کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران" که در نیویورک مستقر است در بیانیه ای در وبسایت این گروه علت اصلی افزایش اجرای حکم اعدام در ایران را به هدایت قوه قضاییه جمهوری اسلامی توسط سازمان های اطلاعاتی و امنیتی نسبت می دهد.

این همه در حالی رخ می دهد که در میان اعدام شدگان روزهای گذشته نام برخی از زندانیان سیاسی نیز به چشم می خورد. امری که موجب افزایش نگرانی های جهانی نسبت به تشدید فضای سرکوب معترضان و مخالفان سیاسی در ایران شده است. بر اساس گزارشهای منتشر شده در وب سایتهای ایرانی از 15 دی ماه تاکنون دست کم سه زندانی سیاسی به جرمهایی مبهم و کلی به دار آویخته شده اند.

در عین حال برخی از منابع خبری در ایران گزارش کرده اند که در میان اعدامیان روز گذشته نام یک زندانی سیاسی کرد به چشم می خورد. بنا بر اعلام منابع خبری کردستان روز چهارشنبه گذشته این فعال سیاسی در حالی به دار آویخته شده است که دست کم ده عضو خانواده وی نیز هم اکنون در زندان به سر می برند. به گزارش روانیوز به نقل از خبرگزاری کردستان، " فرهاد تارم "، زندانی اعدام شده ای است که در سال 1387در ارومیه بازداشت و از سوی دادگاه انقلاب ارومیه به اتهام عضویت در حزب دمکرات کردستان ایران محکوم به اعدام شده است. تا این لحظه خبرگزاری های رسمی جمهوری اسلامی خبر اعدام این زندانی سیاسی را اعلام نکرده اند. این در شرایطی است که در 15 دی ماه گذشته " حسین خضری " دیگر فعال سیاسی کرد به جرم کلی محاربه به دار آویخته شده است و ماموران امنیتی مدتها از تحویل جنازه او به خانواده اش سر باز می زدند و جنازه او به طرز مشکوکی به خاک سپرده شده است. آن هم در شرایطی که طی هفته گذشته دو زندانی سیاسی دیگر به نامهای جعفر کاظمی و محمد حاج آقایی توسط نیروهای امنیتی در زندان اوین به دار آویخته شده اند.

راه بدون بازگشت
اعدام پشت اعدام. دیو بی عدالتی اینک نقاب فرشته خویی خود را کناری زده است تا ماهیت و سرشت واقعی کودتاگران و استبدادیان را به رخ جهانیان بکشد تا مگر ضرب شستی به دشمنان فرضی اش نشان دهد و دریغا که ترس، لحظه به لحظه موریانه وار روح و جسم این ضحاک بدخیم را می جود و مرگ روز افزون جوانان این مرز و بوم هم آرامش نمی کند. پس تعجبی ندارد اگر بدانیم که بر اساس گزارش سازمان ديده‌بان حقوق بشر که چهارشنبه گذشته از سوی این سازمان اعلام شد، از ابتدای ژانويه سال میلادی جاری دست کم ٧۳ زندانی، يعنی به صورت ميانگين نزديک به سه زندانی در هر روز به دار آويخته شده اند. آن هم در شرایطی که سازمان عفو بين‏الملل پيشتر اعلام کرده بود که درسال ۲۰۰۹ دولت ايران ۳۸۸ نفر را اعدام کرده است و در تعداد هم اکنون ایران رتبه دوم اعدام‏ها را در جهان پس از کشور چين دارد.

سازمان ديده بان حقوق بشر می‌گويد: " با وجود عدم آمارهای رسمی برای سال ۲۰۱۰، گروه‏های حقوق بشری بر اين باورند که افزايش شديد اعدام‏های ثبت شده، بخصوص در نيمه دوم اين سال و عليه زندانيانی که به جرايم مواد مخدر متهم شده بودند، آمار اعدام‏ها را در سال ۲۰۱۰ بيش از ۳۸۸ مورد می‏‌کند. "

سارا لی ويتسون، مدير بخش خاور ميانه در سازمان حقوق بشر با اشاره به اين که " مقامات مسئول در ايران هيچ احترامی برای جان انسان‌ها قائل نيستند. " می‌افزايد: " بر طبق روند جاری مقامات ايران به سادگی بيش از ۱۰۰۰ زندانی را پیش از پایان سال ۲۰۱۱ به قتل خواهند رساند. "

موج جدید اعدامها در حالی در اثر ندانم کاریهای دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی و ناتوانی و بی درایتی دستگاه قضا در ایران، اوج می گیرد که بسیاری از کارشناسان سیاسی و اجتماعی معتقدند که اعدامهای غیر سیاسی بیش از آن كه مجرم را مجازات كند خانواده او را به عزا می‌نشاند و مجازات می‌كند. به عقیده آنان اعدام مسئله اعدامی نیست و بلكه مسئله اعدام كننده است و مجازات باید بازدارنده و آموزنده باشد و اعدام چنین خصوصیتی ندارد و بلكه مروج خشونت و جنایت است و جمهوری اسلامی با قانون قصاص عملا خانواده مقتول را در برابر دو گزینه دردناك می‌گذارد: یا قصاص و مرگ انسانی را مرتكب شدن و خانواده‌ دیگری را علاوه خود به عزا نشاندن، یا عفو قاتل و شاهد ازادی و رهاشدن او در اجتماع بدون تحمل هیچ مجازات متناسب با جرم. به زعم آنان فلسفه قضا در جمهوری اسلامی نه تنبیه و تنبه و بازسازی مجرم و كاهش خشونت در جامعه و بلكه انتقام و عادی‌سازی و ترویج خشونت است و در مورد چالشهای اجتماعی دستگاه قضا باید جرم را یك مسئله اجتماعی بشناسد و نه فقط مسئله‌ای خصوصی و شخصی، و بار مجازات مجرم را از دوش بازماندگان داغدیده قربانی بردارد و خود مسئولیت آن را عهده‌دار آن شود.

در عین حال اساساً اعدام مخالفان سیاسی، با نص صریح قانون اساسی مغایرت دارد و با كشتن هر زندانی سیاسی نظام قضایی ایران جنایتی دیگر را به جنایتی كه نهادهای امنیتی با سوء استفاده از قدرت در سال های گذشته مرتکب شده اند، افزوده اند و در این باره چه خوب گفته است میرحسین موسوی که ادامه این روند به شدت گرفتن خشم عمومی از سران فعلی نظام و کشیده شدن راه مخالفان سیاسی به فاز در آینده ای نه چندان دور منجر می شود. افسوس که در میان سران فعلی نظام کمتر گوش شنوایی وجود دارد و اینک کودتائیان در مصدر امور نشسته اند و راه اصلاح را بسته اند.

۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

وزیر اطلاعات دولت کودتا: هاشمی رفسنجانی باید دستگیر شود

وزیر اطلاعات دولت کودتا که از بی سوادی و فقر اطلاعات رنج می برد، بد جوری از پافشاری هاشمی رفسنجانی بر مواضع خطبه نماز جمعه اش در 26 تیر ماه پارسال سوخته و برای آرام کردن هواداران دولت کودتا دیروز در آمل گفته که «هنوز مديران سران فتنه در داخل و خارج ايستادگی می کنند و حتی در روزهای اخير يکی از سران فتنه بر ادامه حرکت و موضع خود پافشاری کرده است.»
البته کاملاً معلوم است که با نزدیک شدن به انتخابات هیئت رئیسه خبرگان رهبری از همین حالا کودتاچیان دست به کار تخریب گسترده تر هاشمی شده اند، اما مصلحی در ادامه سخنان خود تلویحن خواستار دستگیری هاشمی رفسنجانی شده است. آنجا که می گوید: « کسانی در فتنه سال پيش با لباس روحانيت حضور داشته اند که بايد به موقع و همانطوری که پيش از اين نيز با ديگران برخورد شده، با آنان برخورد شود.»
آتش جنگ قدرت در عالی ترین رده های حکومتی این روزها بدجوری زبانه می کشد. باید منتظر شدت درگیریهای گروههای قدرت طلب محافظه کار که به هیچ وجه به یکدیگر رحم نخواهند کرد بود. تا اسفند ماه سال آینده اتفاقات مهمی در راه است.



بهانه جویی های یک دیکتاتور حقیر

نامه اخیر احمدی نژاد به سران قوای دیگر که روز دوشنبه چهارم بهمن ماه، متن آن توسط خبرگزاری فارس منتشر شد، نماد و نشانی دیگر از خوی استبدادی دیکتاتور کوچکی است که میانه ای با قانون ندارد و جز تفسیر به رای کردن قوانین، هیچ احترامی برای آنها قائل نیست. رئیس‌ دولت کودتایی در این نامه نمایندگان مجلس ایران، مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس قوه قضائیه را در حالی به "مخدوش‌ کردن روند مدیریت کشور" متهم می کند که تمام ارکان مدیریتی اش در پنج ساله گذشته مخدوش است و تنها چیزی که دولتش ندارد اعتبار و مشروعیتی است که از راه صندوقهای رای بدست می آید و حالا ظاهرا برای گریز از بن بست ناکارآمدی که تمام ایرانیان را دچارش ساخته، نعل وارونه می زند و دیگران را به " مخدوش کردن روند مدیریت کشور " متهم می کند و یادش می رود که در تمام این مدت هرگز دولت کودتایی اش تن به قانون نداده است و نمونه بارز این ادعا، ماجرای عدم پرداخت بودجه مترو تهران علی رغم مصوبه مجلس شورای اسلامی و تائید شورای نگهبان است.

بهانه جویی های یک دیکتاتور
از زمان روی کار آمدن احمدی نژاد در دوره نهم انتخابات ریاست جمهوری در سال 1384 به زعم بسیاری از کارشناسان امور سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران، نظام مدیریتی کشور دستخوش بحرانی ترین دوره های تاریخی خود طی پنج سال گذشته شده است و برگزاری انتخابات ریاست جمهوری دوره دهم و تمدید دوران ریاست وی در یک فرآیند کودتایی در سال 1388 و اعتراضات مردمی پس از آن را می توان اوج این بحران قلمداد کرد. امری که باعث متلاشی شدن شیرازه مدیریت دولتی در ایران شده است و با وجود خلاء مشروعیتی که دولت کودتایی دهم در آن دست و پا می زند، این بحران روز به روز شدیدتر می شود. چنانکه حتی اعمال شدیدترین سرکوبها علیه مخالفان دولت و برپایی یک نظام مدیریتی شبه نظامی هم نتوانسته کمکی به برون رفت از بحران پیش آمده کند.

با این همه نامشروع بودن دولت کودتایی را نمی توان به تنهایی عامل اصلی فروپاشی نظام مدیریت دولتی در ایران تلقی کرد و به زعم اغلب کارشناسان، بی کفایتی، ناتوانی و فساد گسترده حاکم بر فضای مدیریتی کشور و انتصاب مدیران ناکارآمد که تنها از راه سالوسی و فریبکاری پا به عرصه مدیریت دولتی نهاده اند نیز همچون عاملی مضاعف مانع از اداره امور دولتی در ایران شده است و در این باید با رئیس مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی هم عقیده بود که " این نوع حمله به مجلس، مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس قوه قضائیه به نظر می‌رسد یک بهانه‌جویی برای پوشاندن مشکلات اجتماعی پیش رو و فراافکنی ضعف‌های جدی اقتصادی بویژه در بخش تولید باشد که گرفتاری‌هایش روز به روز بیشتر می‌شود. "

با این همه نامه اخیر احمدی نژاد که بر خلاف روال قانونی باید ابتدا به رئیس مجلس ارائه می شد نه نمایندگان ( و این نکته کوچک برای نشان دادن خوی دیکتاتوری و قانونگریزی وی کافی است. ) نشانگر روح قانون گریز او همچون تمام دیکتاتورهای بزرگ و کوچک جهان است. کافی است نگاهی مختصر به کارنامه کاری احمدی نژاد چه در مسند شهرداری تهران و چه در مسند ریاست دولت ( ولو کودتایی ) داشته باشیم تا دریابیم که او چگونه قانون را تا آن جا بر می تابد که منافع و مطامعش را تأمین نماید و آنجا که قانون در برابر او می ایستد به راحتی بازی را به هم می زند و با فراری رو به جلو دیگران را متهم به مخدوش کردن قانون می کند.

احمدی نژاد چیزی از قانون نمی داند
برنتابیدن قانون توسط احمدی نژاد به حدی است که حتی صدای موافقان و هوادارنش را هم درآورده و این مصیبتی است که حتی اصلی ترین طرفداران احمدی نژاد در میان اصولگرایان نیز به آن معترفند. چنانکه سید رضا اکرمی نماینده اصولگرای مجلس هشتم در این باره می گوید: " ای کاش احمدی نژاد در دوره ششم مجلس رای می آوردند و یک دوره مجلس را به عنوان دوره قانونگزاری،ارتباط دولت با مجلس، کار آموزی می کرد که واقعا برای او معلوم می شد جایگاه مجلس،قانون گزاری و نگهبانی کشور در روزهای حساس چگونه است اما متاسفانه این آرزوی بنده تحقق نیافت."

این نماینده اصولگرا ادامه می دهد : " طبق قانون اساسی هر شخصی باید چند نهاد را به عنوان مرجعیت بپذیرد. شورای نگهبان برای تفسیر قانون اساسی و تایید قانون گزاری ،مجلس شورای اسلامی برای قانونگزاری و تفسیر قوانین عادی،مجمع تشخیص مصلحت برای حل اختلاف میان مجلس و شورای نگهبان در تصویب قوانین ... و این اظهار نظرها شاید برای خود این افراد محترم باشد اما برای دیگران خوش آیند نیست.آنها باید قانون اساسی را بررسی کنند نه معنا. " او سپس ادامه می دهد : " مشکل احمدی نژاد این است که مرجعیت این موارد را به طور کامل نپذیرفته است. حتی احمدی نژاد به شورای نگهبان هم ایراد می گیرد. "

نکته دردناک اما اینجاست که با وجود اعترافات عدیده اصولگرایان حامی دولت به قانونگریزیهای رئیس دولت کودتا اما تاکنون هیچ اقدام جدی از سوی آنان برای ایستادن در برابر دیکتاتور کوچک صورت نگرفته است و وقتی از آنها در این باره سئوال می شود، که چرا به رغم قانون گریزیهای پی در پی احمدی نژاد در برابرش سکوت اختیار می کنید، آنها وحدت را بهانه قرار می دهند و اعتراض به قانون گریزیهای دیکتاتور کوچک را خدشه زدن به وحدت اصولگرایان می دانند. با این همه هستند معدود نمایندگانی که این نوع طفره رفتن از عمل به وظیفه قانونی نمایندگان را بی ارتباط با منفعت طلبی آنان نمی دانند. چنانکه در این باره علی مطهری می گوید: " اگر دولت در یک جا قانون‌ گریزی کند و مجلس بگوید به خاطر وحدت سکوت می‌کنم، درست نیست زیرا این سکوت درجهت حفظ اصول نیست، بلکه نوعی مصلحت‌ سنجی سوداگرانه و بی‌توجهی به حقوق مردم است . " البته داریوش قنبری نماینده اصلاح طلب مجلس دلیل زیاده خواهی ها و قانون گریزیهای دولت کودتا را در اغماض های پی در پی مجلس هشتم نسبت به قانون شکنی های دولت کودتا می داند و می گوید: " اصول‌گرایان به بهانه‌های مختلف نتوانستند از ابزارهای نظارتی به خوبی استفاده كنند كه این امر باعث گسترش دامنه قانون‌ گریزی شده است كه در نتیجه باید با دولت چانه ‌زنی كند تا قانون را اجرا كند. "

حق السکوت
زیاده خواهی ها و قانون گریزیهای روز افزون رئیس دولت کودتا را می توان باج خواهی و دریافت حق السکوت از جانب او برای نگفتن رازی بزرگ تلقی کرد. رازی که در شب 22 خرداد 1388 اتفاق افتاد و تقلبی که دولت برکشیده رهبری آن را عملیاتی کرد و هر روز که می گذرد مقامات عالی حکومت مجبورند بیشتر از پیش در برابر خوی استبدادی این دیکتاتور کوچک، کرنش به خرج دهند. چه به زعم آنان باید برای عبور از بحران نامشروعیتی که دولت کودتا به آن مبتلاست و همه ارکان نظام را هم دچارش ساخته، به عامل بازی با زمان متوسل شد تا شاید دوره چهار ساله این بختک شوم به سرآید و با ترفندی این مهره سوخته را از سر راه برداشت و در مقابل استبدادیان با حملات پی در پی به اصلی ترین ارکان نظام همچون مجلس و قوه قضائیه و مجمع تشخیص مصلحت، تلاش می کنند تا ضمن شانه خالی کردن از زیر بار تمام بی کفایتی ها و نادرایتی ها، فرماندهان و آمران کودتا را هم در حرکتی ناگهانی آچمز کنند و با بی اعتبار کردن تمام نهادهای قانونی، عرصه بازی را به نفع خود به هم بزنند و در این راه پروایی از بهم زدن چیدمان سیاسی ایران هم ندارند و همانطور که آیت الله هاشمی رفسنجانی در اظهارات اخیر خود پیش بینی کرده است، مقصد و مقصود نهایی آنها البته همان کسانی است که به ناچار و به عنوان حق السکوت چاره ای جز حمایت از دولت کودتا و نزدیکتر خواندن آن به خود ندارند.

هر ناظر اهل خردی، با دیدن مختصات جغرافیای این روزهای قدرت در ایران، به یاد حرفهای طلایی میرحسین موسوی در مناظره اش با محمود احمدی نژاد می افتد که چه هوشمندانه قانون گریزی و خوی استبدادی دیکتاتور کوچک را پیش بینی کرده بود آنجا که می گفت: " در کشوری که قانون بی مقدار بشود و دولت بطور رسمی در مقابل مجلسی بایستد که همسو با خود اوست و مصوبات همین مجلسی را که همسو با اوست را اجرا نکند، آیا در چنین حالتی نباید ما احساس خطر بکنیم؟" موسوی در مناظره تاریخی اش با احمدی نژاد می گفت: " بنده معتقدم استبداد صغیر به دلیل پشت کردن به قانون پیش آمد. "

اعمال و رفتار دولتیان کودتاچی در این روزها بهترین مثال و شاهد برای نشان دادن درایت و آینده نگری میرحسین موسوی و دیگر اصلاح طلبان است. این روزها بهتر می توان به چرایی کودتای انتخاباتی 22 خرداد 1388 پی برد. ای کاش اندکی شجاعت در میان جماعت حاکم بر ایران یافت می شد تا با اعتراف به اشتباهات تاریخی خود، خطر را از هم اکنون تشخیص دهند و مانع از گسترش سرطان بدخیم استبداد در کشورمان گردند. امری که البته به نظر می رسد با خوی و مرام آلوده به غرور عالی ترین مقامات نظام جمهوری اسلامی غیر ممکن می نماید و زمانی آنان از خواب گران خویش برخواهند خواست که خیلی دیر شده است و بدبختی همین جاست که " چه زود دیر می شود!

۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

آخرین وصیت جعفر کاظمی و محمد حاج آقایی : به جای گریه بر مزار ما مرغ سحر بخوانید

آنچه در پی می آید دست نوشته سعید پورحیدراز دو همبندش در بند ۳۵۰ الف زندان اوین است که صبح امروز در زندان اوین اعدام شدند :
جعفر کاظمی و محمد حاج آقایی بامداد امروز اعدام شدند . چه انسانهای با شرف و نازنینی بودند . با هر دو این عزیزان هم اتاق بودم و از بهترین دوستانم بودند . جعفر مسئول اتاق بود و حاج ممد مسئول سرخدمات بند . روزی که آزاد میشدم وقت خداحافظی هر دو گفتند سعید به مردم پیام ما را برسان و بگو ما تا آخرین لحظه پای آرمانهای جنبش ایستادیم و از اعدام نمیهراسیم . اگر نهال این جنبش خون میخواهد ما خونمان را میدهیم به امید زندگی بهتر در صلح و آزادی برای فرزندانمان و مردم کشورمان ، گفتند به همه بگویم تمام اتهاماتشان بی پایه و اساس است و حکم اعدام تاوان ایستادگی بر آرمانهایشان است .


حاج ممد همیشه به بچه ها میگفت اگر اعدام شدم برایم گریه نکنید و هروقت خواستید یادی از من بکنید " مرغ سحر " را زمزمه کنید .
جعفر و حاج ممد تمام دهه شصت را هم در بدترین شرایط زندان بودند ، مقیسه قاضی شعبه 28 که برایشان حکم اعدام صادر کرد در دهه شصت با نام مستعار ناصریان بازجوی هر دو نفرشان بود . جعفر و حاج ممد گفتند وقتی رفتیم دادگاه مقیسه را شناختیم و به او یادآوری کردیم که در دهه شصت نام دیگری داشتی و زندانیان را شکنجه میکردی . مقیسه هم با بی شرمی تمام بدون آنکه حتی به دفاعیات این دو گوش کند شروع به فحاشی کرده و اینگونه گفته بود : " اون موقع از دستم در رفتید ، اما حالا اعدامتون میکنم و نمیذارم قصر در برید "
جعفر و حاج ممد هیچوقت نه در دادگاه و نه در بازجوییها اتهاماتشان را نپذیرفتند و به خواسته بازجویان برای انجام مصاحبه تن ندادند . دو روز پیش هم این دو دوست عزیز را برای اعدام بردند و طناب دار به گردنشان انداختند، بعد گفتند اجرای حکم به تعویق افتاده اما اگر مصاحبه کنید شاید اجرای حکمتان لغو شود اما بازهم حاضر به انجام مصاحبه نشدند .

امام جمعه یک میلیاردی: حوزه اعتباری برای فقاهت خامنه ای قایل نیست

سخنان اخیر امام جمعه مشهد، که چکمه پوشان استبدادی را به ممانعت از بازگشت خاتمی به قدرت توصیه کرده است، ترسیم کننده جغرافیای وحشت استبدادیانی است که به خوبی از اعتبار و حسن شهرت اصلاح طلبان و سید محمد خاتمی در میان تمام اقشار جامعه امروز ایرانی به خوبی آگاهند و می دانند که کمیت صلاحیت شان در برابر افکار عمومی، بد جوری می لنگد.


احمد علم الهدی که به بد دهنی و ناسزاگویی شهره است، در سخنان اخیر خود گفته است: " تنها کسی که می تواند جریانهای سیاسی لائیک اصلاحات را بازسازی کند، خاتمی است. " او ترسیده است. چنانکه تمام چکمه پوشان خودکامه ترسیده اند. باید هم بترسند. آنها می دانند که در میان مردم جایی ندارند و با زور داغ و درفش و گلوله است که مانده اند. آنها از ریزش هر روزه نیروهای خود با خبرند. آنها می دانند که حتی بر سر کار آوردن دولتی کودتایی با رایی ساختگی هم نمی تواند، جماعت استبدادیان را از بحران عدم مشروعیتی که هر روز در آن دست و پا می زنند بیرون بیاورند. از همین روی هم هست که امام جمعه مشهد تصریح می کند که : " بی تردید اگر این آقا [ خاتمی ] بیاید، در عرصه سیاست وارد خواهد شد و با ورودش حتی قبل از انتخابات مجلس، دوباره جریاناتی را به راه خواهد انداخت و همان آش و همان کاسه خواهد شد که باید نگذاریم چنین شود. "

اضطراب علم الهدی از چیست؟
گرچه در ادبیات محاوره ایرانیان، ترس و اضطراب را یکی می دانند اما روانشناسان بالینی را عقیده بر آن است که فرق است میان اضطراب ( Anxiety ) و ترس (Fear ). به عقیده آنان اضطراب هشداری است که فرد را گوش به زنگ می کند. یعنی به فرد هشدار می دهد که خطری در راه است. حال آنکه ترس یک واکنش غریزی در برابر پدیده ای بیرونی است. اضطراب بر این مبنا در پاسخ به تهدیدی پیدا می شود که نامعلوم، درونی و مبهم است و گاهن از تعارض ناشی می شود. به معنای دیگر، عامل اصلی اضطراب ناشی از پدیده ای روانی است که از آینده خبر می دهد. انسانها زمانی دچار اضطراب می شوند که موقعیت خود در آینده را به تماشا بنشینند. به دیگر سخن اضطراب، نشانه ضعف است و زمانی به سراغ آدمی می آید که آدمی در مواجه با پدیده ای فراتر از قدرت و توانایی اش، به تواناییهای خود شک داشته باشد.

بر این اساس باید از خود پرسید چه چیزی علم الهدی را مضطرب ساخته که این چنین بی پروا لب به اعتراف می گشاید؟ چرا کسانی چون او و جنتی که از سر اتفاق هر دو نامشان احمد است از بازگشت اصلاح طلبان به قدرت مضطرب می شوند؟ مگر اینان مدعی نیستند که در انتخابات گذشته 24 میلیون و 500 هزار نفر به کاندیدای محبوبشان رای داده اند؟ پس این همه تشویش و سراسیمه گی برای چیست؟

فرد مضطرب به زعم روانشناسان، دائمن احساس بی قراری می کند و اولین حالتی که به سراغ فرد مضطرب می آید درماندگی است. باید از چکمه چوشانی همچون علم الهدی که مردم را " گاو " و " بزغاله " توصیف می کنند، پرسید که دلیل این همه بی قراری و درماندگی شما از سخنان اخیر خاتمی چیست؟ و چرا از آرام شدن فضا و بازگشت آرامش به دایره اداره کشور می ترسید؟ چرا حاضر نیستید حتی صدای معترضانتان را هم بشنوید؟ شما که اعتبار خود را به نهم دی ماه سال 1388 گره می زنید، چرا از احتمال بازگشت خاتمی به قدرت دچار تشویش و اضطرابید؟

علم الهدی در بخش دیگری از سخنانش می گوید خاتمی متهم است چون ابتدا کاندیدا شد و بعد به نفع میرحسین موسوی کناره گیری کرد. فارق از این اتهام مضحک که روایتش بیشتر به طنز شباهت دارد باید از علم الهدی و امثال او پرسید مگر کناره گیری کردن از انتخابات به نفع رقیبی که مورد تائید شورای نگهبان واقع شده است، جرم تلقی می شود که شما اینگونه به خشم آمده ای؟

امام جمعه مشهد و تمام چکمه پوشان استبدادی البته باید هم از بازگشت اصلاح طلبان به عرصه قدرت در ایران بترسند. چه اگر آنها به قدرت بازگردند، شاید یکی از هزاران مسئله ای که با آن روبرو می شوند موضوع یک میلیارد تومانی باشد که محمود احمدی نژاد در ایام پیش از انتخابات به امام جمعه مشهد داده است تا خرج وی در انتخابات کند.

درباره این نامه محمد نوری زاد در یکی از نامه هایش خطاب به رهبری می نویسد: " به این سخن امام جمعه منصوب خود درمشهد آقای علم الهدی توجه کنید که در همین نماز جمعه اخیر افاضه فرموده اند: .... ابن ملجم ها نمی توانند در کشور علی (ع) به دنبال سیاست باشند. بعضی از جریان های سیاسی که ادعا دارند: نخبگان باید وارد سیاست شوند، بدانند که اگر ولایت پذیر نباشند ولایت ستیزند و ولایت ستیز یعنی ابن ملجم!

این سخن پوک و مفت و بی خاصیت از آن روی توسط این روحانی کم سواد زده می شود که نعل بالنعل حکومت فعلی را حکومت علی می داند و فعالان سیاسی را ابن ملجم. و در این تحلیل پوک، اصلا هم به این اشاره نمی کند که چرا و به چه دلیلی یک رئیس جمهور قبل از انتخابات برای یک امام جمعه، یک میلیارد تومان پول می فرستد. "و به این نیز نمی اندیشد که یک چنین فرمولهایی که ما در نظاممان خلق کرده ایم، ممکن است فرسنگها از رویه علی و اولاد علی دور باشد و حتی در مدار تنفر آنان نیز جای داشته باشد."

مشتی نمونه خروار
گرچه اختلاسها و از مال بیت المال بردن کسانی که به ظاهر ادعای عدالتخواهی می کنند، در ایام روی کار آمدن محمود احمدی نژاد به همین یک مورد محدود نمی شود، ( چنانکه همینک پرونده اختلاس چند ده میلیاردی معاون اول رئیس دولت کودتا در قوه قضائیه باز است و خود وی هم همچنان پرونده اختلاس 300 میلیارد تومانی اش در سازمان بازرسی کشور باز مانده و اسفندیار رحیم مشایی و دیگر یارانش نیز با حجم عظیمی از اتهامات مالی روبرو هستند و هنوز که هنوز است مجلس شورای اسلامی پاسخ گم شدن هزاران میلیارد تومان پول فروش نفت در بودجه های سالهای گذشته را به دست نیاورده. ) با این همه، همین یک مورد اختلاس امام جمعه مشهد، مشتی است نمونه خرواری از اضطرابی که این روزها به جان استبدادیان گریزان از رای واقعی مردم افتاده است. آنها می دانند که سید محمد خاتمی و میرحسین موسوی و کروبی و دیگر اصلاح طلبان به زندان ستم افتاده چه اعتبار و منزلتی در میان مردم ایران و بویژه جوانان دارند و از هم اکنون زنهار می دهند که مبادا تا دوباره حکومت به آنان روی خوش نشان دهد و همه آنچه را که ما خورده ایم و برده ایم دردسرمان شود و مجبور به پاسخ گویی اش باشیم. که هر عقل سلیمی می داند در این پنج ساله گذشته چگونه این جماعت به خوان یغمای اموال و دارایی های ملی ایران زمین نشسته اند و همگان می دانند که نام جمهوری اسلامی هم اکنون در صف اول فاسدترین دولتهای جهان به لحاظ امور اقتصادی نشسته است و افسوس که شهوت حفظ قدرت چشم آنان که باید ببینند را کور کرده است و گوششان را کر.

اعترافات امام جمعه
امام جمعه مشهد در سخنان اخیرش البته چند جمله راست و به دور از دروغ نیز گفته است! سخنان اخیر علم الهدی علاوه بر آن که اضطراب و وحشت کودتاچیان را از بازگشت اصلاح طلبان به قدرت بازتاب می دهد سند دیگری است که استبدادیان از انجام کودتا ناخواسته به دست می دهند. او ضمن اعتراف ( شاید ناخواسته ) به نامعتبر بودن شأن و منزلت فقهی رهبر جمهوری اسلامی در میان حوزویان به طور تلویحی اعتراف می کند که آیت الله خامنه ای نه در میان روحانیون فکری جوان و نواندیش حوزه اعتباری دارد و نه در میان روحانیون سنتی و قدیمی. او می گوید: " آن جریان متحجر حوزه [ سنتی ] بالاخره کم کم منسجم شده بود و ... از طرفی آن جریان غربگرای حوزه نیز که جریان فاسد و مفسدی در حوزه است ... داشتند موضعگیریهای خود را بروز می دادند و ... "

این سخنان علم الهدی که عملن توهین به حوزه های علمیه قم و مراجع آن است نشان دهنده بی اعتباری و کم وزنی رهبر جمهوری اسلامی در میان جریانهای فکری حوزه است و علاوه بر آن این حقیقت تلخ را به منصه ظهور می رساند که عوامل امنیتی و اطلاعاتی استبدادیان حتی در درون حوزه ها هم جاسوس و گماشته دارند. ضمن اینکه این سخنان نشان دهنده ترس و وحشت حکومت از بروز و ظهور افکار نواندیش در میان حوزویان هم هست و همچون رژیم پهلوی به شدت از شکل گیری افکار مترقی در میان روحانیون غیر وابسته در حوزه ها می ترسد و سانسور و اختناقی که هم اکنون بر فضای فکری و اندیشه و بیان کشور سایه انداخته است به درون حوزه ها هم رسوخ کرده.

و دست آخر اینکه علم الهدی در سخنان خود همان چیزی را می گوید که امثال مشفق و وزیر اطلاعات دولت کودتا گفته اند و آن این که کودتای انتخاباتی 1388 برنامه ای از قبل طراحی شده توسط حاکمیت بوده است. امام جمعه مشهد در این باره می گوید: " رهبر قبل از شروع انتخابات، فتنه را مدیریت کردند... زمزمه و جریان رئیس جمهوری از اول فروردین 1388 در بین مردم شروع شد، اما از آبان 1387، رهبر انقلاب، فتنه را پیش بینی کردند. "
این سخنان علم الهدی راوی چند روایت است. اول آنکه شخص رهبر جمهوری اسلامی در انتخابات ریاست جمهوری دخالت کرده و فرمان کودتا به حکم او صادر شده است. دوم اینکه طراحی این کودتا نه به ایام انتخابات که به سال 1387 باز می گردد. یعنی ماهها پیش از برگزاری انتخابات و بالاخره اینکه مدیریت تمامی حوادث پس از انتخابات، مستقیما بر عهده ایشان بوده است.

۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

Ahmad Jalali Farahani


Photo by: Masoome Frahani

دنیای مالیخولیایی دی‍کتاتوری مجنون

سخنان محمود احمدی نژاد در واپیسین روزهای دی ماه در خبرگزاری جمهوری اسلامی، مصداق بارزی از دنیای مالیخولیایی و متوهمانه دیکتاتور کوتاه قامتی است که از ذهنیتی بیمارگونه در رنج است. او در دنیای جنون زده خود آرزوی روزی را می کند که همه هفت میلیارد انسان روی کره خاکی به زبان پارسی سخن بگویند و در این باره در جمع مدیران خبرگزاری ایرنا می گوید: " ان‌شاءالله روزی فرا برسد که هفت میلیارد انسان ساکن در کره زمین زبان فارسی را بدانند و با توجه به درخواست گسترده کشورهای مختلف برای راه‌اندازی کرسی آموزش زبان فارسی، این موضوع امری عجیب نیست. " ( ایرنا، 28 دی ماه 1389 ) همین جملات شعارگونه روایتگر ذهنیت کسی است که آرزو دارد تمام مردم دنیا به یک زبان سخن بگویند. نگاهی روانشناسانه به همین چند جمله به ظاهر ساده، نشان می دهد که دیکتاتور کوچک هیچ علاقه ای به تکثر آراء و افکار دیگر مردمان ندارد و دلش می خواهد که همه به یک زبان و یک شکل سخن بگویند و راوی این سخنان چنان در دنیای تک بعدی و ساده انگارانه خود غرق است که حتی حاضر نیست از خود بپرسد، چطور ممکن است که مثلن بیش از یک میلیارد انسان ساکن در کشور چین زبان مادری خود را کنار بگذارند و به زبان پارسی سخن بگویند.

عقده استعماری
برخی معتقدند احمدی نژاد از ذهنیتی بیمار در رنج نیست و افکار او و دنیای غیر عادی که او در آن زندگی می کند، ناشی از یک بیماری چند هزار ساله ای است که بسیاری از مردمان کم سواد و ناآشنا به فضای واقعی هزاره سوم گرفتار آن هستند. دنیای مالیخولیایی اینان نشأت گرفته از عقده حقارتی است که در ضمیر ناخودآگاه برخی سرخورده از قرنها حقارت استعمارگران ، چون غده ای بدخیم جا خوش کرده است.

برای نمونه بد نیست به یاد بیاوریم سخنان او را در ۱۳ مرداد ۱۳۸۹ در شهر همدان که مدعی شده بود " انگلستان که جزیره کوچکی در غرب آفریقا است ... " و اینکه " انگلیسی‌ها کشتی و سلاح درست کردند و به کشوری مانند هندوستان حمله کردند و آن را تحت سلطه خود درآوردند که جمعیت و وسعتش ده برابر انگلیس است. "

این مثال و دهها مثال دیگر شاهدی بر این مدعاست که احمدی نژاد و تئوری پردازهایش، هر شب به رویای برپایی " امپراطوری بزرگ" برای حکومت به دنیا به خواب می روند و هر روز به سودای آن از خواب بر می خیزیند.

اما تئوری آنان، روایتی طالبانی و خشونت طلب از اسلامی است که 180 درجه در مقابل روایت معتدل و رحمانی اصلاح طلبان از اسلام نشسته است و سهل است که تملق و دروغ و چاپلوسی و عوامفریبی از خواص ماکیاولیستی جماعتی است که احمدی نژاد را بر کشید تا بازی قدرت را با حذف رقیب متعادل و معتدل خود، به دست این مار در آستین پرورش یافته، تمام و کمال برنده باشد. ماری که اینک به اژدهایی هفت هزار سر تبدیل شده است و مترصد لحظه ای تاریخی برای بلعیدن خدایگان خود لحظه شماری می کند.

رسالت دون کشیوت وار کودتائیان
در واقع احمدی نژاد و مرشد و مرادش، دنیا را هنوز از دریچه پوسیده لشکرکشیهای چند قرن گذشته می نگرند و بر آنند که فتح جهان، رسالت عظمایی است که تاریخ بر گرده آنها گذاشته و در این راه بساط تئوری بافی و حرافی بر عهده اسفندیار مشایی است و آنکه پرخاش می کند و دون کیشوت وار در برابر دشمنان خیالی زاویه می گیرد، احمدی نژاد است و ملات فکری این جماعت ملغمه ای است از سفسطه های بیمارگونه ذهنی پریشان که به امامت امامی غائب اقامه نماز می کند که تنها دیندارانی از جنس رحیم مشایی قادر به درک حضور حضرتش هستند!

و عجبا که همین اسفندیار رحیم مشایی که در دستگاه کودتایی دولت، جلال و جبروتش تا آن حد است که احمدی نژاد او را پیامبر حی و حاضر نامیده است، چنان در تب اساطیری ایران باستان و " پارسی گرایی " می سوزد که بعد از این همه گدایی، شب جمعه اش را گم می کند و نعل وارونه می زند و در همایش هفتمین مجمع استادان زبان و ادبیات فارسی مدعی می شود که " زبان فارسی زبان اول مکتب اهل بیت عصمت و طهارت است. " ( خبرگزاری ایلنا، 28 دی ماه 1389 ) او که در تالار علامه امینی دانشگاه تهران و در برابر اساتید پارسی سخن می گفته ادامه می دهد که " امروز اگر این اعتقاد وجود دارد که ایرانیان به دلیل پیروی از مکتب اهل بیت به بالاترین دستاوردها رسیدند، بخشی از آن مرهون زبان است چرا که ایران، تشیع و اسلام به فردوسی بدهکار هستند."

و البته راوی این سخنان همان کسی است که پیش از این در همایش ایرانیان خارج از کشور گفته بود: " ماموریت ما این است که به دنیا بگوییم اسلام ایرانیان متفاوت است " و مدعی شده بود که بر معرفی «مکتب ایران» به دنیا «اصرار» دارد.

همین چند مثال البته برای اثبات فقر علمی و دانش کم عمق شخصیت های دولت کودتا کافی است تا بدانیم که دیگران برای سرکوب اصلاح طلبان دست به دامان چه فرومایگانی شده اند.

در فضای ذهنی کودتاگر کوچک نشسته بر اریکه قدرت، جهان جز به جبهه حق و باطل تقسیم نمی شود و در این فضای معیوب ذهنی، او یک تنه همچون پهلوان اساطیری در صف مقدم جبهه ای ایستاده است که جولانگاه دلاوریها و شکست ناپذیریهای خود او است. احمدی نژاد در همان سخنرانی اخیرش در خبرگزاری ایرنا با بیان اینکه امروز جهان عرصه تقابل دو نگاه و دو آرمان است، می گوید: " ملت ایران در خط مقدم جبهه حق و حقیقت در دنیا است." و هر اهل خردی می داند که منظور نظر کودتاگر کوچک از" ملت ایران " در تمام سخنرانیها و مصاحبه هایش شخص خودش است.

در همین دنیای بیمارگونه ذهنی است که او با ارائه تعاریفی فکاهی از پدیده های بشری، ( که به جدی ترین وجهی از دهان احمدی نژاد خارج می شود ) سراغ مدیریت جهانی را می گیرد. مثلاً در همین نشست اخیر با مدیران ایرنا در تعریف لطیفه مانندی که از خبر ارائه می دهد می گوید: " شاید بعد از انسان که مهمترین موضوع آفرینش است، خبر مهمترین موضوع به شمار بیاید زیرا همه رفتارها و اندیشه ها بر اساس خبر شکل می گیرد . "

برای اهل نظر البته ذکر این نکته که دیکتاتور کوچک سرزمین من تنها تهمت پراکنی، دروغ پردازی و پرده دریهای غیراخلاقی علیه منتقدان و معترضان و همچنین مدح و ثنا و عوام فریبی های نخ نما و باسمه ای از خود ایشان را خبر می داند، تکرار مکررات است. چنانکه دیدیم برای معاونت مطبوعاتی ارشاد، فردی را بر سرکار گذاشت که درک و تعریفش از خبر، چیزی جز تملق گفتن و دروغگویی و نیرنگ نبود. فراموشمان نباید بشود که در تمام پنج سال گذشته عرصه خبر و اطلاع رسانی در ایران، در حصاری از رکود و سکوت و رخوت برای رسانه ها و زندان و داغ و درفش و شکنجه برای روزنامه نگاران، به اسارت رفته است و سقوط 700 پله ای همین خبرگزاری جمهوری اسلامی، به روایت آمار و ارقام، و بحران کمبود مخاطب برای روزنامه ایران و رسانه های طرفدار دولت کودتا، بهترین گواه برای تشریح نوع نگاه استبدادیان به مقوله خبر و خبرگزاری در ایران است.

۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

درسهایی که انقلاب تونس برای ما دارد

نوشته بودند " تونس حرة " . کلمه هایی که آدم بودند. آدمهایی که در اوج شادمانی آزادی را با ایستادن در کنار یکدیگر تصویر می کردند. و اینگونه بود که دیکتاتوری دیگر به تاریخ پیوست. " ما از دروغ خسته شدیم و بن علی باید همین الان برود. " این حرفهای یکی از تظاهرات کنندگان مقابل وزارت کشور تونس در روز قبل از پیروزی، خطاب به خبرنگاران بود. چه جملات آشنایی. انگار که یک ایرانی خسته از دروغهای رژیم می گوید: " ما از دروغ خسته شدیم و سید علی باید برود! "

حالا دیکتاتور بخت برگشته تونس آواره جهان است و پس از شنیدن جواب رد دولت فرانسه برای پناهندگی بن علی او به ناچار به عربستان صعودی گریخته است. بن علی پس از کناره گیری از قدرت به همراه خانواده اش از کشور گریخت و تا ساعتها خبری از او و خانواده اش نبود.

چند ساعتی طول کشید تا دولت عربستان سعودی با صدور بیانیه ای از ورود او به این کشور خبر بدهد. بر اساس بیانیه دولت عربستان، سعودیها به خاطر "حمایت از امنیت و ثبات کشور برادر، تونس"، زین العابدین بن علی و خانواده اش را پذیرفته اند. همزمان رسانه های فرانسه اعلام کردند نیکولا سارکوزی از صدور مجوز فرود هواپیمای آقای بن علی در این کشور خودداری کرده است.

انقلاب تونس و حاکمان ایران
رهبر 74 ساله کشور تونس در حالی از این کشور گریخت که 24 سال تمام مردم این کشور را به یوغ استبداد و خودکامگی بی حد و حصر خود کشانده بود.

24 سال دروغ و نیرنگ و فریفتن مردمی که چیزی جز رفاهی نسبی و کمی آزادی نمی خواستند. با این همه دیکتاتور تونس تمام درها را بروی منتقدان و اصلاح طلبان بسته بود و به عادت تمام دیکتاتورهای جهان زمانی به شنیدن صدای معترضین راضی شد که خیلی دیر بود. او که سالها صدای مخالفان نظامش را در گلو خفه کرده بود و هر منتقدی را روانه زندان ساخته بود، زمانی از خواب بیدار شد که خیلی دیر بود. کافی است به سخنان او دو هفته پیش از سقوط و فرارش از تونس نگاهی دوباره بیاندازیم و دستگیرمان شود که خودکامگان جهان چقدر به یکدیگر شبیه اند.

بن علی در بیست و نهمین روز دسامبر سال گذشته میلادی، تظاهرات معترضان به زمامداری اش را محکوم کرده و قول داده بود که با اغتشاش گران برخورد قاطعی خواهد کرد. امری که به کشته شدن دست کم 60 نفر از آنها انجامید. او همچنین در جریان سخنرانی که از تلویزیون تونس پخش شد، گفت: " اغتشاشات اخیر در کشوررا عده ای از دانشجویان مرفه بی درد رقم زده اند و این حرکت از سوی اقلیتی افراط گرا علیه منافع کشور غیرقابل قبول است. "
تنها دوازده روز پس از این سخنان بن علی دیکتاتور تونس بود که محمد الغنوشی نخست وزیر این کشور اعلام کرد رفیق الحاج قاسم، وزیر کشور، از کار برکنار شده است. او همچنین از آزادی بازداشت شدگان درگیری های اخیر این کشور خبر می داد و عقب نشینی های دیکتاتور آنقدر دیر بود که مردم دیگر به چیزی جز رفتن او قانع نبودند.

انقلاب در تونس در حالی ناگهان فراگیر شد که اغلب تحلیلگران سیاسی منطقه معتقد به ثبات قدرت رئیس جمهور 74 ساله این کشور بودند و به گفته خبرنگاران، در تونس اعتراضات عمومی به ندرت صورت می گرفت. با این همه نام کشور تونس به همراه ایران و چین به دلیل رعایت نکردن مسائل حقوق بشر همواره در صدر فهرست مجامع بین المللی قرار داشت.

و تونس البته آیینه ای تمام قد پیش روی کودتاگران ایران است. حاکمانی که تاب شنیدن هیچ نقد و اصلاحی را ندارند. حاکمانی که جز خودکامگی و خودخواهی هنر دیگری ندارند. حاکمانی که تصور می کنند می توانند با بستن و دربند کشیدن و اعدام و شلاق، هر صدای مخالفی را در گلو خفه کنند. تونس و آنچه در این سرزمین می رود می تواند زنگ بیدار باشی برای دیکتاتورهای وطنی باشد. می تواند آنها را از خواب غفلت بیدار کند اگر خودشان بخواهند. آنچه امروز بر سر دیکتاتور 74 ساله تونس می رود سرنوشت کسانی است که چشمهایشان را به روی حقیقت بسته اند و گوشهایشان را با تملق و چاپلوسی پر کرده اند و خودشان را به خواب غفلتی زده اند که بیداری از آن جز با سقوط و فروپاشی همراه نخواهد بود.

تجربه زمامداران خودکامه تونس تکرار تاریخ است .مرور حوادث امروز تونس می تواند به یاد استبدادیان بیاورد این جمله تاریخی را که سرچشمه را می توان به بیلی گرفت و چون سیلاب شد، نشاید که به پیلی گرفت. و امروز این سیلاب عظیم مردم تونس است که سد خودخواهی ها و خودبینی ها و خودکامگی های رهبران پیشین این کشور را فرو می ریزد.

انقلاب تونس و مردم ایران
برخی از خبرگزاریها و تحلیلگران جهان عقیده دارند که الگوی مبارزاتی مردم تونس در برابر حاکمان مستبدشان، شیوه های مبارزاتی جنبش سبز ایران بوده است و آنها با مدد گرفتن از تجربه مردم ایران در به اشتراک گذاشتن تصاویر ثبت و ضبط شده با موبایل بر روی شبکه های اجتماعی اینترنت، توانسته اند جنبش آزادیخواهی خود را همگانی کنند و حرکتی عظیم را برای رسیدن به آمال خود بوجود آورند. با این همه نکته مهم در این ماجرا اتحاد و وحدت نظر مخالفان دولت استبدادی تونس در مبارزه با رژیم دیکتاتوری این کشور بود. امری که باید مورد توجه هواداران جنبش سبز ایران قرار بگیرد. از سوی دیگر رسانه های عرب زبان مخالف دولت استبدادی تونس نیز نقشی سازنده و کارا در فراگیر کردند اعتراضات مردمی در این کشور داشته اند. موضوعی که باید مورد توجه تمام دست اندرکاران رسانه ای جنبش سبز قرار بگیرد. آنها در برابر اقدامات خودسرانه بن علی و همراهان استبدادی اش موضوعی انفعالی و واکنش گرا نداشتند و بلکه برعکس موضعی کنشگرا و فعال را اتخاذ کردند که به پبروزی آنها نیز البته انجامید. نکته مهم دیگر در به ثمر رسیدن مبارزات مردم تونس، اتحاد و یکپارچگی آنان و داشتن وحدت نظر در پیش بردن جریان مبارزاتی شان است. تمرکز بر روی خواسته های شدنی، اجتناب از طرح مباحث تفرقه افکن و تلاش برای برانگیختن اقشار کم درآمد و پائین دست جامعه از دیگر ویژگیهای این انقلاب بزرگ در هزاره سوم تاریخ آفریقا و جهان است که می تواند مورد توجه قرار بگیرد.

پیروزی انقلاب تونس، به ما ثابت می کند که با صبر و استقامت و وحدت می توان استبدادیان را به زانو درآورد. پیروزی مردم تونس در برابر دیکتاتور زیاده خواه این کشور امیدی تازه برای آزادی خواهان است. باید قدر این انرژی بالقوه را دانست و با برنامه ریزی و تصمیم گیری حساب شده نهایت بهره برداری را از آن کرد.

۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

پانصد روز زندان، بدون حتی یک روز مرخصی، به جرم بی گناهی

به یاد شرف اهل قلم، احمد زیدآبادی و به بهانه پانصدمین روز زندانی شدن مرغ حق گوی مردم ایران

ببرهای مرده روسی و کلاه گشاد هسته ای

حکایت مرگ ببر سیبری در باغ وحش تهران در دی ماه سال جاری، یکی از صدها مثال وضعیت تراژیک و اسفبار مدیریت در ایران است. حکایت مرگ آن ببر، روایتی دست اول از نحوه تعامل دولت نامشروع کودتا با دیگر کشورهای جهان بویژه روسیه و چین در اختیارمان می گذارد تا شاهد بسته شدن چشمهای غیرت و تعصب ملی به روی زیاده خواهی های اجانب و دادن امتیازات بی حد و حصر برای پر کردن خلاء مشروعیت در اریکه قدرت سردمداران دولت کودتا باشیم.


کافی است مروری دوباره به افشاگریهای رئیس باغ وحش تهران درباره نحوه آورده شدن ببر روسی به ایران داشته باشیم تا دستگیرمان شود که روسها چه کلاهی بر سر ملتمان گذاشته اند. که دولت کودتا برای بدست آوردن مشروعیت نداشته اش به چه حقارتهایی که تن نمی دهد!

کلاه روسی
در تمام پنج سال گذشته احمدی نژاد و اعوان و انصار استبدادی اش تلاش فراوانی کرده اند تا با به کارگیری عوامفریبانه ترین شیوه های باسمه ای و نخ نما شده، خود را وطن پرست و ملی گرا جا بزنند. از جانبداریهای ساده انگارانه احمدی نژاد در وصف کوروش کبیر گرفته تا برپایی جشن و پای کوبی به میمنت بازگشت سنگ نوشته فرمان کوروش به ایران و درخواست جشن ملی به بهانه تولد آن پادشاه باستانی و ... جملگی شواهدی هستند که به اصرار دولتیان کودتاچی بر هویت ملی و ایرانی مان گواهی می دهند.

حال آنکه با بالا رفتن اندک ذره ای از پرده مخملین پیش رو صحنه مدیریت در کشور، می توان به عمق بی خردی و ناتدبیری این جماعت، بویژه در منازعات بزرگ دیپلماسی ، و از جمله در ماراتن نفس گیر به سرانجام رسیدن پروژه برنامه اتمی ایران پی برد.

در این میان اما شنیدن درد دلهای رئیس باغ وحش تهران، شواهد دست اولی از ناآشنایی دولتیان کودتاچی از امور پیش پا افتاده دیپلماسی و مملکت داری و امتیازدهی های بی حد و حصر آنان به دولتهای چین و روسیه برای فریفتن افکار عمومی به دست می دهد و احادیث مفصلی می توان از آن خواند برای این مجمل.

در دهمین روز از دی ماه سال جاری معاون محیط طبیعی و تنوع زیستی سازمان حفاظت محیط زیست، مرگ یک قلاده ببر نر سیبری در اثر بیماری در باغ وحش ارم تهران را تایید کرد. محمد باقر صدوق با اعلام این خبر‌ به رسانه ها گفت: مرگ این ببر نر سیبری در اثر شیوع یک بیماری که در باغ وحش ارم تهران بروز کرده، رخ داده است.
این ببر در پی امضای تفاهمنامه همکاری میان دو کشور ایران و روسیه وارد کشور شده بود و دولت ایران در ازای دریافت یک جفت ببر سیبری می بایست دو پلنگ ایرانی ماده را تحویل روسیه می داد. این ببرها قرار بود تا برای اجرای " طرح احیای ببر منقرض شده مازندران" در پناهگاه حیات وحش میانکاله در شرایط نیمه اسارت نگه‌داری شوند. بماند که براساس روایات دست اول مدیران همین دولت نامشروع، اصلاً پناهگاهی برای شیرهای روسی آماده نشده بود و همه چیز در حد همان حرف و شعاری بود که نقل کلام استبدادیان است.
هشت ماه پس از ورود ببرها به تهران، ناگهانی خبری تمامی کارشناسان محیط زیست ایران را شوکه کرد. ببر سیبری در اثر بیماری مرده بود. امری که در حیات وحش ایران بی سابقه است. قریب دوهفته پس از این حادثه، حالا مدیر باغ وحش ارم تهران به سخن آمده و پرده از ذلیلی و حقارت مدیران دولت کودتا در مواجه با همتایان روسی خود برداشته است.

آقای الهامی در گفتگو با خبرگزاری جمهوری اسلامی با انتقاد از مسئولان سازمان حفاظت محیط زیست کشور گفته است: " آنها نباید بدون بررسی کارشناسانه و نیز در نظر گرفتن شرایط محیطی کشور پیشنهاد روسیه را برای مبادله پلنگ ایرانی با ببرهای روسی می‌پذیرفتند. " او ادامه داده: " متاسفانه هیچ بررسی برای سلامتی ببرهای روسی انجام نشده بود و پس از آنکه ببرها به کشور وارد شدند، مسئولان محیط زیست تازه به این فکر افتادند که این حیوانات را کجا نگه‌داری کنند."

آقای الهامی گفته: " احتمال می‌رود مسئولان کشور روسیه از بیماری این ببر اطلاع داشتند اما چیزی نگفته‌اند و با آگاهی، حیوان مریض را مبادله کرده اند. باید پیش از مبادله ببر سیبری آزمایشات مخصوص انجام می‌شد و همزمان با آمدن این حیوانات به کشور آزمایشات سلامتی از ببرها گرفته می‌شد. ببرهای روسی شناسنامه نداشتند و کسی هم برای این مهم اصرار نکرد. "

مدیر باغ وحش ارم تهران افزوده: " هنگامی که ببرها از روسیه مبادله شدند به ایران گفته شد ببر ماده روسی باردار است؛ در حالی که پس از گذشت چندین ماه متوجه شدیم این حیوان باردار نبوده است."

به گفته آقای الهامی : "‌ با آمدن ببرهای سیبری دو قلاده شیر آنقدر زجر کشیدند تا مردند. قرار شد این حیوانات برای مدت کوتاهی در خوابگاه دو قلاده ‌شیر آفریقایی که ساختمان محصوری است نگه‌داری شوند بنابراین مجبور شدیم دمای هوا را بسیار خنک نگه داریم تا ببرها با مشکل مواجه نشوند. این مهم سبب شد تا شیرها زجر بکشند. بطوریکه این حیوانات نتوانند شب تا صبح از سرما بخوابند و آنها تلف شدند؛ چرا که به هوای گرم عادت داشتند." این اظهارات در حالی از سوی مدیر باغ وحش تهران بیان می شود که یک ببر روسی نیز هشت ماه پیش، بر اثر ابتلا به بیماری مشمشه در باغ وحش ارم تلف شد.

تور هسته ای
مصائبی که ببرهای روسی بر سر شیرهای ایرانی آورده اند، مشتی است نمونه خرواری از بی کفایتی ها و ناتدبیری های دولتی که مشروع نیست و تلاش می کند تا با دادن امتیازات فراوان به دولتهای قدرتمند، آب رفته را به جوی بازگرداند و خلاء نامشروع بودن خود را پر کند. امری که البته دستاوردی جز تحمیل حقارتهای بیش از پیش و مردم ایران ندارد. و این دقیقن همان نکته ای است که میرحسین موسوی در بیانیه شماره 9 خود به خوبی آن را تبیین و پیش بینی می کند. آنجا که می نویسد: " از این پس ما دولتی خواهیم داشت که از نظر ارتباط با ملت در ناگوارترین شرایط به سر می‌برد و اکثریتی از جامعه، که اینجانب نیز یکی از آنان هستم، مشروعیت سیاسی آن را نمی‌پذیرد. دولتی با پشتوانه‌های ضعیف مردمی و اخلاقی که از او انتظاری جز بی‌تدبیری، قانون‌گریزی، عدم شفافیت، تخریب ساختارهای تصمیم‌گیری و تدوام سیاست‌های ویرانگر اقتصادی نداریم، و بیم آن می‌رود که بر اثر ضعف‌های بی‌شمار ذاتی و عارضی‌اش در ورطه امتیاز دادن به بیگانگان بیفتد. "
امری که میرحسین موسوی در سال گذشته پیش بینی کرده بود، حالا در پروژه هسته ای در حال رخ دادن است و دولتی که با هزینه کردن میلیاردها دلار از جیب بیت المال و دادن خفت بارترین امتیازات به قدرتهایی نظیر روسیه و چین و برزیل و ترکیه و ونزوئلا و پر کردن جیب آنها با فروش نفت و گاز ارزانی که ثروت نسلهای آینده ایران به شمار می رفت، ادعای ایستادگی در برابر " دشمن " را داشت و قطعنامه های شورای امنیت را " کاغذ پاره " می دانست و وضع تحریمها را " به نفع مردم و کشور "، حالا وا داده است و پا پس کشیده و می خواهد " تور هسته ای " برگزار کند و دریغا که رفقا و شرکای تا خرخره سیراب از منافع اقتصادی ناشی از بی سیاستی دولت نامشروع کودتا، حتی حاضر نیستند در این مضحکه دیپلماسی نقشی ایفا کنند و به دولتی که تا دیروز با غرور در برابر افکار عمومی " جواب کردن بازرسان آژانس انرژی اتمی " را " تو بوق " می کرد و حالا به ناگهان درها به روی همگان گشوده، می گویند: " بازدید سفرای بعضی از کشورهای عضو آژانس از این مراکز نباید جایگزین دیدار مرتب بازرسان شود! و از آن خفت بارتر موضع کشورهای طرف مناقشه با ایران در پرونده هسته ای است که اصلاً وقعی به دعوتنامه دولت کودتا برای برگزاری تور هسته ای نگذاشته اند.
بطوریکه اتحادیه اروپا که از جمله گروه‌های دعوت شده به این بازدید بود، اعلام کرد که چنین بازدیدی یک اقدام تخصصی در حیطه وظایف آژانس بین‌المللی انرژی اتمی است و این اتحادیه در آن شرکت نخواهد کرد و ایالات متحده چنین سفری را «یک سفر سحرآمیز و افسانه‌ای» خواند که نمی‌تواند کمکی به اجرای تعهدات بین‌المللی تهران کند و بریتانیا نیز اعلام کرد که «یک دیدار کاملاً کنترل شده از تأسیسات دستچین شده نخواهد توانست ضمانت‌های لازم را به جامعه جهانی ارائه کند.»

و این همان راهی است که امثال صدام حسین رفتند و چون متوجه شدند که خطر جدی است و " این تو بمیری، از آن تو بمیریها " نیست، حالا از آن طرف بام افتاده اند و هنوز نشست استانبول برگزار نشده، زمزمه ها و پچپچه ها حکایت از آن دارد که دولت کودتا بار دیگر قصد کرده تا با فرو آوردن سر و تحمل تحقیر، امتیازات بسیاری را از جیب ملت خرج بی اعتباری خود کند. چنانچه احمدی نژاد در سخنان خود در نشست سران اکو در ترکیه نیز به تغییر فاز " تقابل به تعامل " اشاره کرده بود و معلوم نیست در این تغییر فاز قرار بر دادن چه امتیازاتی است. کسی چه می داند، شاید قرار است همان بلایی که بر سر شیرهای ایرانی آمد و نصیبی جز ماندن جنازه ببرهای بیمار روسی برای ایرانیان نداشت، قرار است در ماجرای هسته ای رخ بدهد! باید منتظر بازیهای خام دستانه مستبدان نامشروع ماند.

۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

دولت سقوط

77 نفر از مردم ایران کشته شده اند و صدا و سیما ترجیح می دهد اول سخنرانی رهبری را پخش کند. 77 نفر از 105 سرنشین یک فروند بوئینگ 727 ایران ایر در یک حادثه هوایی در حوالی ارومیه کشته شده اند و وزیر راه دولت کودتا می گوید: " الحمدالله تلفات کم است! " ( ایسنا، یکشنبه 19 دی ماه 1389 ). البته بهبهانی علت اصلی سقوط را نا مناسب بودن شرایط جوی و اشتباه خلبان عنوان می کند تا باز هم مثل همیشه این مرحوم خلبان باشد که در محکمه وجدان عمومی در جایگاه متهم بنشیند! و نه دولتی که سرتا پایش سقوط است و عامل سقوط.


وزیر راه یادش می رود که بگوید اتحادیه اروپا 6 ماه پیش از این پرواز هواپیماهای ایرباس 320، بوئینگ 727 و بوئینگ 747 که مجموعا دو سوم ناوگان هوایی ایران ایر را تشکیل می دهند را به دلیل ملاحظات مرتبط با ایمنی بر فراز اروپا ممنوع اعلام کرده بود ( بی بی سی انگلیسی، ششم جولای 2010 ) و این مسافران و خانواده های بخت برگشته ایرانی بودند که جان و زندگی شان قربانی ندانم کاریهای پیوسته مدیرانی شد که تنها هنرشان دیدن نوک بینی شان است.

وزیر راه و اصول ابتدایی پرواز
77 نفر از سرنشینان یک هواپیمای مسافری در ایران کشته شده اند و وزیر راه دولت کودتا هنوز نمی داند که بر اساس قوانین " ایکائو " صدور دستور پرواز به خلبان در شرایطی که اطمینان 100 درصدی از امنیت پرواز وجود ندارد، تخلف آشکار است و در شرایط جوی نامساعد دست کم فرودگاه مبداء می تواند از پرواز جلوگیری کند. دردناک اینجاست که وزیر دولت کودتا تقصیر را در این باره به گردن مردم می اندازد و می گوید: " مردم فشار مي‌آورند؛ هم اكنون هم دوباره مسافران مي‌خواهند يك فروند ايرباس را با فشار از فرودگاه مهر‌آباد به مقصد اروميه پرواز دهند. در حالي كه مي‌گويم من از آنجا مي‌آيم و هوا مساعد نيست اما مسافران بازهم درخواست پرواز دارند و كوتاه نمي‌آيند! " ( فردا، 20 دی 1389 ) و این تنها وزیر راه دولت کودتا نیست که برای پنهان کردن ضعفهای مدیریتی و بی سوادی فنی خود نعل وارونه می زند و جعل حقیقت می کند. این روزها انگار دروغ در دولت کودتا فضیلت است که معاون وزیر راه هم می گوید: " خلبان پیش از سقوط اعلام کرده بود که قصد بازگشتن به تهران را دارد. " ( خبرگزاری فارس، 19 دی ماه 1389 ) احمد مجیدی در حالی این حرفها را می زند که حسین حقیقی یکی از مسافران نجات یافته بوئینگ 727 ایران ایر به خبرنگاران می گوید: " خلبان گفت با بستن کمربندهایتان آماده فرود در ارومیه باشید! " ( ایرنا، 20 دی ماه 1389 ) به گفته این مسافر یکی دو دقیقه بعد از صحبت های خلبان، هواپیما اوج گرفت و " یک دقیقه بعد صدای شکستن بالهای هواپیما را شنیدیم و بلافاصله صدای ناله مسافران بلند شد و دیگر چیزی نفهمیدم. "

وزیری که به راحتی دروغ می گوید
77 نفر از هموطنان عزیزمان در یک حادثه هوایی کشته شده اند و وزیر راه دولت کودتا در برابر دوربینها حاضر می شود و در کمال خونسردی می گوید: "هنوز آمار سوانح هوایی ایران نسبت به متوسط حوادث جهان پائین است." و در برابر بهت و حیرت خبرنگاران ادامه می دهد که " این دومین حادثه با این وسعت در دو و نیم سال گذشته در کشور است که آمار بالایی محسوب نمی شود."

و دروغ تنها فضیلت دولتی است که بن مایه های حیات و مماتش تقلب است و نفاق. و گرنه آقای بهبهانی، بهتر از هر کس دیگر می داند که طی 26 ماه گذشته دست کم هشت حادثه هوایی در ایران رخ داده است که مهمترین آنها عبارتند از:

- انحراف هواپیمای مسافری ایلیوشین در مشهد و مرگ 16 نفر از مسافران آن در دومین روز مرداد ماه سال 1388.
- سقوط هواپیمای توپولوف در قزوین و کشته شدن 168 مسافر آن در بیست و چهارمین روز از تیرماه سال 1388.
- خروج هواپیمای آسمان از باند فرودگاه تبریز در پنجمین روز شهریور ماه سال جاری.
- سانحه آتش سوزی هواپیمای توپولوف در مشهد در چهارمین روز بهمن ماه سال 1388.
- فرود اضطراری دو هواپیمای مسافربری در مهرآباد در پنجمین روز از مردادماه سال 1388.
- سقوط یک فروند هواپیمای متعلق به ارتش در آخرین روز شهریور ماه سال 1388 و کشته شدن هشت سرنشین آن.
- نقص فنی یک هواپیمای مسافری ایران ایر در فرودگاه وین در بیست و دومین روز از مهرماه سال جاری، هنگام برخاستن از زمین.
- فرود اضطراری دو فروند هواپیمای مسافری ایران ایر در ترکیه به علت نقص فنی در چهارمین روز از شهریورماه سال جاری.

با وجود این، وزیر راه دولت کودتا به راحتی خوردن آب در برابر افکار عمومی و رسانه ها می ایستد و دروغ می گوید. چرا نگوید؟ وقتی دروغ در سرزمین من نه معصیت که فضیلت محسوب می شود و عالی ترین مقامات حکومتی هر روز و شب شان را با دروغ گویی و دروغ شنویی سر می کنند، چرا او برای گریختن از اتهام بی تدبیری دروغ نگوید؟ او که وزیر دولتی است که اساس بنیانش بر دروغ استوار است و جعل واقعیت.

ناوگان فرسوده یا اشتباه خلبان؟
77 نفر از سرنشینان یک هواپیمای مسافری در ایران کشته شده اند و هیچکدام از ارکان حاکمیت نمی خواهد به یاد بیاورد که عامل اصلی این سقوط نه اشتباه خلبان که فرسودگی ناوگان هوایی کشوری است که دولتمردان کودتاچی اش با ندانم کاریهای پی درپی دستاوردی جز تحریم و انزوا برای مملکتمان نداشته اند و سقوط هر باره هواپیماها در ایران علتی ندارد جز نامدیریتی و بی لیاقتی مدیرانی که از سر تخصص و مهارت برگزیده نشده اند و فرسودگی ناوگان هوایی که متوسط عمرش بالای 35 سال است.
77 نفر از مردم بی گناه کشور من کشته شده اند چون دولت کودتایی که داعیه مدیریت جهان را دارد، توان بازسازی ناوگان فرسوده و تحت تحریم هوایی کشور را ندارد و به سراغ هواپیماهای دست دوم و از رده خارج شده ای می رود که حتی اجازه پرواز در کشور سازنده شان را هم ندارند و نتیجه این می شود که هر سال باید شاهد خبر سقوط هواپیمایی و کشته شدن سرنشینان بی گناهی باشیم که تنها جرمشان اعتماد به نظامی است که هیچ ارزش و احترام و تعهدی برای حفظ جان شهروندان خود قائل نیست و پرداخت سالانه میلیون ها دلار به گروهای تندرو منطقه و خاصه خرجی های بیهوده دیگری از این دست را بر ترمیم ناوگان فرسوده هوایی اش ترجیح می دهد. آنهم در شرایطی که قیمت هواپیمای سقوط کرده تنها 45 میلیون تومان است!

دولت سقوط
کارشناسان هوایی دولت نهم و دولت کودتایی دهم را دولت سقوط هواپیما و مرگ شهروندان بی گناه ایرانی می نامند. چه آنها در پنج ساله گذشته در هر سال شاهد مرگ دهها تن از هموطنان ایرانی در فجایع هوایی بوده اند و مرگ 77 نفر از مسافران بی گناه هواپیمای بوئینگ 727 ایران ایر در ارومیه آخرین نمونه این بی کفایتی است. کافی است مروری بر آمارها داشته باشیم تا دستمان بیاید که دست کم 500 نفر از مردم ایران در سایه بی درایتی و نامدیریتی کودتاگران مستبد جان خود را در سوانح هوایی از دست داده اند.

در این میان البته نباید از قصور نمایندگان مجلس شورای اسلامی هم به راحتی گذشت. چه آنها چنان درگیر زد و بندهای پیدا و پنهان لابی های قدرت شده اند که دیگر مجالی برای سئوال و استیضاح از وزیر بی کفایت راه دولت کودتا نمی یابند و مرگ 77 نفر از شهروندان ایران در حادثه هوایی ارومیه و کشته شدن 168 نفر از مسافران هواپیمای توپولوف شرکت هواپیمایی آسمان در سال گذشته و حادثه خروج قطار مسافربری تهران - مشهد در سال گذشته و افتضاح احداث خط آهن شیراز – اصفهان و ... بهترین دلیل برای استیضاح وزیری است که رد پای او در ماجرای اختلاس 300 میلیاردی محمود احمدی نژاد در ماجرای معروف به منوریل در زمان شهرداری تهران به خوبی قابل روئیت است. دریغا که این روزها آن چه در مجلس شورای اسلامی یافت نمی شود وکیل المله است!

۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

مرتضوی، قاتلی برای تمام فصول!

سعید مرتضوی دوباره به حرف آمده است. جلاد مطبوعات و قاتل زهرا کاظمی و شهدای سبز کهریزک، و شکنجه گر فعالان سیاسی و دانشجویی پس از افتضاح دستگاه قضایی و رد اتهام آمریت او در جنایت کهریزک، باز هم به حرف آمده است. و البته این بار هم مرگ طلب می کند و از اعدام سخن می گوید: " در چين برای قاچاقچيان حکم اعدام در نظر گرفته شده و بدون ملاحظه اجرا می‌کنند." ( ایسنا، 17 دی ماه 1389 ) و این یعنی اینکه چرا ما نکنیم؟ آقای قاتل که اینک ردای مبارزه با قاچاق کالا را به تن کرده یادش رفته است که سال گذشته همین روزها چطور در به در دنبال خبرنگاری در یک خبرگزاری رسمی و نیمه رسمی می گشت تا تکذیبه هایش درباره اتهامش در فاجعه کهریزک را منتشر کند تا شاید سایه شوم قربانی شدن در راه استبداد مطلقه " آقا " از آسمان دولت مستعجلش بگذرد و اینک که به مدد دستگاه بی در و پیکر عدالت در این مملکت از بند خطر گریخته، دوباره به حرف آمده است. باید هم به حرف بیاید. قاتلی که به پاس خدمات بی دریغش در ماجرای قتل زهرا کاظمی از بند مهلکه عدالت، گریخته بود، بار دیگر به میمنت بیدادگاه عدالت در سرزمین من به طرفه العینی از اتهام قتل دست کم سه نفر از شهدای مظلوم جنبش سبز گریخته است و حالا دوباره سری جنبانده است و بار دیگر خوش رقصی می کند و اعدام می طلبد.

مائده مرگ
سعید مرتضوی برای خوش نشینان اریکه استبداد، مائده ایست آسمانی که مرگ را به حقارت بار ترین اشکالش برای منتقدان و مصلحان خیرخواه سرزمین ایران طلب می کند و از این رو چاکران آستان استبداد، او را " ذوالفقار " آقا " خوانده اند! و این " ذوالفقار آقا " همان است که به اعتراف مستقیم متهمان اصلی فاجعه کهریزک در قتل امیر جوادی فر، محسن روح الامینی و محمد کامرانی، آمر اصلی بوده است و دریغا که در سرزمین من آنچه پیدا نمی شود جرعه ای عدالت است.

به اعتراف سرتیپ عزیزالله رجب زاده یکی از متهمان پرونده کهریزک که در زمان جنایت، فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ بوده است، آمر اصلی جنایت کهریزک سعید مرتضوی است. او در دفاع از خودش در دادگاه می گوید: " یکی از اتهام‌های من آمریت در گزارش خلاف در خصوص موضوع مننژیت است ای کاش آقای مرتضوی هم به عنوان مطلع اینجا می‌آمد تا روشن می‌شد که کجای کار من اَمریت بوده است؟! تا زمانی که کمیجانی (متهم ردیف اول) در دادگاه صحبت کرد من نمی‌دانستم موضوع گزارش خلاف واقع چیست؟ ... آقای مرتضوی را در جلسه دیدم به من گفت که آقای فلاح پیش من بیاید با او کار دارم. من هم به دفترم اعلام کردم که فلاح نزد مرتضوی برود. به ما چه مربوط است که علت مرگ مننژیت باشد یا چیز دیگر؟ .... بازداشتگاه زیر نظر معاونت بازرسی اداره می‌شد همیشه می‌پرسیدم و گزارش می‌گرفتم. " ( بر گرفته از محتویات متن دادرسی و دفاعیات متهمان در پرونده کلاسه 89-54 ، شعبه دوم دادگاه نظامی، منتشر شده در سایت جرس )

در جای دیگری از این بیدادگاه یکی دیگر از متهمان به نام " کمیجانی " که رجب زاده هم به نام او اشاره کرده است و در زمان فاجعه مسئولیت بازداشتگاه را برعهده داشته است، میگوید این سعید مرتضوی و سرهنگ فلاح بوده اند که از او خواسته اند که دلیل قتل شهدای کهریزک را " مننژیت " اعلام کند.

او در دفاع از خود می گوید: " من همه‌ مسائل بازداشتگاه را به فلاح گزارش می‌دادم. من قبول دارم نامه را با دستور مافوقم امضا کردم. متن نامه را آقای فلاح و مرتضوی به من داد[ ند ]، من تایپ کردم و امضا کردم و به مرتضوی دادم. آقای مرتضوی گفت من با پزشکی قانونی صحبت کردم که علت مرگ مننژیت بوده است." ( بر گرفته از محتویات متن دادرسی و دفاعیات متهمان در پرونده کلاسه 89-54 ، شعبه دوم دادگاه نظامی، منتشر شده در سایت جرس )

و دادگاه به همین راحتی از آمر اصلی کربلای کهریزک می گریزد. به همین سادگی. دستگاهی که قرار است عدالت را به قضا بنشیند، چشمانش را بر به خاک و خون کشیده شدن عزیزترین فرزندان این سرزمین که به گناه بی گناهی و جرمی ناکرده به دستور مستقیم سعید مرتضوی و مباشرت امثال رجب زاده به شهادت رسیده اند، می بندد و آمر اصلی را حتی در ردیف متهم هم نمی نشاند، چه برسد به محکومیت و عجبا که سرهنگ رجب زاده را هم تبرئه می کند. و از آن بدتر و درد آورتر اینکه انتشار محتوای دادگاه را ممنوع اعلام می کند و شرح دادگاه و محتویاتش را مستوجب تعقیب قضایی می داند!

چه خوب و سنجیده گفت آنکه گفت: " کهریزک آینه قضاوت و عدالت جمهوری اسلامی است. "

برای پی بردن به عمق فاجعه و به رغم تکرار هزار باره مصیبت کهریزک باید که بخشی از آن حادثه شوم را بار دیگر به مرور بنشینیم و این روایت نه روایت شاهدان که روایت عاملان و آمران از آن ماجراست:

" درهنگام پذیرش در بازداشتگاه کهریزک، تمام متهمان باید در انظار سایرین عریان شده و بعضا به صورت طولانی به همان صورت نگاه داشته می شدند...لباسهای زیر آنان اخذ و دور ریخته می شد و لباس های رویشان را به صورت وارونه به تن آنان می پوشاندند... اوباش و اراذل مستقر در بازداشتگاه نیز، به صورت نیمه عریان و عریان، در میان بازداشت شدگان حوادث بعد از انتخابات تردد می کردند و به آزار آنان می پرداختند... با دستور مقامات مافوق، یکی از بازداشت شدگان توسط ماموران به مدت ده ساعت بدون آب و غذا در گودالی تا کمر مدفون گردیده و مورد آزار قرار گرفته بود... با وجود فصل تابستان و گرمای طاقت فرسا، بازداشت شدگان حوادث بعد از انتخابات را به ۴ دسته تقسیم کرده و در قفس های مخصوصِ نگهداری اوباش و اراذل می انداختند... طبق اسناد موجود، فضای کافی حتی برای نشستن وجود نداشت و بیشتر این بازداشت شدگان، به طور ایستاده شب را به روز می رساندند... برای تمام افراد، تنها دو دستشویی موجود بود که یکی از آنها خراب و دیگری فاقد درب بود و بازداشتی ها به صورت پابرهنه در تمام محیط از جمله دستشویی تردد می کردند... تمامی بازداشتی ها دچار بیماریهای عفونی چشم شدند... ضرب و شتم مداوم با باتوم ، مشت و لگد، لوله، و برخوردهای فیزیکی خشن در گرمای شدید تابستان، سبب آن شده بود که بسیاری از بازداشتی های حوادث اخیر، دچار ضعف و غش و از هوش رفتگی شوند... " ( جرس، 29 آذر 1389 )

قاتل خوشخرام

مرتضوی به شهادت تاریخ قاتل است. قاتلی خوشخرام. که دستهایش نه به روایت مخالفان و منتقدانش که به شهادت اسناد قضایی پنهان مانده در پستوی پنهان بایگانی های قوه قضائیه دست کم به خون چهار انسان ایرانی و مسلمان آلوده است. قاتلی که تاریخ درباره اش خواهد نوشت: اهل میبد بود و به گفته خودش در سن نوزده سالگی دادیار شد و پس از نه ماه در سن بیست سالگی به مقام ریاست دادگاه حقوقی دو مستقل رسید. او پنج سال رئیس دادگستری این شهر در استان کرمان شد و در همین دوران یک پرونده قضايي برای او تشکیل شد، پرونده ای که مدتها در دادگاه انتظامی قضات او را گرفتار کرد، همین موضوع باعث شد قاضی جوان که در حال تحصیل بود، به تهران بیاید و برای حل مشکل خود با کمک آیت الله زاده شیخ محمد یزدی مشکل خود را برای مدتی به تعویق بیندازد. در همین دوره، مرتضوی توسط معاونت سیاسی قوه قضائیه به کار گرفته شد. آن روزها زمانی بود که اسدالله بادامچیان و همفکران موتلفه ای او معاونت سیاسی قوه قضائیه را در اختیار داشتند.

قاضی سعید مرتضوی در همراهی با مؤتلفه یان یاد گرفت که چگونه باید به عنوان فردی در خدمت نظام قضائی شخصیتی مذهبی از خود نشان دهد و با برخوردهای تند و بدون مماشات، به نام آورترین قاضی سالهای پس از انقلاب تبدیل شود. به این ترتیب بود که پس از ورود به تهران در سال 1373 رئیس شعبه 9 دادگاه عمومی تهران شد و مدتی بعد به شعبه 34 مجتمع قضایی ویژه کارکنان دولت منتقل شد و هنوز 30 سالش نشده بود که به شعبه 1410 رفت و همانجا نام خود را به عنوان جلاد مطبوعات در تاریخ فرهنگ و قلم ایران زمین به ثبت رساند و در این راه روی سانسورچیان عهد ناصری تا پهلوی را سفید کرد با خوشخرامی های حیرت آور خود. چنانکه در وصفش در تاریخ مطبوعات ایران نوشته اند در مدت هشت سال این مرتضوی بود که 120 نشریه را به تیغ توقیف کشاند و این خوشخرامی چنان استبدادیان را به وجد آورده بود که وقتی آیت الله شاهرودی رئیس سابق قوه قضائیه خواسته او را برکنار کند به او گفته شد: " یک قاضی قاطع و خوب داریم، او را هم می خواهید برکنار کنید! " و همین تعریف و تمجید مرتضوی را چنان جری می کند که حادثه قتل زهرا کاظمی را رقم می زند.

یکی از مهم ترین پرونده های قاضی مرتضوی که همیشه او را در موقعیت یک متهم به قتل قرار داده است، قتل زهرا کاظمی، عکاس ایرانی - کانادایی بود که در تیرماه سال 1382 پس از یک دستگیری در حین عکاسی، توسط مرتضوی بازجویی شد و در حین بازجویی با ضربه مغزی کشته شد. به گفته محسن آرمين، نماینده مجلس ششم و عضو کمیسیون تحقیق این قتل، " زهرا کاظمی، خبرنگار تبعه کانادا، روز دوم تير در مقابل زندان اوين و هنگامی كه مشغول گرفتن عكس از تجمع خانواده‌ های بازداشت شدگان بود با ضرب و شتم دستگير می‌شود. قاضی مرتضوی به جای رعايت حريم خبرنگاری، توجه به آبرو و حيثيت كشور و بهانه ندادن به مخالفان نظام و برخورد با ماموران متخلف كه اين خبرنگار را مورد ضرب و شتم قرار داده‌اند حكم بازداشت وی را صادر می‌كند. پس از دو روز بازجويی به دليل نامعلومی وی را به نيروی انتظامی تحويل می‌دهند. زهرا كاظمی به بازجويان نيروی انتظامی می‌گويد كه به هنگام بازجويی در دادستانی به‌ويژه از ناحيه‌ سر مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. بعد از ظهر همان روز وی به دستور مرتضوی به دادستانی اوين ارجاع می‌شود و پس از چند ساعت قاضی مرتضوی از وزارت اطلاعات می‌خواهد او را تحويل بگيرد.

به گفته مقامات وزارت اطلاعات، اين وزارت اعلام می‌كند بازداشت وی ضرورتی ندارد... اما قاضی مرتضوی نمی‌پذيرد و وزارت را ملزم به تحويل گرفتن وی می‌كند. زهرا كاظمی به هنگام بازجويی ابراز ناراحتی می‌كند.

پنجم تيرماه ساعت 12 شب وی را به بيمارستان منتقل می‌كنند و ساعت 6 صبح روز ششم، حالش وخيم شده، به علت خونريزی مغزی به كما می‌رود و دچار مرگ مغزی می‌شود. علت خونريزی ضربه مغزی و شكستگی جمجمه تشخيص داده می‌شود. وقتی خانواده متهم به زندان مراجعه می‌كنند ديگر از ادعای جاسوسی وی خبری نيست. تنها چيزی كه می‌شنوند اين است كه برويد وی را از بيمارستان ببريد ! "

بنا به شهادت محسن آرمين: " زهرا كاظمی تا روز 19 تيرماه 1382 عليرغم مرگ مغزی زير دستگاه تنفس مصنوعی نگهداری مي‌شود و پس از اين تاريخ مرگ وی اعلام می شود. قاضی مرتضوی پس از درگذشت وی، خارج از حيطه‌ مسووليت و بدون اطلاع به وزير فرهنگ و ارشاد اسلامی، مديركل رسانه‌های خارجی اين وزارت را احضار می‌كند و از وی می‌خواهد طی مصاحبه‌ای فوت وی را به علت سكته مغزی اعلام كند. وی پس از مصاحبه‌ مديركل مذكور چند بار با خبرگزاری تماس می‌گيرد تا خبر مصاحبه را سريعا مخابره كنند. به گفته خانواده‌ زهرا كاظمی، دادستانی اصرار بر دفن سريع وی داشته است."

قصه ای بی پایان

حذف نام مرتضوی و تبرئه رجب زاده از فاجعه کهریزک، گرچه به قیمت بی آبرویی و از دست دادن همان خرده اعتبار نظام قضایی ایران می انجامد، اما به گواهی تاریخ قطعن پایان ماجرای مرتضوی نخواهد بود و مرتضوی با تمام اتهامات سنگینش در دادگاه تاریخ، باید همچنان در ترس و لرز و کابوسهای شبانه اجرای عدالت روزگار برزخی خود را سپری کند. چنانکه می کند. دیر نیست روزی که پنجه عدالت یقه این قاتل 43 ساله را بگیرد و او را در برابر سئوالات بی پاسخ بسیاری بنشاند. آن روز نه مرتضوی که آمران و مباشرانش به عدالت تاریخ سپرده خواهند شد و مرتضوی نه به عنوان متهم که جرمش بیش از پیش بر همه روشن است بلکه به عنوان شاهدی که پرده از اوامر " آقا " برخواهد داشت به دادگاه احضار می شود و آن روز چقدر نزدیک است.

۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

ترس تخمهایمان را خورده است! ( به یاد مهران فرجی/ خبرنگاری که دربند است )

سه هفته است که مهران را برده اند. مهران فرجی را. سه هفته است که او نتوانسته با خانواده اش تماسی بگیرد. سه هفته است که خودش لابد شدیدترین فشارهای روانی و فیزیکی را برای اعتراف به گناه ناکرده تحمل می کند. سه هفته است که خانواده مهران در رنج و عذابی مضاعف هستند. باید همه اینها را نوشت. برای تاریخ. برای آیندگانی که می دانم از حال و روز امروز ما شرم خواهند کرد. باید تمام اینها را فریاد کرد. باید فریادمان را پتکی کرد و بر سر تاریخ کوبید. باید هوار زد که " مهران را برده اند! " به چه جرمی؟ به چه جرمی؟


سه هفته است که مهران را برده اند و کسی چیزی برایش نمی نویسد. چرا بنویسد؟ مگر برای من نوشتند؟ مگر برای تو نوشتند؟ ترس تمام حیثیتمان را به باد داده است.تخمهایمان را خورده و شهامتمان را بلعیده. یادم می آید در انگلستان به عکاسی بخاطر عکس گرفتن توهین شد. فردای آن روز تمام عکاسان بریتانیایی به همان جایی رفتند که به یک عکاس توهین شده بود. همه آنها شروع کرده بودند به عکاسی. یکی از آنها گفته بود " توهین به یک عکاس، بخاطر عکاسی توهین به شغل من است و توهین به شغل من توهین به خود من است. " حالا هر روز به ما بدترین توهین ها را می کنند و خفقان گرفتیه ایم وصدایمان هم در نمی آید. چون می ترسیم. چون بزدلیم. و همین ترس هر روز یکی از ما را می بلعد. یک روز نازنین خسروانی را. یک روز مهران فرجی را. یک روز تو را. یک روز من را!
سه هفته است که مهران فرجی را برده اند. همان مهرانی که کلمات را کنار هم می چید تا شعر شوند و شعرها را می خواند تا ترانه شوند و ترانه هایش همه دیوانه بودند. همان مهران را که می گفت: " فرجی هستم! مهران. خبرنگارم ... اهل قزوینم. عاشق! می نویسم؛ برای آنکه می خواند. می خوانم ؛ آنچه را خواندنیست! " همان مهران را برده اند. همان مهرانی که در روزگار ترس خوردگی ما جرات نوشتن داشت و حقیقت را می نوشت.
سه هفته است که مهران را برده اند و من و تو منتظریم تا کی نوبت خودمان شود!

۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

مقاله نولا گاردمن درباره من در روزنامه Infomation دانمارک

راستش وقتی نولا گفت می خواهد درباره ماجرای گریختن من از وطنم و نمایش فیلمم در جشنواره دانمارک بنویسد، باورم نمی شد اینقدر خوب و مسلط بنویسد. اما خوب نولا کارش را خوب بلد است و خوشحالم که نخستین نوشته درباره من به قلم او و در یکی از معتبرترین روزنامه های دانمارک چاپ شده است:

Iran holder øje med dansk filmfestival

Dagen efter, at festivalen CPH:DOX viste den iranske journalist Ahmad Farahanis dokumentarfilm, endte hans navn på en iransk dødsliste. Irans styre har utvivlsomt holdt øje med festivalen
 
 

۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

پدر! به یاد میرحسین موسوی/ کاری از شاهین نجفی

درود بر شرفش!

یک متن زیبا دیدم در اینترنت و سایت بالاترین و نمی دانم چه کسی آن را نوشته اما آنقدر زیبا و صادقانه است که حیفم آمد من هم در وبلاگم ننویسمش. برای همین عیناً اینجا تکرارش می کنم:

" می توانست عقب نشینی کند. اما نکرد.زندگیش را در طبق اخلاص گذاشت و اسطوره شد. همسرش بارها مورد حمله قرار گرفت. بیش از سه بار به صورت زنش گاز فلفل ریختند. خواهرزاده اش را هدفمند کشتند. چون می دانستند خواهرزاده اش را از صمیم قلب دوست دارد.نخواست "رهبر" باشد.



می توانست از ایران بیرون بیاید. اما نیامد. سینه خود را سپر کرد و در مقابل ظلم گارد گرفت. از 2 طرف زیر فشار است.عده ای او را خائن می نامند. به او کثیف ترین توهین ها را می کنند. به او بدترین لقبها را می دهند.بعضی ها هم می گویند چرا بیشتر نیستی؟چرا بیشتر نمی گویی؟در صورتی که فقط "یک نفر" آنهم در مقابل یک همچین نظامی تا دندان مسلح، می تواند گاهی از اوقات حتی یک قطره هم نباشد.خود را به جای او بگذاریم و احساس کنیم که "او"هستیم.اگر بودیم،چگونه می بودیم؟من یک رای دارم. که آگاهانه به او دادم. واگر قرار باشد باز هم رای بدهم، باز هم به او می دهم. نه فقط به خاطر اینکه یک انسان به تمام معنی است. بلکه به خاطر اینکه دلی همانند شیر دارد و همیشه در کنار آنانی بود که در کهریزک و اوین زجر می کشیدند و می کشند.نام مهندس میر حسین موسوی، رئیس جمهور قانونی ایران با این جملات وارد تاریخ شد: "من پاسدار تو هستم، نگهبان تو در تاریکی. نترس! چون تا من نگهبانی هست! "