۱۳۹۰ فروردین ۱۴, یکشنبه

خاطرات هم سلولی عبدالرضا قنبری، معلم ادبیاتی که منتظر اعدام است

یادگاریهای زندان اوین سعید پورحیدر فوق العاده است. برای تاریخ و آیندگان باید بارها آنها رانوشت تا فرزندان فرداهای ایران بدانند استبداد دینی با مردان و زنان بی گناه این سرزمین چه کرد. متن زیر خاطرات او از عبدالرضا قنبری معلم ادبیاتی است که محکوم به اعدام به اتهام محاربه است:

عبدالرضا قنبری معلمی شریف و دوستی نازنین که در بیدادگاه صلواتی به اعدام محکوم شده است در اتاق سه بند 350 اوین هم اتاقم بود . تختش بالای تخت من بود و این نزدیکی تختهایمان به دوستی من و او عمقی بیشتر داده بود .

در اتاق او را " استاد " صدا می زدیم . معلم ادبیات بود و دستی هم در شعر داشت . سه روز بعد از عاشورای خونین سال گذشته استاد را در... کلاس درس آنهم در مقابل دیدگان شاگردانش بازداشت کردند . یکی از جالبترین پرونده های زندانیان سیاسی حوادث پس از انتخابات پرونده عبدالرضا قنبری است که متاسفانه کمتر به آن پرداخته شده است و در بی خبری و گمنامی این روزها در انتظار اجرای حکم اعدامش به سر می برد .

تنها اتهام قنبری یک تماس تلفنی و دریافت ایمیل های ناخواسته از سوی تلویزیون یکی از گروههای اپوزیسیون خارج از کشور است . مکالمه ای تلفنی در روز عاشورا که کمتر از یک دقیقه طول کشید و همین کافی بود تا او را به اتهام محاربه بازداشت و در بیدادگاه فرمایشی به ریاست قاضی صلواتی محاکمه و به اعدام محکومش کنند .

استاد به نقل از بازجوییش اینگونه برایم تعریف می کرد : " بازجو می گفت چه اتهامت را بپذیری و چه رد کنی قرعه به نامت افتاده است و باید اعدام شوی تا عبرتی برای دیگران باشی "

استاد روز عاشورا همراه با دخترش در یکی از خیابانهای تهران حضوری چند دقیقه ای آنهم نه با قصد شرکت در تجمع که اگر غیر از این بود با دختر نوجوانش در تظاهرات آنروز شرکت نمی کرد حضور داشت و آن تماس ناخواسته تلفنی از تلوزیون سیمای آزادی که از او خواستند گزارشی از وضعیت خیابانهای تهران ارائه دهد .

از روز دستگیری تا انجام بازجویی ها و صدور حکم برای قنبری فقط 23 روز طول کشید . استاد به نقل از بازجویش علت این همه عجله در صدور حکم را تلاش برای اعدام آنها در آستانه 22 بهمن پارسال عنوان می کرد اما بنا به دلایلی اجرای حکم اعدام او و تعدادی دیگراز هم اتاقی هایمان همچون شهید جعفر کاظمی و محمد حاج آقایی در آن ایام انجام نشد .

استاد خیلی کم حرف می زد و همیشه روی تخت خود مشغول نوشتن . اهل مازندران است و صدای خوبی هم دارد ، روزهای شنبه در جلسه اتاقی برایمان میخواند با لهجه مازنی . هروقت از تختش بالا می رفت یا پایین می آمد انگشتان دست یا شانه ام میماند زیر پایش . می گوید: " تقصیر خودته که نصفه بدنت بیرون از تخته ! "

احکام اعدام زندانیان سیاسی معمولا روزهای دو شنبه انجام می شود . به همین خاطر استاد و دیگر دوستانی که حکم اعدام دارند روز شنبه و یکشنبه گوش به بلندگوی بند میسپارند تا شاید اسمشان خوانده شود تا شاید اسمشان خوانده شود برای انتقال به انفرادی و بعد هم اعدام . استاد شنبه ها که می گذشت می گفت :" این هفته هم زنده ماندیم " . و روزها از پی روزها می گذشت و این انتظار برای تمام شدن شنبه و یکشنبه های آزار دهنده اما تمامی ندارد .

روزی که آزاد می شدم همدیگر را در آغوش گرفتیم ، جلوی گریه ام را نتوانستم بگیرم ، گفتم استاد بزودی همدیگر را در آزادی خواهیم دید و به این باور دارم . او نیز امیدوار بود و گفت فقط دعا کن اعدامم نکنند تا بار دیگر همدیگر را ببینیم . عبدالرضا قنبری در دفتر یادگاری ام برایم شعری نوشت :

تپیدن های دلها ناله شد آهسته آهسته

رساتر گر شود این ناله ها فریاد می گردد

زبیداد فزون آهنگری گمنام و زحمتکش

علم دار علم چون کاوه حداد می گردد

دلم از این خرابی ها بود خوش زآن که می دانم

خرابی چون که از حد بگذرد آباد می گردد

ز ویرانی این اوضاع هستم مطمئن ز آن روز

که بنیان جفا و جور بی بنیاد می گردد

هیچ نظری موجود نیست: