۱۳۸۹ اسفند ۱۰, سه‌شنبه

تاریخ به زیر پایمان امروز صیقل می خورد، در خیابان انقلاب، میدان آزادی

دهمین روز اسفند من و تو همین امروز است. و امروز تاریخ دیگری است. تاریخی که به زیر پای تو صیقل می خورد. در خیابان انقلاب، میدان آزادی. در ساعت پنج عصر.
تاریخی که من و تو را به نظاره نشسته است. با تمام دردهایش. اشکهایش. زخمهایش. و تمام سجاده هایی که بوی نفرین ِمادران ِسیاه پوش ِسرزمین مان را می دهد. مادران سیاه پوش ِ سرزمین من و تو، که "داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد" اند.
دهمین روز اسفندِ ماه ِمن و تو همین امروز است. امروزی که بوی بهار و توپ و کاغذ رنگی نمی دهد. امروزی که بوی نمناک سلولهای زندان "حشمتیه" را می دهد. انفرادی های اوین. تبعید گاه گناوه. دهمین روز اسفند من و تو، بوی زمستان می دهد هنوز. بوی خون. خون آماسیده شهیدانی که تابوتهای خالی شان را هم از ما دریغ داشته اند. بوی "صانع" را می دهد دهمین روز اسفند ماه و "محمد مختاری" که گناهشان جوانی بود. و انگشتانی که هفتشان را به سپهر تاریک استبداد نشانه می رفتند.
دهمین روز اسفندِ من و تو بوی آماسیدگی های نمور مستبدان محال اندیش را می دهد که چکمه پوش و بی نقاب، هست و نیستمان را به ریشخند ظلمتِ مغرورِ چماقداران ِبی شرافتشان گرفته اند.
دهمین روز اسفندِ من و تو، دروازه دوباره تاریخی است که منتظرمان ایستاده است. منتظر من و تو، که شاید ما بشویم.
اینک دورازه های تاریخ عبور من و تو را به نظاره ایستاده است. در دهمین روز اسفند ماه. فغان که سرگذشت من و تو سرشار از فخر به فلک برفروختن ِمستبدانی است که تقوای ِسبز بهار را هرگز باور نداشته اند. بهاری که در راه است. بهاری که سبز است به استقامت و ایستادگی مردان و زنانی که به پای من و تو استوار و سربلند ایستاده اند. استقامتی که با نام نامی آنان، رقم می خورد. میرحسین و کروبی! و تمامی یارانشان که اینک در بندند و من و تویی که به خیال خود رهائیم که آزادی در سرزمین استبداد، خیال ِخام ِخوش باورانی است که زیستن به قیمت آب و نان را پربهاتر از شرافت و آزادگی می دانند. که "غافلان همسازند! " مردگانند که در هیبت زندگان خیابانهای دهان گشاده زندگی را رج می زنند.
اینک دهمین روز اسفند ماه، من و تو که روز مبادایمان بوده است. روز قدم برداشتن و چراغ برافروختن. روز فریاد کردن نام مردان و زنانی که درد مشترکمان را فریاد کردند. مردان وزنانی که ریشه هایمان را دریافته بودند و در خلوت روشنشان با ما گریسته اند. مردان و زنانی که مرامشان استقامت است و راهشان ایستادگی. مردان و زنانی که شرافت را به بهای حصر و حسرت و بند و اسارت، پرداخته اند. مردان و زنانی که جاودانه شده اند و اینک تاریخ که وفاداری من و تو را به نظاره نشسته است.
دهمین روز اسفند من و تو چه پاک و معصومانه از راه رسیده است و تمام نتوانستنها و نخواستنهای پدران و مادرانمان را از ما طلب می کند. در آئینه ای که نامش تاریخ است. "23 مرداد" را می گویم. هناق ِترس خورده نسلهای پشیمان دیروز را. "فین کاشان" را می گویم و رگهایی که از فرط استبداد سر باز زده بودند. "مصدق" را می گویم و "امیرکبیر" را. "قائم مقام" را می گویم و گناه نابخشودنی آنانی که دیدند و دم برنیاوردند که تاریخ، مملو از سکوت ِ شرمسار کسانی است که سرافکنده نسلهای من و تو گشته اند.
مبادا که ما نیز به راه خطای آنان برویم؟ امروز روز توست. که تاریخ را از تکرار ملال آور استبدادیان چکمه پوشش برهانی. امروز روز توست. روز برخاستن و از پای ننشستن. که رهبران سبز اندیش و استوارمان به عهد خود فروتنانه وفا کرده اند و نوبت به وفاداری من و توست.
دهمین روز اسفند ِ من و تو امروز است. همان حادثه ای که در رویاهای خویش منتظرش بودیم. همان روز عظیم برخاستن و فرو ننشستن. روز از مرگ نهراسیدن. روز نعره کشیدن بر دیوار بلند شب. که وطنمان را به تسخیر خویش درآورده. روز شکستن حصر استبداد. روز فریاد کردن نام بلند آزادی و آزادگی. روز بزرگ امتحان مقاومت و ایستادگی.
امروز را باید که من و تو در گستره تاریخ بال و پر دهیم. با رفتن. به خیابان رفتن و در خانه نماندن. با همدلی و همراهی. در خیابان انقلاب، میدان آزادی.
قرار امروزمان حادثه است. رهایی است. قرار امروزمان میرحسین موسوی است و مهدی کروبی. قرار امروزمان خیابان انقلاب است، میدان آزادی. قرار امروزمان سینه ستبر کردن است و ندا در گلو انداختن و بانگ برآوردن. قرار امروزمان تکبیر بلند ایستادگی است.
دهمین روز اسفند من و تو، فلق را شکافته است و به پنجره می زند. چونانکه تاریخ به روزگار نفرین شده باغ و درخت پنجه می کشد. بهار به قدمهای سبز من و تو چشم دوخته است. " پروا مکن بشتاب! " پروا مکن... بشتاب!

هیچ نظری موجود نیست: